eitaa logo
سید سلمان علوی
320 دنبال‌کننده
388 عکس
247 ویدیو
11 فایل
ارتباط با من: @ss_alavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت است. 🔹مدرّس از شاگردان میرزای شیرازی، آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی بود و از میرزا جهانگیرخان قشقایی، عرفان و فلسفه آموخت. در نجف هم‌حجره شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی بود و درس‌ها را با سید ابوالحسن اصفهانی مباحثه می‌کرد. 🔸از معروف‌ترین شاگردان وی میرزا ابوالحسن شعرانی، مهدی الهی قمشه‌ای، بدیع الزمان فروزانفر، سید مرتضی پسندیده و جلال الدین همائی بودند. 🔹با آغاز سلطنت رضاخان و شروع به کار کابینه سید ضیاء طباطبایی به منظور جلوگیری از قیام احتمالی دستگیر، زندانی و سپس به قزوین تبعید شد و پس از دولت سیدضیاء به تهران بازگشت و از دوره دوم تا ششم نماینده مجلس شورای ملی بود. 🔸مبارزات این عالم بزرگ خشم رضاخان را برانگیخته بود، بنابراین او را که از ترور عوامل رضاخان جان سالم به در برده بود به خواف تبعید کرده و در قلعه نظامی زندانی کردند. 🏴سرانجام پس از نه سال تبعید، در غروب ۲۶ رمضان (۱۰ آذر سال ۱۳۱۶) سه مأمور نزد مدرس آمدند و چای سمی را به اجبار به او خوراندند. سم اثر نکرد و در نهایت هنگامی که مدرّس به نماز ایستاده بود، عمامه سید را برگردنش انداختند و او را به شهادت رساندند. 📚 از ایشان بیش از ۱۵ عنوان کتاب و رساله به جا مانده، از جمله: اصول تشکیلات عدلیه کتابی در باب استصحاب تعلیقه بر کفایة الاصول آخوند خراسانی دوره تقریرات اصول میرزای شیرازی شرح رسائل مرتضی انصاری کتاب حجیة الظن شرح روان بر نهج البلاغه 🥀 رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع موالیه علیهم‌الصلوة‌والسّلام 🆔 @ss_alavi_ir
🔷 مرحوم نمونه‌ای کم‌نظیر در زهد، تقوا و سیاست بود. در برخوردهای شخصی، با سران و رجال مملکتی با کم اعتنایی برخورد می‌نمود. حسین مکی درباره برخورد مدرّس با کسانی که به منزل وی می‌آمدند، نوشته: «اشخاص تازه وارد اگر از طبقات پایین بودند، مدرّس احترامات بیشتری می‌کرد و هر قدر از طبقات بالاتر وارد می‌شدند کمتر تعارفات معمول را می‌نمود. اگر می‌خواست به کسی تعارف زیادتری کرده باشد، مثلا شاهزاده نصرت‌الدوله وارد شده بود و مدرّس می‌خواست به او تعارف کند، می‌گفت: شاهزاده یک چای برای خودشان بریزند».۱ 🔻مدرّس در صراحت بیان و حاضر جوابی کم نظیر بود، چنانکه گفته‌اند اگر در مجلس، وسط سخنرانی کسی، جمله‌ای می‌گفت و صدا به همه نمایندگان نمی‌رسید، گفته‌ی مدرس را از یکدیگر جویا می‌شدند. آنچه در پی می‌آید، برخی از سخنانی است که از او ثبت کرده‌اند: 🔹زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌اوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.۲ 🔸مدرس معمولا نامه‌های خود را روی کاغذ پاکت تنباکو و کاغذهایی بود که در آن روزگار، قند در آن می‌پیچیدند. یکی از وزیران نامه‌ای از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یکی از آشنایان مدرس آمد و یک دسته کاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این کاغذها را فرستانده‌اند که حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند. مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور. فرزند مدرس فوری بسته‌ای کاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تکه کاغذ قند نوشت: جناب وزیر! کاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشته‌ام نیست.۳ 🔹یک وقت رضا شاه به سفر رفته بود. سفری که شاید مورد خطر بود. مرحوم مدرس به رضا شاه گفته بود: دعا کردم به شما تا در این سفر سالم برگردید. رضا شاه خیلی خوشحال شده بود که مدرّس به او دعا کرده بود گفت: دعا کردید؟! مدرّس جواب داد: آخر نکته دارد؛ اگر تو در این سفر مرده بودی همه اموال ما از بین رفته بود. من می‌خواهم زنده باشی تا اموالمان را پیدا کنیم.۴ 🔸روزی رضاخان یقه این پیر خسته را گرفت و او را با خشم به کنج دیوار کشید و فریاد زد، «سید! آخر تو از جان من چه می خواهی؟»، مرحوم مدرس بی آنکه ذره ای ترس به دل راه بدهد، با لهجه شیرین اصفهانی جواب داد، «می خواهم که تو نباشی!»۵ 🔹در زمستان هنگامی که مدرّس از پله‌های مجلس بالا می‌رفت، یکی از نمایندگان مجلس به او برخورد و گفت: شما در این زمستان سخت، با این پیراهن کرباسی و یقه باز گرفتار سرماخوردگی می‌شوید. مدرّس نگاهی تند به او نمود و گفت: کاری به یقه باز من نداشته باش. حواست جمع دروازه‌های ایران باشد که باز نماند.۶ 🔸یک روز طلبه‌ای نزد مدرّس آمد و نامه‌ای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرّس روی یک قطعه کاغذ نوشت: «آقای وزیر معارف! حامل نامه، یکی از دزدان ،و قصد همکاری با شما را دارد. گردنه‌ای به وی واگذار کنید». طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیده‌اید؟ اگر کسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است. مدرّس جواب داد: اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمی‌دهند. برو و نامه را ببر. او مجددا نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرّس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من داده‌اند.۷ 🔹در جلسه رسمی و علنی مجلس، آقا میرزا شهاب در بین سخنانش گفت: همه مثل آقای مدرّس نمی‌توانند با منطق و مشعشعانه حرف بزنند. بنده و امثال بنده رطب و یابس به هم می‌بافم. مدرّس با صدای بلند گفت: به همین جهت سردار سپه دستور داد شماها انتخاب شوید. همهمه و خنده نمایندگان فضا را پر کرد.۸ ادامه👇