بسم الله الرّحمن الرّحیم
انّا انزلناه فی لیلة القدر...
مثل نزول لحظهی توحید در قطرههای نازک باران
آن سوی اشکهای خداوند، «لیله» زنی است روشن و پنهان
با «لیله» داستان بلندیست در سینهی سترگ خداوند
پیراهنش سپیدتر از نور، در چادری سپیدتر از آن
بیش از هزار ماه، درخشان، پیش از هزارههای نیایش
روح هزار سالهی مهجور در کوچههای شهر رسولان
فانوس در اطاق خدا بود، فانوس را گرفت و کمی بعد
در کوچهباغ عرش الهی روشن شد آیههای درخشان
وقتش رسیده بود که باران بر خاکهای مرده ببارد
وقتش رسیده بود که کم کم آدم شود طبیعت بیجان
برداشت چادر سفرش را، یک پرده از غم پدرش را
میخواست تا نخوانده نماند، آیات بکر روضهی رضوان
شیرینترین بشارت ایزد، قرآنترین کلام محمّد
بار امانتی که نشستهاست بر دوش جهلِ حضرت انسان!!
آنقدر مختصر شد و کوتاه تا قدر آسمان و زمین شد
پیراهنی سیاه به تن داشت با یازده ستاره به دامان
«لیله» زنی که بغض نگاهش، در خندههای گاه به گاهش
آواز عارفانهی قوهاست در آفتاب ظهر زمستان
آنگاه چشمهای ترش را... یا فکر کن که بال و پرش را...
اصلا تمام دور و برش را... ای وای وای وای بر انسان
یا فکر کن که سوخته باشد وقتی که چشم دوخته باشد
در چشم کودکان هراسان در عصر خیمههای فروزان
زنهار تا نسوخته باشد وقتی هزار سال کشیدهست
چشم انتظاری پسرش را ـ ارواحنا فداه ـ به دندان
با «لیله» داستان بلندیست، اینجا مجال بیشترش نیست
امّا همین قصیدهی کوتاه، تاریخ را رسیده به پایان
پاکیزهای که میل وضویش، آغاز آبهای جهان است
در قامتش تمامِ تمدّن، سجّادهاش حقیقت ادیان
▫️▫️▫️
ای خونبهای وحدت مستور، بانوی بیکرانهی رنجور
بودیّ و آفریده شدی باز در وسعت تجلّی سبحان
توصیف سجدههای تو... یاحق! تسبیح اشکهای تو... یاهو!
از بی تو ماندگان به هیاهو جز یاوه چیست در صف عرفان؟
تعظیم اگر به پای تو باشد، مریم شوند خیل ملائک
تقدیر اگر هوای تو باشد، «سلمان» کوچک است «سلیمان»
از داغهای کهنه یکی را در من بریز و تازهترم کن
یا با نگاه خویش نگه دار، یا در پناه خویش بسوزان
✍️ سید سلمان علوی
#حضرت_فاطمه
#لیلةالقدر
#غزل
🆔 @ss_alavi_ir
و... چند سال بعد؛
- «شما خوابيد؟»
(پيچيده بود بوی بيات نان)
- «عکس پدر کجاست؟ شب عيد است»
تصوير بعد: همسر جنگلبان؛
(فال تو را که قرمز تکراریست از دستهای مندرست برداشت
گم شد نگاه قهوهای تلخش پشت شکستههای دوتا فنجان ...)
- «آقا شب بدیست ... نمیمانی؟»
: «حتما گوزنها همه بيدارند»
- «در اين شب کپکزده پس بگذار...»
تصوير بعد: سورتمه و بوران؛
آن شب که دانههای سپيد برف پوشانده بود چهره و ريشت را
در قرمز لباس تو جان ميداد روح گوزن برفی کوهستان
هنگام، در کشاکش چشمانت پرواز دسته جمعی لکلکها
مرگی سپيد يکسره میباريد از پشت يک دريچهی آويزان
در ناگهانِ آن شب نارنجی ما چشمهای يخزده را ديديم
آميزههای وحشت و خاکستر، سربازهای وحشی سرگردان
ما چشمهای يخزده را ديديم، نفرين شديم، باز نفهميديم
پايان يک هزارهی ديگر بود، ميلاد يک دوبارهی بی پايان
- «مامان! کريسمس شده... بيداری؟ پاپا برات هديه چه آورده؟»
مهتاب ذره ذره فرو میريخت
خاموش بود کلبهی جنگلبان
✍️سید سلمان علوی
#غزل
#انتزاعی
#کریسمس
🆔 @ss_alavi_ir
🔷تاریخ یک تقابل سیّال است...
✍️سیدسلمان علوی
هنگام، بر لطافت پلکانش تصویر لحظههای رهایی بود
شمعی میان عرش و عطش میسوخت. حالی هوای عرش هوایی بود
شمعی که با حباب درخشانش در دستهای فاطمه روشن شد
شمعی که در تلألؤ تابانش اعجاز آیههای طلایی بود
خورشید در اشاره چشمانش، مهتاب در اسارت مژگانش
شوق است اینکه ریخته در جانش، او را هوای نغمهسرایی بود
شوق وصال بود و هیاهویش، میشست آب را سرِ گیسویش
وآن ابر و باد ریخته در رویش پیرنگ نقشهای ختایی بود
آن شب بهل نمود رفیقان را، تاریخ را و راه بیابان را
این روضهی غریبی ثارالله یا عشوههای کرب و بلایی بود
شب، پرده پرده پرده فراموشی بحرٌ لُجیّ، تموّج خاموشی
تاریخ در تلاطم شب بود و شب را جنون عقدهگشایی بود
وای ای عزیز فاطمه ما بی تو؟! ای کشتی نجات، رها؟! بی تو؟!
زینب اسیر باشد و ما آزاد؟! نفرین به هر چه از تو رهایی بود
بی تو هزارسال عقب ماندیم، بی تو هزارسال رها رفتیم
نفرین به شب، به بی تو، به آزادی، ظلمت بهای سر به هوایی بود
تنزیل ْ تو، نزول ْ تو، قرآن تو، معراج ْ تو، عروج ْ تو، انسان تو
ای بارگاه قدس رسولان تو، تاریخِ بی تو سفلهستایی بود
تاریخ یک تقابل سیال است در لحظهای به وسعت عاشورا
«هل من معین» سخاوت توحید و افلاک کاسههای گدایی بود
از پشت ذوالجناح... معاذالله... در هرم اشکهای رسول الله
این صورت خداست که میافتاد؟! یا خلسه سجود نهایی بود
ای وارث قیام، جزاک الله، صمصام انتقام، جزاک الله
شاید تمام روضه همین باشد: بغض حسین «کاش بیایی» بود
#عاشورا #امام_حسین
#شعر #غزل
🆔 @ss_alavi_ir