eitaa logo
نوستالژی
60.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
از روزی که دور هم جمع بودیم دقیقا یک هفته و هنوز خبری نشده بود و تقریبا همه چی آروم بود ماه بانو اینقدر شیرین بود که خودش رو تو دل همه قرار داده بود منصور خیلی دوستش داشت و یه موقع بهش حسودیم میشد و مثل بچه ها برای منصور غر میزدم که اونو بیشتر از من دوست داری بی بی هم بهم می‌خندید و می‌گفت خانم دختر هوو مادر هست بهتر هست یه پسر هم بیاری تا بشه همدل خودت ولی قبول نمیکردم فعلا ماه بانو کوچیک بود و فکرش رو هم نمیکردم که بازم بخوام بچه دار بشم هر شب در مورد اینکه بخوایم بریم خونه آقام با منصور صحبت می‌کردم که اونم بهم امیدواری میداد که هیچ اتفاق بدی نمی‌افته و خودش کنارم هست و من ناراحت هیچی نباشم.چند وقت دیگه گذشت که منصور دوباره رفتارهای مشکوکی داشت صبح زود می‌رفت بیرون و آخر شب برمی‌گشت چند روز اول وقتی برمی‌گشت خیلی ناراحت بود و پکر بود تا بعدش که یه خورده بهتر شده بود هر چی ازش می‌پرسیدم میگفت خیر هست و نگران نباشم به موقع اش همه چیز رو برام توضیح میده و من چون بهش اعتماد کامل داشتم هیچی نمیگفتم تا چند مدت که کلا اوضاع همین بود تا یک روزی که مشاورش آمد دنبالش و با هم تمام اسناد ازدواجمون و شناسنامه هامون رو بردن خیلی نگران بودم که اینکار رو هم کردم هیچ کدوم هم جواب درستی نمیدادن بهم بی بی که دید خیلی نگرانم بهم میگفت که بد به دلم راه ندم و نذر کنم برای سلامتی منصور و همین کار رو هم کردم که همه چیز هم به خوبی درست بشه و مشکلی پیش نیاد.شب که منصور برگشت عمارت به بی بی گفت که فردا مهمون ویژه ای داریم میخوایم سنگ تمام بزارین بی بی هم به منصور گفت که خیالت راحت ارباب همه چیز رو خوب پیش می‌بریم.وقتی رفتیم داخل اتاق که باهاش حرف بزنم ولی بهم گفت که با خیال راحت بخواب فردا اتفاق های خوبی میافته و تنها بهش اعتماد کنم منم بازم بهش اعتماد کردم و حرفی نزدم فردا صبح بی بی و بچه ها همه در حال تدارکات بودن و برای اینکه از این کلافگی که داشتم راحت بشم کمک بی بی و بچه ها میکردم تقریبا تا ظهر کارها طول کشید و همه کارهامون رو انجام دادیم بی بی سعی می‌کرد منو آروم کنه که اینقدر استرس نداشته باشم اول از همه خاتون همراه مشاور منصور آمدن و بهم گفت که امروز همه چیز درست میشه و من رو آروم میکرد گفت که امروز چند نفر که خیلی دلت براشون تنگ شده دارن میان دیدنت اینقدر همه چیز برام غیر قابل باور بود که سرم داشت گیج می‌رفت و دیگه داشتم از حال میرفتم و بی بی کمکم کرد که رو صندلی بشینم.تا بعد از اون که منصور به همراه آقا و ننه و داداشام و خواهرام آمدن داخل اینقدر هیجان زده بودم و فقط گریه میکردم وقتی ننه آمدم جلو و بغلش کردم اینقدر تو بغلش گریه کردم که از حال رفتم بعد که چشام رو باز کردم تو اتاق خودمون بودم اول فکر کردم که همه چی خواب بود ولی با صدایی که از بیرون می‌آمد با عجله خودم رو رسوندم بیرون و دیدم که همه نشستن دور هم منصور بله خانم بالاخره بیدار شدی بیا کنارمون ببین همه چی درست شد دیگه رفتم کنار خاتون و ننه نشستم خجالت میکشیدم تو صورت آقا و بقیه نگاه کنم دلیلش رو نمی‌دونستم آقابهم گفت میدونی با فرارت چه به روز ما آوردی اصلا برات مهم نبود که ممکنه زندگی خواهرت خراب بشه.میدونی خالت چه حرفایی که بار ما نکرد میدونی چه تهمت هایی بهت زدن اصلا یه درصد به این چیزا فکر کردی یا فقط به این فکر کردی که خودت رو نجات بدی که بری سراغ زندگی خودت آقا وقتی شما و بقیه هیچ کدوم به حرفام گوش ندادین فقط میخواستین حرف و حدیث رو تمام کنین فقط به فکر خودتون بودین چکار میکردم میشدم زن یه دیونه که حتی از سایش هم وحشت داشتم آره زنش میشدی بهتر از این بود که زندگی خواهرت خراب میشد تا پای طلاق رفتن اینا رو میفهمی یا این مدت خوش و خرم زندگیت رو میکردی و گفتی گور بابای بقیه من این فکر رو نکردم خاتون هم شاهد هست که همه فکر شما بودین ولی این شما بودین که خیلی راحت جلو همه گفته بودین دختری به اسم تاج گل ندارین منم این حرف رو زده باشم بنظرت از ته دلم گفتم از رو عصبانیت بود میفهمی اگه برمیگشتم شما منو میکشین خیلی راحت این که معلومه شانس آوردی که ندیدمت اون موقع ها ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
😊کدوم درس براتون خاطره انگیزه؟ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شاهنامه خوانی به نثر کیومرث پادشاهی کیومرث، اول ملوک عجم سی سال بود آن زمان که هیچ کس نمی داند اولین پادشاه ایران که بود، جز آنکه نسل اندر نسل از پدر به پسر رسیده، اما سراینده ی شاهنامه، داستان را چنین آغاز می کند: در روز اول فروردین ماه، کیومرث تاج شاهی بر سر نهاد و جایگاه سلطنتش را در دل کوه بنا کرد. کیومرث سپاهی گرد آورد و چون پوشیدنی ای جز پوست حیوانات نبود، خود و سپاهیانش از پوست پلنگ پوششی برای خود ساختند. کیومرث سی سال بر جهان حکمرانی کرد. از هر جانوری یک جفت (نر و ماده) پرورش می داد. پسری زیبا و هنرمند به نام سیامک داشت که بسیار به او عشق می ورزید. سیامک نیز همچون پدر لایق تاج و تخت پادشاهی بود. کیومرث در کمال سعادت و خوشبختی روزگار سپری می کرد و هیچ غم و دشمنی نیز نداشت، به جز دیوی بداندیش که نسبت به او حسادت می کرد و همیشه در فکر تصاحب تاج پادشاهی بود. به رشک اندر اهریمن بدسگال همی رای زد تا بیاکند یال این دیو پسری داشت که مانند گرگ درنده خو بود. این پسر که در میان سپاه بزرگ و دلاور شده بود، سرانجام با لشکری گران به سوی کیومرث یورش آورد و خواست با شکست لشکر شاه، تاج و تخت شاهی را از آن خود کند. دو لشکر به هم درآویختند و جنگی سخت درگرفت. لشکر اهریمن درهم شکست و بازگشت. برگردان به نثر: سیدعلی شاهری •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهیه روغن دنبه با صحنه های قشنگ از پدربزرگ که تکرار این صحنه ها غنیمته و اندک •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #تاج‌گل #قسمت_سی از روزی که دور هم جمع بودیم دقیقا یک هفته و هنوز خبری
بس کن دیگه مرد گذشته ها گذشته دیگه مهم الانه که همه دور هم هستیم چیو بس کنم شما هیچکدوم حال منو درک نمیکنین نمیدونین وقتی یکی در مورد دخترت حرفای زشتی میزنه یعنی چی وقتی تهمت بشنوی و نتونی چیزی بگی یعنی چی درسته کاملا حق رو میدم بهتون آقا ولی تاج گل هم این مدت کم ناراحتی نداشته این چند سال هم به خواست من هر کاری رو انجام داده و البته کمک خاتون جان آره دیگه خاتون میدونست دختر من کجا هست و دم نمی‌زد و حرفی نمی‌زد نه انگار که ما داشتیم پس می‌افتادیم پسر جان اونموقع صلاح این بود که کسی از تاج گل با خبر نشه مهم از الان هست که باید حواسمون به تاج گل باشه که کسی بهش آسیبی نرسونه آقا حق با خاتون هست شما که خاله عصمت رو میشناسین اون بخاطر دخترش هر کاری میکنه اون داماداحمقش هم جلو همه گفته که هر جور شده تاج گل رو پیدا میکنم و از اینجا میبرمش ولی من نه علاقه به اون پسر دارم نه چیزی من الان هم شوهرم رو دوست دارم هم بچه و زندگیم رو اصلا آقا شما دخترم رو دیدین خب خواه. خانم ما از وقتی آمدیم که دختر شما از بغل اون خانم بیرون نیومدن اون خانم بی بی هست که برام خیلی عزیزه و ماه بانو هم خیلی بهش وابسته هست بی بی جان میشه لطفا ماه بانو رو بیارین اینجا‌.وقتی بی بی ماه بانو رو آورد اول گرفتمش تو بغلم یه خورده که حس غریبی که میکرد درست شد اول رفت بغل مامانم و بعد هم بغل آقام بعد از اونم بغل خواهرم اون روز خبر خوبی دیگه ای هم که شنیدم این بود که خواهرم هم باردار خانوادم تا آخر شب کنارمون بودن و هر چی اصرار کردیم که بمونن ولی قبول نکردن موقع خوابیدن همه حواسم رفته بود به حرفام آقام واقعا من خیلی با فرارم اذیتشون کردم و باعث دردسرشون شدم منصور که آمد داخل دید تو فکرم داری به چی فکر میکنی خانم به حرفای آقام من واقعا خیلی اذیتشون کردم اگه واقعا زندگی خواهرام بخاطر من خراب میشد هیچ وقت خودم رونمیبخشیدم.ولی دیگه همه چیز به خیر تمام شده و گذشته دیگه به هیچی فکر نکن خانم باشه ولی منصور من از خاله عصمت و دامادش میترسم اگه کاری کنن چی هیچکاری نمیتونن بکنن خودمون مواظبشون هستیم دیگه نمیزارم کسی اذیتت کنه الانم بگیر بخواب امروز حسابی خسته شدی بهش گفتم بابت همه چیز ازت ممنونم امروز برام بهترین روز بود کاری نکردم خانم که شب بخیر،شب بخیر.همه چی به ظاهر آروم بود و کسی خبر نداشت که چه بلایی قرار سرمون بیاد بعد از آمدن خانواده ام به امارت چندوقتی یه بار به خونه آقام سر میزدیم ولی بازم فقط با منصور میرفتم از نگاه مردم و همسایه ها خجالت می‌کشیدم تا منو کنار منصور میدیدن شروع میکردن پچ پچ کردن و نگاه کردن اولا خیلی عصبی میشدم ولی با حرف زدنای منصور و خاتون آروم میشدم منصور به هیچ کسی اجازه نمی‌داد که بهم بی احترامی کنه یا حرفی بزنه تا اون روز شوم رسید منصور میتونم امروز یه سر برم خونه آقام میشه فردا بری اخه امروز جایی کار دارم نمیتونم ببرمت خوب خودم میرم تو هم هر موقع کارت تمام شد بیا دنبالم نمیشه خانم نمیتونم تنها بفرستم.قول میدم مواظب خودم باشم یکی از مردها منو میرسونه از خونه هم بیرون نمیام نمیدونم چی بگم تاج گل دلواپستون هست خیالت راحت باشه اتفاقی نمی‌افته من تا ابد بیخ ریش خودت هستم مگه کسی هم میتونه تو رو از من بگیره دست کسی که بخواد تو رو از من جدا کنه رو قلم میکنم اونکه بله شوهر من یه آقای غیرتی به تمام معنا هست حالا اجازه میدی برم از دست این زبونت باشه برو ولی به هیچ عنوان تنهایی بر نگردیا خودم میام دنبالت چشم ارباب خیلی شیطون شدی جدیدا حواست هست بله دیگه تاج گل من دارم میگم بازم بهت میگم مواظب خودت باشیا به یکی از بچه ها میگم برسونتتون راستی بی بی هم با خودم میبرم باشه اینجوری خیال منم راحت تره ممنون که اجازه دادی من برم دیگه دیرم شد مواظب خودتون باشین خداحافظ چشم مواظب خودمون هستیم خداحافظ.بعد از رفتن منصور خودم هم اول رفتم ماه بانو رو که بیدار بود بلند کردم و رفتیم صبحونه خوردیم و به بی بی هم‌گفتم که آماده باشه که بریم اونم قبول کرد اول لباس های ماه بانو رو عوض کردم و بعد هم خودم آماده شدم و رفتیم بیرون که بی بی هم آماده منتظرتون بود بعد از اونم‌که با راننده ای که منصور گفته بود رفتیم بیرون هر چی به ده نزدیک تر میشد چون بار اولم بود که تنها میومدم دلهره داشتم دلیلش رو نمی‌دونستم وقتی که رسیدیم به خونه آقام فوری در زدم و ننه در رو باز کرد و رفتیم داخل بعد از اینکه سلام کردیم و تعارف ها دیدم که همه هستن بجز خواهرم که مامان گفت امروز نتونسته بیاد میخوای برو دنبالش که تا آمدم برم یکی محکم در حیاط رو میزد ننه با عجله رفت و در رو باز کرد که خاله عصمت با عصبانیت آمد داخل و شروع کرد به حرفای ناسزا زدن به من و خانوادم ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شبـــتون شاد و خوش خاطــــــــره 🦋و کانون زندگیــتون گرم ☕️شبـــ🦋ــتون شاد دلتون بی غم ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
🍃صبح یعنے 💗✨یک بغل عطر خدا 🕊🍃صبح یعنے 💗✨شادے و صلح و صفا 🕊🍃صبح یعنے 💗✨بلبلان در باغ عشق 🕊🍃نغمه خوانِ شادے و از غم جدا صبحتـون معطر به عطر الهی 🌸 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 ویژه استوری 💐 خبر بدین به علی اکبری ها یار اومده جان اومده علی اکبر اومده...♥️ 💚 (ع) •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #تاج‌گل #قسمت_سیویکم بس کن دیگه مرد گذشته ها گذشته دیگه مهم الانه که همه
اینقدر از حرفایی که میزد که خجالت زده شدم که به بی بی گفتم ماه بانو رو ببره داخل اتاق و اصلا بیرون نیان میخواستم برای اولین بار جلوش وایسم باید بهش می‌فهموندم که حق نداره حرفی به خانوادم بزنه با عصبانیت رفتم بیرون سلام خاله عصمت چیه تا میاین اینجا یادتون میفته که بیاین حرفی به مادرم بزنین مشکل شما با منه پس حق اینکه به مامانم بزنین رو ندارم به به عروس فراری پیدات شد بالاخره این مدت با کی بودی که شنیدم بچه هم پس انداختی به کوری چشم حسودام با شوهرم بودم با مردی بودم که مثل ملکه باهام رفتار میکرد نه مثل دختر شما که به زور خودش رو چسبوند به یکی خوبه والا اونی که زندگی دختر من رو خراب کرد تو بودی اصلا اینطور نیست داماد شما خودش آمد طرفم و بهم گفت ازدواجش به زور هست و هیچ علاقه ای به دختر شما نداره عه جالب دختره عوضی طلبکار هم هست دیگه چی همین که هست شما فکر کردین اگه مامانم حرفی نمیزنه و احترام شما رو داره باید بقیه هم ساکت بمونن شما یه آدم عقده ای هستین که خوشی کسی رو نمیتونین ببینین.شما انتظار داشتین من خفه خون بگیرم و ساکت باشم که شما زندگیم رو نابود کنین که بشم زن پسر عقب افتادت که از مامانم انتقام بگیری بسه که هر چی شما گفتین و بقیه ساکت موندن دست از سر ما بردارین بزارین زندگیمون رو بکنیم دختره خوبه عقد پسر من بودی و فرار کردی عه همون عقدی که بله رو خودت گفتی پس باید گفت خودش شدی زنش نه من تاج گل مامان بس کن آبرومون رفت بس نمیکنم مامانم مگه همین خواهرت نبود که هر جا می‌رفت از ما بد میگفت الان داره میسوزه که دامادش همون شب عروسی بهشون فهموند که دخترش رو نمی‌خواد آره چون دختری مثل تو افتاده بود زیر پاش ولی خدا روشکر که الان کنار هم زندگی میکنن و خوشبختن آره خبرش رو شنیدم که میخواد دخترت رو طلاق بده چون معلوم نیست چکار کرده خفه شو فکر کردی دختر منم مثل تو هست نه دختر شما خیلی پاکه که رفته به پسره التماس کرده که بگیرتش که فقط از خونه شما بره بیرون.تاج گل عزیزم آروم باش جان من ننه هیچی نگو یهو خاله سمتم حمله کرد و موهام رو گرفت تو دستش و کشیدن بعد هم پرتم کرد طرف دیوار که کمرم خورد به دیوار و اینقدر دردم گرفتم که اشکم در آمد و درد بدی تو بدنم حس کردم که شروع کردم جیغ زدن خانجون و ننه و خواهرم آمدن طرفم وقتی زیر پام خون رو دیدم همه هول شده بودن و خاله از ترسش فرار کرد و رفت بی بی هم از داخل آمد بیرون اون صحنه رو که دید زد تو صورتش خودش الان جواب ارباب رو چی بدم باید زودی خانم رو ببریم درمونگاه.اینقدر دردم شدید شده بود که اصلا تحمل نداشتم باور نمیکردم اون ضربه اینقدر درد داشته باشه فقط جیغ میزدم و گریه میکردم ننه و بقیه هم هول شده بودن فقط دورم بودن تا اینکه بالاخره یه ماشین بی بی جور کرد و من رو بردن درمونگاه و بهم مسکن زدن که آروم بشم بعد معاینه ام کنن ببینه چم شده که بعد از چند ساعت که حالم بهتر شده بود منصور هم رسید و بی بی همه ماجرا رو براش تعریف کرد بی بی مگه من تاج گل رو به شما نسپرده بودم اینجوری مواظبش بودی خاتون شما کجا بودین یعنی هیچ کسی نبود که جلو اون زن رو بگیره اگه بلایی سر تاج گل بیاد مطمئن باشین که اونو نابود میکنم و کاری میکنم از زندگیش پشیمون بشه منصور بله مگه شما به من قول ندادی که مواظب خودت باشی خب یهو شد اونم محکم هولم نداد ولی نمی‌دونم چرا اینقدر درد داشتم الان خوبی آره خوبم ماه بانو کجا هست پیش خواهرت هست درست نبود بچه رو بیارن اینجا تو فکر اون رو نکن دیگه درد ندارم میشه بریم خونه نه دخترم باید دکتر بیاد اول ببینتت.میشه اینجوری اخم نکنی من حالم خوبه اگه خوب نبودی که من الان اینجا نبودم ولی جواب این که دست روت بلند کرده بود رو میبینه ولی ازت خوب یاد گرفتم حسابی جوابش رو دادم بخاطر همین حرصش گرفت و هولم داد بله خانم شنیدم چه گرد و خاکی به پا کردی مسخره میکنی آخه خانم اگه بلایی بدتر سرت می‌آورد چی الان که خوبم اونم اینقدر ترسید که دیگه فکر نکنم طرف من پیداش بشه این کار رو که دیگه جرات نداره چون کاری میکنم که از کارش پشیمون بشه باشه پسرم بسه دیگه بهتر دیگه فعلا در موردش حرفی نزنیم چند ساعت بعد دکتر آمد داخل و بعد از معاینه کردن گفت که خانم شما دو ماهه باردار هستین و الان هم شانس اوردین که بچه سقط نشده ولی باید استراحت مطلق کنین حتی یه بار کوچیک هم نباید حمل کنید تا زمانی که خطر سقط رفع بشه الانم تا دو روز باید بستری باشین اینقدر از شنیدن حرفای دکتر شوکه بودم که هیچی نمیتونستم ماه بانو هنوز خیلی کوچیک بود با عصبانیت به منصور نگاه کردم که خوشحال بود بعد از نگاه من سرش رو انداخت زیر که ننه و خاتون و بی بی ابراز خوشحالی کردن. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
جدیدترین کنترل دیابت در ایران❗ ✨دیگه نگران نباش ، برای کنترل قطعی دیابت فقط کافیه به من پیغام بدی و شماره تماست رو ارسال کنی. ✅ کنترل تضمینی دیابت ✅بدون نیاز به⛔️ قرص شیمیایی و انسولین⛔️ کاملا طبیعی ⭕تا دیر نشده اقدام کنید چون ظرفیت مشاوره رایگان محدود هست⭕ 📝 فرم ثبت اطلاعات شما: https://formafzar.com/form/ljdwe 🔗 لینک کانال زیرنظر خانم قلی نژاد https://eitaa.com/joinchat/2197422972C21d946c8b4 🌹☝️🌹☝️🌹
25.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ گوشت چرخ کرده ۵۰۰گرم ✅ پیاز ۱عدد بزرگ ✅ سبزی خشک معطر ✅ گوجه پوره شده ۴عدد ✅‌ رب گوجه ۲ ق غ ✅ نعناع خشک ۱ ق غ ✅ سماق ۱ق غ ✅ گلپر ۱ ق چ بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
999_62214238975838.mp3
8.85M
🎶 نام آهنگ: آهوی فراری 🗣 نام خواننده: ویگن •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f