کیف های کوچک با بند بلند انتخاب مناسبی برای زمانی است که شما میخواهید استایل راحتی داشته باشید.
بند این کیف های کژوال پر طرفدار به شما کمک می کند که در عین راحتی شیک به نظر برسید.
❣☘
💅 @sooraty
🦄 #اصول_ست_کردن_و_شیکپوشی 💜
🖤 🖤
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#پارت_185 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده _ خان زاده بهتره هر چه زودتر یه فکری برای اوضاع بکنید همه چ
#پارت_186
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
رفتم دیدن پسرم اما اینبار خان زاده محکم کاری کرده بود و دوتا پرستار گذاشته بود که اصلا بهم اجازه ندادند ، نمیشد هر روز هر روز همین کار تکرار بشه باید با خان زاده حرف میزدم و متقاعدش میکردم که بهم اجازه بده پسرم رو ببینم اون حق نداشت باعث بشه من این همه سختی بکشم و پسرم ناراحت و افسرده بشه !.
پریناز هم داشت میومد بالا با دیدن من اخماش رو تو هم کشید و با غیض گفت :
_ تو اینجا چه غلطی میکنی ؟
پوزخندی به صورت عصبیش زدم این زن رسما یه مریض بود .
_ اومدم دیدن پسرم .
نیشخندی زد :
_ وقتی میدونی خان زاده بهت همچین اجازه ای نمیده چرا همش میای بالا ؟
خونسرد بهش خیره شدم :
_ دوست دارم برای دیدن پسرم همیشه میام تلاش میکنم تو مشکلی با این موضوع داری .
با حرص بهم خیره شد
_ آره مشکل دارم ، چون آرشاویر قراره پسر من بشه و تو هیچ نسبتی نمیتونی باهاش داشته باشی .
با شنیدن این حرفش خندیدم که چشمهاش گرد شد اون قصد داشت من با این حرفش عصبی بشم اما خندیدن من باعث میشد متعجب بشه !
_ برای چی داری میخندی نکنه دیوونه شدی ؟
با شنیدن این حرفش تک سرفه ای کردم
_ من دیوونم نشدم اما تو انگار عقلت رو از دست دادی درسته ؟
چشم غره ای به سمت من رفت و گفت :
_ به زودی خیلی بد حساب تو رو هم میرسم .
_ تونستی حتما برس .
بعدش از کنارش رد شدم ، عفریته خانوم میخواست حساب من رو برسه بهتر بود اول خودش رو به یه روانپزشک نشون میداد تا درمان بشه ، این خان زاده هم با این زن گرفتنش مثلا یه زن فقیر گرفته بود تا بهش خیانت نکنه و چشم و گوش بسته باشه ، اما نمیدونست که خیانت به فقیر و پولدار بودن نیست بلکه به ذات انسان بود .
_ پریزاد
با شنیدن صدای شهربانو خانوم به سمتش برگشتم و گفتم :
_ بله ؟
_ دوست داری باعث عصبانیت خان زاده بشی که به قوانین عمل نمیکنی ؟
کلافه بهش خیره شدم
_ شما جز سر و کله زدن با من هیچ کار دیگه ای ندارید ؟
اخماش بشدت تو هم رفت و با لحن بدی بهم توپید ؛
_ درست حرف بزن
_ درست حرف زدم چرا بهتون برمیخوره
_ باید زنده زنده آتیشت بزنند گستاخ همش تقصیر خان زاده هست که نمیده وسط روستا سنگسارت کنند .
با شنیدن این حرفش قهقه ای زدم که چشمهاش از شدت عصبانیت قرمز شد
_ به چه جرمی اون وقت ؟
ساکت شد چون میدونست حرف بیخودی زده ، با تاسف سرم رو براش تکون دادم و از کنارش رد شدم .
🦄 #ترفند_آرایشی 💜
درست است که استفاده از کانسیلر باعث میشود سیاهی زیر چشمها گرفته شود اما به خاطر داشته باشید استفاده از این وسیلهی آرایشی روش مخصوص خودش را دارد.
اگر فکر میکنید گذاشتن چند نقطه کانسیلر زیر چشم و پخش کردن آن در همان نواحی کافی است اشتباه میکنید.
شما باید یک مثلث زیر چشمها بکشید و بعد آن را با کانسیلر پر کنید.
تنها با این کار است که نتیجهی دلخواهتان را به دست میآورید.
در غیر این صورت چشمهایتان جذابیت خاصی پیدا نخواهند کرد.
🧚 🧚♀
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
🦄 ترکیب رنگ مو 💜
پایه 9
خاکستری 5
دودی 6
واریاسیون دودی 3نخود
مشکی 4نخود
ابی 3 نخود
🖤 🖤
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
🦄 #ترفند_زیبایی 💜
🧑🏻اگر ابروانتان را زیاد برداشتهاید و به همین دلیل، بعضی قسمتهای آن کم پشت شده، هر روز آن نقاط را با روغن نارگیل یا روغن زیتون ماساژ دهید. ماساژ ابرو با ترکیب روغن کرچک و روغن بادام شیرین به مدت دو ماه معجزه خواهد کرد
🌀 🌀
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
دوست بدارید
و بگذارید که دوست داشته شوید!
آدم بدونِ این بساط ها
زندگی از گلویَش
پایین نمیرود ...
❣☘
💅 @sooraty
#استایل_مردانه
لباسی که برای استایل رسمی انتخاب میکنید، باید آنقدر فیت تنتان باشد که انگار مخصوص خود شما دوخته شده است.
❣☘
💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#پارت_186 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده رفتم دیدن پسرم اما اینبار خان زاده محکم کاری کرده بود و دوت
#پارت_187
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
با دیدن الناز شکه بهش خیره شده بودم اون اینجا چیکار داشت خان زاده چه شکلی اون و آورده بود اینجا ! داشتم به همین موضوعات فکر میکردم که سوگل من و مخاطب قرار داد :
_ میشناسیش ؟
به سمت سوگل برگشتم پوزخندی بهش زدم :
_ آره خیلی خوب میشناسمش
کنجکاو گفت :
_ کی هست ؟
_ معشوقه یا نامزد خان زاده .
چشمهاش گرد شد
_ یعنی چی ؟
_ میدونم باهاش رابطه داره فقط در همین حد ! فقط نمیدونم چجوری خان زاده اون رو با خودش به عمارت آورده .
سوگل با تاسف بهش خیره شد
_ الان با وجود زن اول و دومش یه معشوقه هم داره که آورده عمارت چیکار واقعا ک
خندیدم که با حرص گفت :
_ چرا میخندی خوشحالی ؟
_ خیلی زیاد الان پریناز و شهربانو دست از سر من بدبخت برمیدارن و دق و دلیشون رو سر اون خالی میکنند برای همین که خوشحال هستم چون برای یه مدت از دستشون راحت میشم .
_ پریزاد
_ جان ؟
_ یه سئوال بپرسم ناراحت میشی ؟
_ بستگی داره سئوالت چی باشه ؟
نفس عمیقی کشید
_ تو خان زاده رو دوست داری پس حسودیت نشده یعنی ...
وسط حرفش پریدم :
_ کی گفته من خان زاده رو دوست دارم ؟
_چشمهات !
_ چی ؟
نفسش رو لرزون بیرون فرستاد و گفت :
_ یواش چرا داد میزنی ؟
با شنیدن این حرفش نگاهی به اطراف انداختم که همشون داشتند به ما نگاه میکردند ، نفس عمیقی کشیدم بعدش به سمتش برگشتم و گفتم :
_ نکنه تو دیوونه شدی هان ؟
_ برای چی همچین حرفی میزنی ؟
_ تو واقعا فکر کردی من عاشقش میشم ؟
_ آره
با حرص شروع کردم به حرف زدن :
_ من هیچوقت عاشقش نمیشم و نیستم تو هم دیگه همچین مزخرفاتی از من نپرس سوگل .
بعدش از کنارش رد بشم به سمت حیاط رفتم همین که داخل شدم دستم رو روی قلبم گذاشتم و نفسم رو لرزون بیرون فرستادم خداروشکر لو نرفته بودم .
دوست نداشتم از این موضوع خبر دار بشه و اخرش ترحم خرج من کنه ، من میتونستم با احساساتم کنار بیام درست مثل تموم این سال ها !.
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#پارت_187 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با دیدن الناز شکه بهش خیره شده بودم اون اینجا چیکار داشت خا
#پارت_188
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
داشتم میز شام رو میچیدم همشون نشسته بودند و ما هم داشتیم وسایل رو میاوردیم وقتی تموم شد یه گوشه ایستادیم که شروع کردند باید تا پایان غذا منتظر میموندم تا اگه چیزی احتیاج داشتند ، میاوردم الناز به من خیره شد و با تعجب پرسید :
_ تو قبلا تو شرکت مشغول به کار نبودی ؟
نگاهی به خان زاده انداختم که خیلی سرد و بیتفاوت بود داشت غذاش رو کوفت میکرد
_ بودم .
_ پس چرا الان اینجا یه خدمتکار هستی ؟
_ چون من بهش گفتم .
خان زاده خیلی خشک این و گفت الناز سرش رو تکون داد و دیگه چیزی نپرسید ، که شهربانو به خان زاده خیره شد و گفت :
_ پسرم وقت نشد این خانوم رو به ما معرفی کنی ، از شریک هات هستند ؟
خان زاده دست از خوردن غذا کشید و گفت :
_ الناز نامزد منه !
بی اختیار نگاهم چرخید سمت پریناز قاشقش از دستش افتاد و با چشمهایی که پر از اشک شده بود به خان زاده خیره شد ، صدای عصبی شهربانو باعث شد نگاه از پریناز بگیرم و بهش خیره بشم
_ تو چی میگی پسرم عقلت رو از دست دادی مگه ؟ تو زن داری تازه ازدواج کردی .
خان زاده نگاه سردی به شهربانو انداخت :
_ درسته من تازه ازدواج کردم ، اما مثل اینکه شما فراموش کردید من یه خان زاده هستم و هر چند تا زن بخوام میتونم عقد کنم صیغه کنم و هیچکس نمیتونه مانع من بشه غیر از اینه ؟
صدای پدر بزرگش بلند شد :
_ نه پسرم حق با توئه ، شهربانو بهتره تو دخالت نکنی تو کار هاش فهمیدی ؟
_ اما ...
با تحکم اسمش رو صدا زد :
_ شهربانو
_ چشم
بعدش بلند شد با عصبانیت سالن رو ترک کرد ، پریناز هم پشت سرش بلند شد با قدم های لرزون رفت لبخندی روی لبهام نشسته بود بلاخره خان زاده حال این دوتا عفریته رو گرفته بود ، درسته ناراحت بودم از بودن خان زاده با الناز اما وقتی فکر میکردم چه بلا هایی سر من آورد و پسرم رو ازم گرفته تا به پریناز بگه مامان ازش متنفر میشدم ، این موضوع هم اصلا دست خودم نبود .
نفسم رو لرزون بیرون فرستادم ، چشمهام شده بود کاسه خون کاش میشد باهاش کنار اومد
_ زود باش میز رو جمع کن به چی خیره شدی ؟
با شنیدن صدای عصبی پدر بزرگ خان زاده سرم رو تکون دادم و مشغول جمع کردن میز شدم .