🔞جوان کفن دزدوجنازه دخترجوان😱😳
جوانی هفت سال به عمل زشتی دست زده بود؛ به گورستان می رفت و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را میدزدید.
⛔️این اواخر شنید دختری از دنیا رفته. طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفت. تا اینکه قبرش را پیدا کرد رویش یک علامت گذاشت تا شب بتواند به مقصودش برسد و کفن را برباید.
🌚سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمد سر قبر دختر و گورش را شکافت جنازه دختر را از قبر بیرون آورده!وقتی چشمش به دختر افتاد .....
👈ادامه ی داستان 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3
اومدی سرچ کن جوان کفن دزد👆👆
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕💕 #پارت_58 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده به سختی لب باز کردم _ببخشید! با شنیدن این حرف من صدای
💕💕💕💕💕
#پارت_59
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
شیرینی رو داخل آشپزخونه گذاشتم و آرشاویر رو که حالا آروم شده بود داخل بغلم گرفتم رفتم روی زمین نشستم مامان هم اومد کنارم نشست بهش خیره شدم و گفتم:
_بهتره بهش یه فرصت بدی اون پسر که از همه لحاظ خوبه خانواده اش هم که دارید میبینید راهش رو جدا کرده از خواهرش هم داره مواظبت میکنه و خودش روی پای خودش وایستاده بنظرتون همچین پسری نمیتونه نیلوفر رو خوشبخت کنه !؟
مامان کلافه بهم خیره شد و گفت:
_پس خانواده اش چی !؟
لبخندی به صورتش زدم و گفتم:
_خانواده اش درسته مهم هستند اما خودتون دارید میبینید اون پسر راهش رو جدا کرده باز هم یه تحقیق بکنید نمیتونید صرفا فقط بخاطر خانواده ای که حتی باهاشون رابطه هم نداره بهش جواب منفی بدید درسته !؟
مامان لبخندی زد و گفت:
_حق با تو
_انشاالله هر چی به صلاحش هست بشه!
_الان رفته اتاقش نشسته داره گریه میکنه نیما زنگ زد گفت چیشده همه چیز رو بهش گفتم گفت زیادی بهش فشار آوردیم مخصوصا الان که عاشق شده ما هم خیلی منطقی برخورد نکردیم ، فردا به باباش میگم بره شرکت پسره باهاش صحبت کنه.
_کار درستیه!
مامان بلند شد و گفت:
_من باید برم خونه تو نمیای !؟
با شنیدن این حرفش سر تکون دادم و گفتم:
_نه
_اما ...
_شما برید اینجا خونه منه منم امشب باید بشینم تا صبح درس بخونم اصلا از چیزی نمیترسم نگران من نباشید.
با شنیدن این حرف من سری به نشونه ی تائید تکون داد و گفت:
_باشه پس مراقب خودت باش چیزی هم لازم داشتی بهم خبر بده.
_چشم
بعد از اینکه مامان رفت به آرشاویر شیر دادم و داخل اتاق خوابوندمش خودم هم مشغول درس خوندن شدم واقعا خیلی زیاد کار من سنگین شده بود مخصوصا از فردا!
باید به فکر یه پرستار بچه هم میشدم یه شخص مطمئن با حقوقی که بشه باهاش حساب کرد.
* * * * *
صبح با دیدن مامان متعجب بهش خیره شدم و گفتم:
_شما اینجا چیکار میکنید !؟
_مگه نمیخوای بری سر کار امروز که دانشگاه نداری درسته !؟
_آره خوب
_من مراقب آرشاویر هستم شاید رفتم خونه آرشاویر رو هم میبرم
خجالت زده بهش خیره شدم مخصوصا با حرف هایی که دیروز نیلوفر زد واقعا ازش خجالت میکشیدم
_ببخشید
با شنیدن این حرف من اخماش رو تو هم کشید و گفت:
_هنوز داری به حرف های نیلوفر میکنی !؟
_حرف هاش همش حق بود دنبال یه پرستار مطمئن میگردم براش وقتی پیدا شد بهش میسپارم
مامان با عصبانیت بهم خیره شد و گفت:
_این چه حرفیه واقعا فکر کردی من میزارم همچین اتفاقی بیفته!
💕💕💕💕💕
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕💕 #پارت_59 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده شیرینی رو داخل آشپزخونه گذاشتم و آرشاویر رو که حالا
💕💕💕💕💕
#پارت_60
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
_اما نمیشه که من همیشه به زحمت بدم برای همین ....
وسط حرفم پرید:
_کافیه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم پریزاد واقعا فکر کردی میتونی بچه ات رو به پرستار بسپاری !؟من اصلا دلم طاقت نمیاره پس این فکر رو از سرت بنداز بیرون باشه !؟
ناچار باشه ای گفتم که لبخندی زد و گفت:
_برو تا کارت دیر نشده روز اولت هست مثلا
_خیلی زیاد ممنون!
* * * * *
داخل شرکت شدم به سمت منشی رفتم و گفتم:
_ببخشید
با شنیدن صدام سرش و بلند کرد نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت:
_بفرمائید !؟
_من منشی جدید رئیس هستم تازه دیروز استخدام شدم
_آهان بفرمائید داخل اتاق رئیس تازه اومده
_ممنون
به سمت اتاقی که اشاره کرد حرکت کردم کنار در اتاق که رسیدم لبخندی زدم تقه ای زدم و بدون اینکه منتظر جوابی باشم در اتاق رو باز کردم و گفتم:
_سلام من ....
با دیدن کسی که پشت میز نشسته بود چشمهام گرد شد
آراز اینجا چیکار میکرد
_تو !!!؟
با شنیدن صدای بهت زده من به چشمهام خیره شد و سرد گفت:
_بله !؟
با شنیدن صداش تازه انگار به خودم اومدم به چشمهاش خیره شدم و گفتم:
_ تو اینجا چیکار میکنی !؟
_من رئیس اینجا هستم باید من از تو سئوال کنم تو اینجا چیکار داری!؟
_ببین اصلا بازی خوبی نیست تو میدونستی من اینجا استخدام شدم آره !؟
با شنیدن این حرف من متفکر به صورتم خیره شد و بعدش پوزخندی روی لبهاش نشست و گفت:
_پس منشی جدید تویی
با شنیدن این حرفش عصبی بهش خیره شدم و گفتم:
_ببین اصلا کار خوبی انجام ندادی من و مسخره کردی من حتی یه دقیقه هم جایی که تو باشی کار نمیکنم
با شنیدن این حرف من اخماش بشدت تو هم رفت و با صدای خشک و سردی گفت:
_یواش یواش خانوم کوچولو!
💕💕💕💕💕
🔞ماجرای عجیب عابد بنیاسرائیل، بچه شیطان و زنبدڪاره
شیطان جلوی عابد آمد و شروع به نماز خواندن طولانی ڪرد، سجدههای طولانی، گریهها، نالهها، عابد دید یڪ نفر از خودش موفقتر پیدا شده، حال بیشتری دارد. نشاط بهتری دارد، به او گفت: خوش به حالت! تو ڪی هستی ڪه آن قدر حال داری، نشاط داری، توفیق داری.
گفت: راستش من یڪ گناه ڪردم و بعد توبه ڪردم و وقتی یاد آن گناه میافتم، نشاط در عبادت پیدا میڪنم، میخواهی مثل من شوی؟ گفت: خیلی دوست دارم، مثل تو عبادت ڪنم.
گفت: خوب این پول را بگیر برو شهر، منزل فلان زن بدڪار و گناه ڪن و وقتی برگشتی ...
ادامه داستان درلینڪ زیر🔽
https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3
⭕️هشدار ❗️
⭕️هشدار ❗️
⭕️هشدار ❗️
🚷این کانال ممکن است #اعتقادات و #تفکرات شما را زیر و رو کند📛
ممنوعه👇⬇️👇
https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3
به دلایل امنیتی زودپاک میشه 👆⬆️👆
#نصوح_مردی_که_درحمام_زنان_کارمیکرد♨️🔞💢💢💢
در زمان هاى قديم مردی بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی #بدکاره بود.
با #سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار می کرد و کسی از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود.
آوازه تمیزکاری و زرنگی او به گوش همه رسیده و زنان و #دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وی آنها را دلاکی کند و از او قبلاً وقت می گرفتند تا روزی در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد....
#ادامه_در_کانال_زیر💢♨️👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی صبح را آفریدی
و ما را خلقتی
دوباره بخشیدی
خلقت دوباره ی تو
را در این صبح معنوی شاکریم
خدایا شکرت
الهی به امیدتو
🌺🌺🌺🌺