ناتوانم من ز خرق این حجاب
کاش میشد از سوی تو فتح باب...
نور بیرنگت که عالم را گرفت
کاش ما را از دل غم میگرفت
#ر_س
@sooyesama
آشنا جویم خدایا آشنا
خستهام از دلفریبان ای خدا
هیچکس تا انتها همگام نیست
آنکه با دل میشود همگام کیست؟
آزمودم یک به یک این دوستان
هریکی جایی رها کردَستِمان
آه ای «هستی» کجایی ای عزیز
هستی اندر ما و ما را نی تمییز
آشنا تنها تو بودی لیک من
جستجو میکردمت در مرد و زن
«آشنا» بیرون بیا از روزنی
تا بگویم از مگوهایم کمی
بیتو رفت از کف همه ایام، زار
باتو اما بینصیب از تو نگار
ناتوانم من ز خرق این حجاب
کاش میشد از سوی تو فتح باب
ای عزیز مقتدر با دست مهر
میگشا بخت مرا همچون سپهر
جلوهای کن تا که بشکافد دلم
جز تو نگشاید گره از مشکلم
وعده دادی میکنی از غم رها
آنکه بر یونس نماید اقتدا
ما کنون بر ذلت خود آگهیم
سر به خاک آستانت مینهیم
نور بیرنگت که عالم را گرفت
کاش ما را از دل غم میگرفت
#ر_س
@sooyesama
امام حسن مجتبی (ع):
عجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيه
شگفتی از کسیکه است در خوراک مادی خود میاندیشد، چگونه در خوراک عقلی خود نمیاندیشد؟! درنتیجه شکم را از آنچه آزاردهنده است، نگاه میدارد. اما سینه [دل] را با آنچه نابودکننده است، رها میسازد.
(بحارالانوار، ج۱، ص۲۱۸)
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
بسم الله الرحمن الرحیم
مناجاتی و خراباتی ۲
عشق دامی ملکوتی است که جز دلهای نازک را شکار نمیکند. دلهای ستبر، حتی اگر به دانشهای گوناگون، و کشف و کرامات آراسته باشند، گرفتار چنین دامی نخواهند بود.
و دلنازکان، گرچه از دانشهای نظری و کمالهای اخلاقی بهره چندانی نداشته باشند، اما شایسته این موهبت آسمانی هستند.
بیشتر آنانکه عشق را میچشند، زندگیهایی پر تلاطم را تجربه کردهاند که با ضربههایی سهمگین، دل ایشان را نرم کرده است. و عشق، خود، زهر شیرینی است که آرامآرام دلنازکان را به کام مرگ و آغوش فنا روانه میسازد.
برابر افسانههایی که در ادبیات گوناگون جهان میشناسیم، عاشقان هرگز به وصلی پایدار نمیرسند. دلشدگان پس از سوز و گدازی دراز، وصلی موسمی را تجربه میکنند که بهزودی دوباره به هجری دراز تبدیل میشود.
قبض و بسطهای کشنده عشق، در واقع سکرات موتی است که قرار است عاشق بیچاره بیخبر را فرا گیرد.
مناجاتیان اهل ریاضتند و با جانکندنهای بسیار به پالایش اخلاقی خویش اشتغال دارند. اما خراباتیان اهالی وادی عشقاند و خود را به امواج ناشناخته محبت میسپارند تا با زیر و رو کردن وجودشان، ناخالصیها را از عمق دل نازکشان محو کند.
دریای بیکرانه عشق، نه ساحلی دارد که امید امن را درپی آرد و نه آرام میگیرد که آسایشی کوتاه را برای خسی که بر آن شناور است، به ارمغان آورد. حتی وصلهای موسمی عاشقان، خود موجهایی سهمگین برای زیر و زبر کردن دل سرگشته آنهاست.
عشق را عارفان به حقیقی و مجازی دستهبندی کردهاند. عشق حقیقی آن است که به ساحت ربوبی تعلق گیرد و سفر در دریای اسمای الهی را بهبار آورد. در آنجا اقیانوسی از اسماست که با موجهای بیکران خویش سالک را فرا میگیرد.
گاه دولت اسمی بر او غالب میشود و او را به وصال خویش غرقه میسازد. و سپس اسمی دیگری او را ربوده و او را از اسم نخست مهجور میکند تا وصلی تازه را به او هدیه نماید.
عشق مجازی خود گونههایی دارد: یکم عشق مجازیِ انسانی است که فارق از انگیزههای شهوی، به کمالی در شخص معشوق تعلق میگیرد. برای نمونه علم، اخلاق و معنویت برخی عالمان وارسته، شاگردان ایشان را شیفته استاد میکند. البته گاه عشق مجازیِ انسانی داستانی نو آفریده و مجنونی را به دام لیلیای بهبند میکشد.
گونه دوم از عشق مجازی، عشق حیوانی است که همان کشش شهوانی میان حیوانات نر و ماده میباشد و از گردونه بحث کنونی خارج است.
بهباور عارفان، همه گونههای عشق (غیر از حیوانی)، ستودهاند. و گاه عشق انسانی بستر عشق حقیقی خواهد شد.
برای نمونه مولوی در آغاز شیوه مناجاتی داشت و اهل زهد و ریاضت بود. مولوی در آن زمان از دانشمندان برجسته روزگار خود بود که به کشف و شهود نیز دستی داشت. اما رویارویی او با شمس، شعله عشق را در نهادش فروزان کرد و او را به سلک خراباتیان درآورد.
در خصوص مولوی باید گفت که عشق حقیقی او به جلوات ربانی حق، با عشق انسانی او به شمس، گره خورده بود. چنانکه دیدار شمس، کلید گشایش و فتحهای معنوی او بود.
شاید این نکته اندکی شگفتیساز باشد، اما به تجربه ثابت شده که گاه، رویارویی دو دلِ نازک، طوفانی از معارف را بهبار میآورد که با کمال شگفتی، هریک از این دو سالک نازکدل، در تنهایی خویش، چنین اسراری را نمییابند.
اما عشق پیرمرد ژندهپوشی چون شمس، برای مریدان و بستگان مولوی که همگی مناجاتی بودند، گران آمد و غیرت جاهلی ایشان را جنباند. آنگاه مزاحمتها و مانعتراشیها آغاز شد و شمس را به ترک آن دیار وادار کرد.
غزلهایی که مولوی در فراق شمس میسرود در واقع افغانی بود که از هجر معارف برآمده از آن دیدارها، سروده میشد.
وادی عشق وادی پرمخاطرهای است که عارفان از ورود اختیاری به آن پرهیز دادهاند. اما دلهای نازک، گوش شنوایی ندارند و برپایه «الارواح جنود مجنده» یکدیگر را پیدا میکنند. لکن مناجاتیان که بنیه ادراک این حالات را ندارند به ستیز با آن بر میخیزند و زیر و زبر عشق آغاز میشود.
به گواهی تاریخ، مولوی پس از جستجوی فراوان و یافتن شمس دوباره آنرا به قونیه بازگرداند و دوباره تعصبهای جاهلی آغاز شد و شمس دوباره ترک آن دیار نمود. و اینبار برای همیشه از آسمان قونیه غروب کرد.
مولوی تا زمان زیادی فسرده بود تا اینکه شاگرد شایستهای چون حسامالدین چلبی توانست اندکی آن طوفانهای معرفتی عاشقانه را تکرار کند. مولوی در ملاقات چلبی گاه به وادی اسرار میافتاد و مثنوی معنوی را که آکنده از حقایق الهی است، در آینه این عشق انسانی میسرود.
#ر_س
#مناجاتی_و_خراباتی_۲
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
مراقبات ماه صفر:
۱. ده بار دعای «یا شدید القوی...»
۲. صدقه موکد
منبع: مفاتیح الجنان
@sooyesama
هدایت شده از مدرسه علمیه حکمت و عرفان باقرین علیهماالسلام
#توحید
✅ خداوند غایت الغایات است
💠 انسان از آن مبدأ اصلی که نازل شده است که میلیاردها به توان میلیارد طول کشیده است تا انسان این راه طی کرده و پایین آمده و حالا آخر موجودات و مرکبات شده
♻️ و در این نزولی که کرده است می خواهد به طرف بالای معنوی حرکت کند آن سیر معنوی که داراست هر چه در این مسیر به خودش گرفته است از قبل مثلاً دیدنی و شنیدنی، وهم و خیال و عقل این ها همه گذاشتنی هستند
⬅️ یعنی این ها همه پله ها نردبان هستند که آدم می رود. این که توجهی به این ها ندارد یعنی می فهمد ⬅️ این ها ربّ نیستند، ظاهر نیستند، همه اسم او هستند.
💎 وقتی اسم او بودند به معنای واقعی، اسم فانی در مسمی است. چون فانی اند لذا همه مقدمه هستند و هر مقدمه ای خودش فانی است.
🔰 همه اهل حکمت و معرفت این را قبول دارند. این قاعده کلی و آن هم صغری است.
⏪ نتیجه این می شود که همه چیزها گذاشتنی هستند و فقط آن که مورد توجه است الله است و بس، لذا مقدمه می شوند، همه پله ها نردبان می شوند. غایت فقط اوست.
#استاد_امامی
#از_شاگردان_سلوکی_علامه_حسن_زیاده
https://eitaa.com/joinchat/1103298577C35a67e59ab
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
#حافظ
@sooyesama
شیشه عطر تو بشکست و جهان مست شدست
نور، در پیکر رنجور تو پابست شدست
باد در زلف تو پیچید و دل عالم رفت
عشق، از خون تو بر خاک بلا هست شدست
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
همه مقاطع زندگی انسانهای کامل، الهی و قابل زیارت است. اما برخی مقاطع گنجایش بیشتری برای ظهور توحید داشته است.
اکنون حضرت سیدالشهدا ع را در سه مقطع مورد توجه قرار دهید: روز عرفه، روز عاشورا و روز اربعین.
در عرفه، حضرتْ یک تقاضای توحیدی والایی را مطرح مینماید و در فقرات دعای عرفه به نمایش میگذارد. این فعلا دعا و درخواست است. اما دعایی برخواسته از جان مبارک حضرت، که اقتضای وجودی اوست.
در عاشورا این دعا استجابت میشود و حوادثی پیش میآید که حضرت سیدالشهدا ع را به اوج تجلی توحیدی میرساند. در اینجا، آنچه پیشتر دعا بود، ظهور نموده و حضرت مظهر آن واقع شده است.
در اربعین این تجلی توحیدی به مقام ختمیت میرسد؛ زیرا پس از عاشورا حوادث و بلایای تلختری رخ داد که همان اسارت آل الله بود. و سر مبارک حضرت که همراه این قافله بود، ناظر این قضایا بود. لذا این ابتلائات جدید، یک تجلیات عمیقتری میآورد که همان ختم تجلی توحیدی است.
لذا زیارت ایشان در روز اربعین اهمیت ویژهای دارد و از نشانههای مومن شناخته میشود. چراکه یوم اربعین روزی است که اوج توحید در حضرت نمودار شده است. لذا زیارت حضرت در این حال، آثار ویژهای خواهد داشت.
اینکه بیش از بیست میلیون نفر در چنین روزی، جذب این ساحت مقدس میشوند بخاطر همین ختم در تجلی است که دلها را شیدا نموده است.
#استاد_محمود_امامی
#دعای_روز_عرفه
#زیارت_روز_عاشورا
#زیارت_روز_اربعین
@sooyesama
و عشق...
افسانهای نایاب است که گاه پارهای از او در گوشهای از زندگی رخ مینماید.
و تو نگران، میکوشی که این تجربه شیرین را به پارههای دیگر زندگی بکشانی.
اما این نفحه تنها برای همان پاره است و نتیجه کوشش بیهودهات تنها اندوهی است که از رفتن آن تجربه نیکو برجای میماند.
پس میآموزی
هر نفحهای را در همان جایگاه خودش دریابی و چون عزم رفتن کرد با شکیبایی همراهیاش نمایی.
جز مهر بیکران هستی، هیچچیز و هیچکس همیشه همراه تو نیست و تو باید تنها به قرارگاه جاویدان خویش باز گردی.
هر موهبتی که در این راه مییابی همدم بخشی از سیر توست. تو همانگونه که از تنهایی و یکتایی سربرآوردهای، به یگانگی و تنهایی سر مینهی.
آری...
پایان همان آغاز است و این تنها نگاه توست که ژرف و متعمّق شده است.
#ر_س
@sooyesama
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
#حافظ
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزى معروف (که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدلِ زمان خودش بوده است)، اوایلى که براى تحصیل وارد نجف شد، با اینکه طلبه بود ولى به شیوه اعیان و اشراف حرکت مىکرد.
نوکرى دنبال سرش بود و پوستینى قیمتى روى دوشش مىانداخت و لباسهاى فاخرى مىپوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار بوده یا از خانواده ملکالتجار بودند.
ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى (که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّى بزرگان مىرفتند در محضر ایشان مىنشستند و استفاده مىکردند) راهنمایى شد.
روز اولى که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیئتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند ملاحسینقلى همدانى مىرود، وقتىکه مىخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلى همدانى، از آن جا صدا مىزند که همانجا (یعنى همان دمِ در، روى کفشها) بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همانجا مىنشیند.
البته به او بر مىخورد و احساس اهانت مىکند، اما خودِ این تحمل، تربیت و ریاضت الهى او را پیش مىبرد. جلسات درس را ادامه مىدهد. استاد را (آنچنانکه حق آن استاد بوده) گرامى مىدارد و به مجلس درس او مىرود.
این، شکستن آن منِ متعرضِ فضولِ موجب شرکِ انسانى، در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینى و خودشیفتگى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قایل شدن را از بین مىبرد و او را وارد جادهاى مىکند و به مدارج کمالى مىرساند که مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید.
او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست.
بنابراین قدم اول، شکستن منِ درونى هر انسانى است که اگر انسان، دائم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت (همینطور ریاضتها) پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونى خواهد شد.
#آیتالله_خامنهای
(مقام معظم رهبری؛ ۱۳۶۹/۰۱/۳۰)
#خود_شکنی
#میرزا_جواد_ملکی_تبریزی
@sooyesama
بهنام خدا
برخی دوستان از گوشه و کنار پیام داده و میخواهند که بنده نیز چند سطری بهسود یا زیان آقای شجریان بنگارم.
بنده با شگفتی میپرسم که آیا ایشان جزء اصول یا فروع دین هستند که لازم است همه افراد موضع خود را درباره او اعلام کنند؟!
او استاد آوازی بود که در رشته خود نوآوریهایی داشت. اکنون چه ضرورتی در میان است که همه آحاد جامعه باید به داوری او بنشینند؟!
عقل سلیم میگوید: این همه موضعگیریهای ضد و نقیض و تلاطم اجتماع، آنهم در شرایط اقتصادی و کرونایی امروز، زهر سهمگینی است که ازسوی بیگانگان به بدنه جامعه تزریق میشود.
درگذشت یک استاد آواز، چنان موضوع پرضرورتی نیست که نیاز باشد امثال بنده در آن ورود کنیم. بنابراین اصرار و تحریک نزدیکان، نباید ما را به ورود به چنین بازی زهرناکی که بیگمان طراحان بیگانهای دارد، وارد نماید.
اما بادریغ اینگونه نشد و اصرار مریدانِ نادان، برخی بزرگان را به این معرکه وارد نمود.
اکنون چند سطری نه برای موضوع کم اهمیتی مانند درگذشت شجریان، بلکه برای تبیین سخن بزرگان مینگارم.
استاد ریاضیای را فرض کنید که شاگردهای گوناگونی دارد. یکی از شاگردهای او توانایی شگرفی در تبیین مسائل ریاضی به زبان موسیقی دارد؛ یعنی قواعد پیچیده ریاضی را به زبان شعر و لحن خوش، برای عموم مردم میسراید و ذهن مردم را به عالم والای ریاضی میبرد.
اکنون استاد یادشده درباره این شاگرد خود میگوید: «هرگاه او را دیدم در عالم والای ریاضی بود و مردم را به آن دیار رهنمون میساخت».
این سخن تنها نشاندهنده نیکویی خدمتی است که شاگرد برای دانش ریاضی انجام داده است. اما همه شئونات شاگرد را تایید نمیکند. شاید این شاگرد نقاط ضعف زیادی در شئون دیگر زندگی داشته باشد که سخن استاد ریاضی ناظر به آنها نیست.
استاد ریاضی تنها شأن ریاضی شاگرد را تایید کرده است و درباره شئون دیگر او سخن نمیگوید.
مانند این نکته در فضای احادیث نیز دیده میشود. برای نمونه برخی روایات میگویند اگر برای امام حسین (ع) اشکی ریخته شود بهشت واجب میشود. اما این بهشت واجب شده، ممکن است با یک گناه، نابود شود.
بنابراین اینگونه روایات تنها شأن اشک بر امام حسین (ع) را روشن میکنند و نه شأن شخص اشکریزنده را. بله این شأن (گریه بر امام حسین) بسیار ملکوتی است اما شخص اشکریزنده شئون دیگری نیز دارد که اکنون موضوع سخن نیستند.
بههر روی اگر شنیدیم بزرگی از خوانندهای تعریف کرد، تنها همان شأن خوانندگی، متعلق تعریف است و شئون دیگر مورد تایید نیست.
در پایان، بار دیگر دریغ و افسوس خود را از سادگی و زودباوری مردم ابراز کرده و دوباره با شگفتی میپرسم: آیا درگذشت یک استاد آواز جزء اصول یا فروع دین است که همگان باید موضعی برایش اتخاذ کنند؟! آیا این همه تشنج جامعه گواه هدایت این نزاع نافرجام ازسوی بیگانگان نیست؟! آیا مریدان نادان و خودکامه حتما باید بزرگان خود را به این بازیهای آلوده سیاسی وارد کنند؟! و هزاران آیای دیگر...
هزاران آفرین بر جان حافظ
همه غرقیم در احسان حافظ
پیمبر نیست لیکن نسخ کرده
اساطیر همه، دیوان حافظ
#ملاهادی_سبزواری
@sooyesama
کرد شاگردی سؤال از اوستاد
کز بهشت آدم چرا بیرون فتاد؟
گفت: بود آدم همی عالی گهر
چون به فردوسی فرو آورد سر
هاتفی برداشت آوازی بلند
کی بهشتت کرده از صدگونه بند
هرکه در هر دو جهان بیرون ما
سر فرو آرد به چیزی دون ما
ما زوال آریم بر وی هرچه هست
زانکه نتوان زد به غیر دوست دست
#عطار_نیشابوری
#کمال_انقطاع
@sooyesama
نام اثر: ضامن آهو
#استاد_محمود_فرشچیان
ماجرای دیدن چهره امام هشتم (ع) در خواب و تصویرگری آن ازسوی استاد فرشچیان
http://fna.ir/f05qky
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
وقتی برادران یوسف میخواستند او را به چاه بیفکنند یوسف لبخند زد!
یهودا پرسید: چرا خندیدی؟ اینجا که جای خنده نیست!
یوسف گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسی میتواند به من اظهار دشمنی کند، با اینکه برادران نیرومندی دارم.
اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم غیر از خدا تکیه گاهی نیست...
https://eitaa.com/sooyesama
امیرالمؤمنین (ع):
الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَة: التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل
ایمان چهار ستون دارد: توکّل بر خدا، سپردن همۀ امور به او، خشنودی به مقدّرات او، و تسلیم شدن دربرابر دستورهای خداوند عزّوجلّ
(کلینی، «الکافی»، ج۲، ص۴۷)
@sooyesama
ذهن، چون گوی آیینهای است که از پیوند آیینههای بیشمار سامان یافته است. بانگاهی ژرفتر این گوی، تنها یک آیینه کروی است که میتواند بیشمار خرد شود و با هر تعینی بخشی از جهان خارج را به ما نمایش دهد.
ما در میان این گوی آیینه نشسته و تعینهای پیدرپی و بیشمار آنرا مینگریم. و از هر تعینی به گوشهای از جهان بیرون پی میبریم.
درون این گوی آیینه زندانی هستیم اما آگاهیمان از خارج، حس آزادی را برایمان بازسازی میکند. میپنداریم که رهاییم و هرچه را بخواهیم کشف میکنیم. اما درون خویش زندانی هستیم و با این رنج، خو کردهایم. گویا هرگز این زندان شیشهای را ندیدهایم.
گروه اندکی از انسانها از این زندان بیرنگ آگاه میشوند و آهنگ خروج میکنند. آنها از خویش بیرون میروند و حقیقت را همانجا که هست، مییابند. آنگاه به ما خبر میدهند که در زندانی بیرنگ، گرفتاریم و ما آرام لبخند میزنیم!
آنها پیامآوران حقیقتاند و ما خو کردگان به زندانی که هرگز نمیبینیم. آری! ما چون نمیبینیم آهنگ خروج نداریم. از آنچه هستیم خوشیم و لذت میبریم.
کاش کسی ما را بیدار میکرد. کاش به «مرگ پیش از مرگ» دست مییافتیم. آناندازه از خروج سخن راندهایم که حتی «خروج» را به یکی از تعینهای ذهن خود مبدل کردهایم. ما آنقدر به گوی ذهن وابستهایم که حتی خروج را ذهنی کردهایم. هرچه بیرون میجهیم، باز درون خودیم.
اکنون خستهایم و فسرده. کاش کسی از بیرون میآمد و ما را باخود میبرد. شاید اگر شیرینی خروج را میچشیدیم از وابستگی به گوی ذهن، آسانتر چشم میپوشیدیم.
#ر_س
#گوی_ذهن
#خروج
@sooyesama
ششم ربیعالاول، سالروز رحلت آیت عظمای خداوند؛ مرحوم سیدعلیآقا قاضی است.
تقدیم به روح بلندش حمد و یازده توحید را هدیه نماییم.
@sooyesama
امام حسن عسگری (ع):
أعبَد النّاس مَن أقامَ عَلی الفَرائِض... أَزهَد النّاس من تَركَ الحَرام
بندهترین مردم كسی است كه واجبات را برپا دارد... پارساترین مردم كسی است كه حرام را رها نماید.
(تحف العقول، ص۵۱۹)
@sooyesama
روز نیکویی که پیر اندر فنا
میسرود اسرار آیین بقا
یکنفر پرسید: کِیْ عالیسرشت
حق چرا احوال ما اینسان نوشت؟!
هردمی کاییم نزد پیر خویش
روشنی و پاکی و نورَست بیش
چونکه باز آییم سوی شهر خویش
میرود تاریکی و پستی به پیش
گوشه چشمی به اینسو کرد پیر
گفت این لطف خدا را کم مگیر
بسط اگر دایم شود بر آدمی
چون سگ هاری زند کوس منی
قبض آید تا بدانی فقر خود
وحشت و تاریکی این قبر خود
قبض از فقر خود آگاهت کند
بسط با لطف خدا شادت کند
تا مگر دانی که جمله لطف اوست
تو شب قدری و صبحت روی هوست
«ما همه شیران ولی شیر علم
حملهمان از باد باشد دمبهدم
حملهمان از باد و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد»
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از عقل منور
نور و نار.pdf
344.6K
الها
فرمودی که ناامیدی گناه بزرگی است. پس بارقه امیدی بفرست تا دل سرد و سیاهم به نور امیدت روشن گردد.
پروردگارا
اکنون خاموش و تیره در سیاهی خویش غوطه میخورم و از خود میپرسم: آیا رهایم کردهای تا زمینگیر شوم؟ یا زمینم میزنی تا بالاترم بری؟
خدایا
کاش دوباره بلندم کنی و با گرمای محبتت حیاتم بخشی. اگر رهایم کنی توان بازگشت ندارم و بیتو به نابودی میگرایم.
آه ای پناه من
شرمندهام که در راهت پای نفشردم. توان اندک من تا اینجا بود. اکنون نوبت توست که با اندکی از توان بیکران خویش، به اوج آسمان پرتابم کنی.
#نیایش
@sooyesama
نقش تو در خیال و خیال از تو بینصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بیخبر...
جویندگان جوهر دریای کنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بیخبر
#عطار_نیشابوری
@sooyesama
انسان با فقدان شفاء و اشارات شیخ الرئیس
و شرح اشارات خواجه طوسی
و فتوحات و فصوص شیخ اکبر محیی الدین
و شرح علامه قیصری در فصوص الحکم
و مصباح الانس ابنفناری
و اسفار صدرالمتالهین،
در بیان معارف الهی کتاب و سنت احساس غربت و خلأ میکند.
#علامه_حسنزاده_آملی
(هزار و یک کلمه، ج۳، ص۱۸۴)
#ضرورت_تحصیل_معارف
@sooyesama