eitaa logo
به سوی سماء
959 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
489 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر خاتم (ص): ان لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمة، لو کشفها عن وجهه لأحرقت سبحات وجهه ما ادرکه بصره من خلقه. خدا را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است، که اگر از چهره برگیرد، پرتو رویش هر مخلوقی را که بنگرد، خواهد سوخت. (عبدالصمد همدانی، بحرالمعارف، ص۴۵۳) @sooyesama
بسم الله النور نور بی‌پایان ۱ نور خدا که آسمان و زمین را پر نموده است، نهایت چیزی است که قلب در سیر شهودی و عقل در سلوک برهانی خواهد یافت. نور او، همان جلوه واحد بی‌کرانی است که همه تعین‌ها را بر گستره پر تلاطم خویش، حمل می‌نماید؛ «الله نور السموات والارض». حافظ فرمود: حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد سالک در آخرین مرحله با این نور می‌پیوندد، اما ذات و هویت غیبیه حق، هرگز شناخته نخواهد شد؛ چنانکه خودش فرمود: «یحذرکم الله نفسه» و بزرگترین فرستاده‌اش فرمود: «ما عرفناک حق معرفتک». چنان‌که متن خورشید هرگز دیده نخواهد شد؛ زیرا شدت نورافشانی او به حدی است، که متن او را خواهد پوشاند. پس نور، در عین آن‌که خورشید را نشان می‌دهد، او را می‌پوشاند. حکیم سبزواری فرمود: یا من هو اختفی لفرط نوره الظاهر الباطن فی ظهوره «هو» در پایان تنهاست، چنانکه در آغاز تنها بوده است؛ «کان الله و لم یکن معه شیء و الآن کما کان». با این همه تجلی‌های بی‌کران، باز هم او تنهاست و راز اشتیاق او، هرگز آشکار نخواهد شد. رابعه عدویه چه زیبا گفت: محبت از هجده هزار عالم گذشت و هیچ‌کس را تحمل این راز نبود. تنها یادگاری که از او در عالم بماند همین بود که: «یحبهم و یحبونه». شگفتا که اشتیاق، بی‌نهایت آفرید اما آرام نشد. از قوس نزول سرازیر شد و امواج عقلی، مثالی و مادی را پدیدار کرد. اما چون شناخته نشد، به بالا بازگشت و قوس صعود را به پایان رساند. «النور» جلوه «الحب» در امتداد مراتب و منازل هستی است. نور ممتدی که ازل تا ابد را برای پاسخ به این اشتیاق، آفرید. او اوست، و خلق بی‌خبر از او، غرقهٔ امواج محبت، از ازل به ابد می‌رود؛ «ان الی ربک الرجعی»؛ «ان الی ربک المنتهی»؛ چرخه بی‌پایان قوس نزول و صعود، چرخش افلاک، و چرخش ذرات درون اجسام، همه و همه جلوه این محبت است که به‌رغم همه این عشقبازی‌ها، داستان شیدایی او هرگز پایان نخواهد یافت؛ چراکه هویت غیبیه حق، که گاهی با واژه وحیانی «هو» به آن اشاره می‌شود، هرگز به دست نخواهد آمد. لسان غیب، چه زیبا سرود: کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست اینقدر هست که بانگ جرسی می‌آید... ۱ @sooyesama
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد... آن‌که پرنقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد #حافظ @sooyesama
به نام نور گفته بودم کلامی از سر صدق لیک، عده‌ای سیه رفتار به سعایت به نزد شیخ بَرند جمله‌های وارونه‌ای از آن گفتار می‌کنم اطاعت از لب شیخ می‌دهم به تیرگان، انوار واژه‌ها روزن‌اند و معنا نور بِنه روزن، به نور دل بسپار شیوه سُکر بایزید ای دوست سفر دوم است، از آن چار سفر دوم عین توحید است گرچه مانده هنوز رَه بسیار فهم این نکته گر میسر نیست مرثیه مخوان تو از انکار بایزیدا تو خود گواهی ده به تو دارم ارادتی بسیار لیک این ارادت افزون‌تر به پیامبر است صدها بار آل او خاتم ولایت حق بایزیدا تو نیز سر بسپار تا مگر تکامل برزخی‌ات برساند به نقطه پرگار نه تو، بلکه آدم و موسی به تکامل رسند ز هشت و چهار شیخ اکبر که اکبر مشایخ ماست در فتوحات گفته با اصرار: صادر نخست را دو نفر متحد گشته‌اند آخر کار ختم توحید را محمد است و علی بپذیر و مجوی استکبار *** سخن دیگر اینکه شبی غم عشقم شکفت چون اسرار نکته‌ای بس لطیف روشن شد که مرا بُرد از میان یکبار ذات حق را بدون جلوهٔ اسم هیچ‌کس ندیده، ای هشیار هرچه سالک به دست می‌آرد نور یار است و نیست او خود یار این لطیفه به نزد اهل ولا روشن است از سروده عطار: «چشم بگشا که جلوه دلدار به تجلی است از در و دیوار» جلوه گفتی نه ذات، ای عطار ای درود بر تو، ای دل بیدار می‌نفهمد اگر کسی، تو مرنج نکته باریک است و خلق در پندار جلوه را می‌شود تماشا کرد ذات بی‌جلوه را نشد دیدار «هو»ی مطلق نیاید اندر قید قید معرفت از او بردار او هموست که اوست، دیگر هیچ کشف او را به او همی بسپار شهد الله لا اله الا هو هوس کشف ذات، نِه به کنار جلوه را بین که بی‌شمار آمد نور مستور در رگ تکرار نور را ببین و فانی شو دوئی خویش از میان بردار *** نکته سوم اینکه عزیز مشو غره ز نفس بد کردار اولیاء ناشناس و مخفی‌ّاند نشناسی اگر مکن انکار تو چه دانی که حال هریک چیست تو چه دانی که کیست بر دلدار تو اگر شیخ راه خود جستی شکر می‌کن و حَدی نگه می‌دار من و تو چو مور در این راه مکن ای مور طعن هر سردار نشنیدی مگر که باری گفت جنگ دارد به موهِن ابرار اولیا جملگی قلندرها گرچه جز یکی مگیرم یار وَحَّدوا فی الطریق و الاستاذ لا تکن مُنکراً اولی الابصار آن‌چه می‌تراود این قلم بی‌گاه نبود بافته‌ی دلی بیمار غم عشق است و گاه می‌گردد ز مجازش حقیقتی تکرار @sooyesama
کاش بودم لاله تا جویند در صحرا مرا کاش داغ دل هویدا بود از سیما مرا کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش تا نگردد روبرو جز مردم دانا مرا #غلامرضا_قدسی @sooyesama
از راهروان سفر عشق درین دشت گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى است... از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بي درد نداني كه چه درديست... @sooyesama
گفتی نظر خطاست، تو دل می‌بری رواست؟! خودْ کرده جُرم و خلقْ، گنه‌کار می‌کنی...؟ زنهار سعدی از دل سنگین کافرش کافر چه غم خورد، چو تو زنهار می‌کنی @sooyesama
سلام بر أم‌المؤنین؛ خدیجه کبری @sooyesama
ای خدیجه دلاوری کردی بهر اسلام مادری کردی دیگری گرچه نام مادر برد با سکوتت تو خواهری کردی در دل خاتم است، مهر شما مال و جان، صرف دلبری کردی چشم بد کور ای جهان‌بانو عاقبت چه شوهری کردی وه که بر همسر یگانه خود تو یگانه چه دختری کردی رفتی و در دل محمد عشق غم دیدار را بستری کردی دل آیینه‌ات همین لحظات نور پردازیّ دیگری کردی نم اشکی نشست گوشه چشم مادرم شکر، مادری کردی @sooyesama
سالکی در یکی از مکاشفات، ندایی شنید که با او می‌گفت: «ما تکلیف را از تو برداشتیم». آن سالک آگاه به سرعت دریافت که این کشف شیطانی و منادی آن ابلیس است. پس با تشر به منادی گفت: «ساکت شو ای دشمن خدا». @sooyesama