eitaa logo
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
9.8هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕💕 #پارت_56 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با شنیدن این حرفش باد من خوابید با چشمهای گرد شده بهش
💕💕💕💕💕 با خوشحالی از شرکت خارج شدم بلاخره تونسته بودم یه کار درست و حسابی پیدا کنم من و به عنوان منشی مخصوص رئیس که همه جا باید دنبالش باشم و کار هاش رو انجام بدم استخدام کرده بود ، واقعیتش این بود امروز رئیس شرکت رو ندیده بودم قرار بود از فردا ببینمش و امروز قرارداد رو امضا کرده بودم سر راه شیرینی خریدم و به سمت خونه رفتم. داخل خونه شدم که صدای مامان و نیلوفر داشت میومد _من اومدم! صدای حرصی نیلوفر بلند شد: _خوب الان اومدی میخوای گاو و گوسفند قربونی کنیم برات داری داد میزنی !؟ با شنیدن این حرفش لبخند دندون نمایی زدم و گفتم: _نه چرا انقدر حرصی شدی تو !؟ با شنیدن این حرف من بهم خیره شد و گفت: _تو هم جای من باشی هیچ اعصاب درست و حسابی برات نمیمونه متعجب بهش خیره شدم و گفتم: _چیشده نیلوفر چرا انقدر عصبی هستی !؟ با شنیدن این حرف من چشمهاش رو باز و بسته کرد و گفت: _از تو و بچه ات خسته شدم تموم زندگیم شده نگه داری از بچت دیگه نمیتونم بیست و چهارساعت بشینم مواظب بچه ی تو باشم منم میخوام به زندگی خودم برسم تموم خانواده ی من شدند کلفت تو خودت خجالت نمیکشی !؟ با شنیدن این حرفش بغض کردم ناباور بهش خیره شدم یعنی باید باورم میشد این نیلوفر هیچ حرفی نداشتم فقط سکوت کرده بودم که صدای عصبی مامانش بلند شد: _نیلوفر درست صحبت کن عصبی شدی داری حرصت رو سر این بیچاره خالی میکنی !؟ نیلوفر عصبی لبخندی زد و گفت: _من دارم حرصم رو خالی میکنم آره مامان مگه دارم دروغ میگم این دختر شده وبال گردن خانواده اصلا ما شدیم ... _بسه! با شنیدن صدای فریاد مادرش ساکت شد نگاه عصبی به من انداخت و رفت بیرون از خونه ، نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم باورم نمیشد. باورم نمیشد نیلوفر همچین حرف هایی زده باشه! _پریزاد با شنیدن صدای مامان سر بلند کردم بهش خیره شدم این زن رو انقدر دوست داشتم و خانواده اش رو که مامان صداش میزدم و مثل مادر واقعی که تا حالا هیچوقت حسش نکرده بودم دوستش داشتم بهش احترام میزاشتم شاید مشکل از من بود نباید انقدر زود صمیمی میشدم و یه سری از چیز ها یادم رفته بود. 💕💕💕💕💕
🔰 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن میدید... 🔬دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم {جهت روشن شدن قضیه} رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: 💠ادامه این داستان عجیب👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3 https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3