🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕💕 #پارت_83 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با بیرون رفتنش از کلاس احساس کردم حس از پاهام رفت کم
💕💕💕💕💕
#پارت_84
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
محمد نگاه وحشتناکش رو حواله اون خدمتکار کرد و خطاب به من گفت:
_پریزاد برو اتاقمون آرشاویر رو آروم کن
_باشه
میدونستم محمد اینکارش رو بی جواب نمیذاره برای همین به سمت اتاق مشترکم با محمد رفتم تا پسرم رو که ترسیده بود آروم کنم چجوری میتونست پسر دوساله ی من رو بترسونه آدم چقدر میتونست کثیف باشه ، داخل اتاق شدم و مشغول آروم کردن آرشاویر شدم تقریبا دوساعت طول کشید تا آروم شد انقدر ترسیده بود که به هق هق افتاده بود پسرم ، نوازشش کردم باهاش حرف زدم تا آروم شد و خوابید کنارش نشستم نمیدونم چقدر گذشت که در اتاق باز شد نگاهم به محمد افتاد که به سمتم اومد و در حالی که داشت به آرشاویر نگاه میکرد گفت:
_خوابید !؟
با بغض جوابش رو دادم:
_آره
_پریزاد
بهش خیره شدم که کلافه بهم نگاه کرد و گفت:
_معذرت میخوام نباید میذاشتم آرشاویر پیش این کثافط باشه این خونه پر از جاسوس و من نباید ...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
_با پسر من چه دشمنی داشت اون هنوز بچه است تو روحیه اش تاثیر میزاره تازه دوساله اش شده اگه براش اتفاقی میفتاد چی من بدون پسرم نمیتونم زندگی کنم من ...
_پریزاد
دستم رو تو دستش گرفت و در حالی که داشت نوازشش میکرد گفت:
_ماه چهره میدونه آرشاویر پسر تو اون دختره از طرف ماه چهره اومده بود قصدش آزار و اذیت ارشاویر بوده تا ....
با وحشت بهش خیره شده بودم باورم نمیشد ماه چهره فهمیده بود و تا این حد پست شده بود که قصد داشته پسر من رو بکشه اون تا این حد پست شده بود و من این رو نمیدونستم خدایا چجوری باید باور میکردم خواهر خودم میخواسته پسر من رو بکشه!
_بگو دروغ محمد
محمد بلند شد ایستاد و بدون اینکه به چشمهام نگاه کنه گفت:
_دوست ندارم بخاطر دشمنی ماه چهره آسیبی به آرشاویر برسه تا موقعی که همسر من هستی آرشاویر هم پسر من محسوب میشه ، یه مدت از اینجا میریم جایی که هیچکس نفهمه باید آرشاویر در امنیت باشه.
بعد تموم شدن حرفش از اتاق رفت بیرون با چشمهای خیس شده از اشک به پسرم خیره شدم اون زن چجوری میخواست به پسر من آسیب برسونه!
💕💕💕💕💕
❇️#معجزه_ماست_برای_پوست
✍هر روز 15 دقیقه روی صورتتان ماست بمالید و سپس با آب سرد بشویید.بهترین روشنکننده،مرطوب کننده، و جوان کننده طبیعی برای پوست و جای لک و جوش را از بین میبرد.
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 آموزش خط چشم 💜
🍓 🍓
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 #کانتور_بینی💜
اینجوری بینی عملی داشته باشید
🍓 🍓
💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕💕 #پارت_84 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده محمد نگاه وحشتناکش رو حواله اون خدمتکار کرد و خطاب ب
💕💕💕💕💕
#پارت_85
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
با ترس به محمد خیره شده بودم مست شده بود و داشت تلو تلو خوران به سمتم میومد وقتی بهم رسید به صورتم خیره شد یهو قهقه ی مستانه ای زد و با لحن خماری گفت:
_از من میترسی !؟
با صدای لرزون شده از ترس گفتم:
_نه
کشیده گفت:
_میدونم میترسییی امشب قراره کلی با هم خوش بگذرونیم اون کثافط باید بفهمه تو زن من شدی مال من شدی و اون دیگه هیچ حقی نسبت به تو نداره
با شنیدن این حرفش متعجب بهش خیره شدم اون داشت از چی حرف میزد ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_از چی داری صحبت میکنی !؟
با شنیدن این حرف من نفس عمیقی کشید و گفت:
_اون آراز کثافط میگفت تو عاشقش هستی بدون اون نمیتونی طاقت بیاری داشت بهم میگفت من بی عرضه ام که پس مونده ی اون ....
ساکت شد چشمهاش وحشتناک قرمز شده بود انگار یاد آوری اون حرف ها خیلی براش سخت بود دستاش رو مشت کرد ، میدونستم محمد الان ناجور مست شده و ممکنه هر کاری از دستش بربیاد من هم که نمیتونستم تنهایی از خودم دفاع کنم بلاخره زور یه آدم مست خیلی زیاد بود
_محمد
کشیده گفت:
_جووووون
لبخندی بهش زدم و سعی کردم صدام هیچ لرزشی نداشته باشه
_بیا اول بگیر بخواب اینجا منم میرم لباس خوابی که دوست داری رو برات میپوشم میام باشه !؟
با شنیدن این حرف من چشمهاش برق زد و با شادی گفت:
_باشه!
💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄یه آرایش خوشگل چشم و ابرو 💜
حرف نداره حتما ببینید😍
💛 💛
💅 @sooraty