امام على عليه السلام:
اى مردم! بدانيد كه هر كس از سخن دروغ و ناحقّ درباره خود رنجيده شود، خردمند نيست و هر كس از مدح و ثناى نادان درباره خود خوشحال شود، حكيم نمى باشد
أيُّها النّاسُ، اعلَموا أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فيهِ، و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ
تحف العقول صفحه208
🚫 اگه ساختار روانی شما جوری باشه که صرفا بر اساس تأیید دیگران به خودتون بها بدید، نهایتا نسبت به عقاید و انتقادهای دیگران بیش از حد حساس و آسیب پذیر میشید و برای هر مطلب کوچیک و بزرگی که در مورد خودتون می شنوید کلی ذهنتون به هم می ریزه و استرس و ناراحتی می کشید، اگر حرف ناروایی که می شنوید رو یک سنگ در نظر بگیرید که به سوی شما پرتاب می شود اگر ظرف وجودیِ شما مثل یک دریا باشه سنگ هیچ تاثیری روی آرامش دریا نمی ذاره یا نهایتا یک موج کوچیک ایجاد می کنه که سریع محو می شه ولی اگر ظرف وجودی شما مثل یک کاسه باشه اون سنگ می تونه همه ی آب رو متلاطم کنه و بهم بریزه و کلی طول می کشه تا به حالت آرامش قبل برگردید...
هدایت شده از تاریخ تفکر تمدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅اینجاطبیعت زیبای زنجان
ببینید و از زیبایی قدرت پروردگار لذت ببرید.
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
هدایت شده از تاریخ تفکر تمدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ طبیعت پاییزی روستای سورکول ، شهرستان مریوان
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 بازگشت
✍ کمتر از لحظه ای دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده ام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک را چند بار به بدن من وصل کردند و به قول خودشان؛ بیمار احیا شد.
روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور، دوباره به این دنیای فانی برگشته ام.
دقایقی بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند. آنها می خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند.
همین که از دور آمدند، از مشاهده چهره ی یکی از آنان واقعا وحشت کردم. من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد!
مرا به بخش منتقل کردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از آشنایان به دیدنم آمده بودند.
یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. به یکی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی بر گردند. تحمل هیچکس را ندارم.
احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و..
به غذایی که برایم می آوردند نگاه نمی کردم. می ترسیدم باطن غذا را ببینم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم.
دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم. برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمی دانستند که وجود آنها مرا بیشتر تنها می کرد!
بعداز ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس را نبینم. اما يكباره رنگی از چهره ام پرید! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار میشنیدم.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ قسمتی از کتاب آن سوی مرگ:
(نویسنده کتاب) - چه وضعیت عجیبی! تو داشتی با چشمانی دیگر، جسمت را نگاه می کردی.
- بله. و احساس می کردم به دو نفر تبدیل شده ام. یکی از دو وجودم روی تخت بیمارستان است و دیگری در بالا. و فکر می کردم چه طور چنین چیزی ممکن است! عاقبت، به یک جواب منطقی رسیدم: "فقط در یک صورت، چنین چیزی ممکن است: این که مرده باشم." همان وقت، عمیقا درک کردم که مردهام.
(نويسنده) - با درک این موضوع، خیلی وحشت کردی؟
- وحشت نکردم. خیلی هم خوشحال شدم.
- خوشحال؟!
- خوشحال. چون فهمیدم که هنوز وجود دارم، هنوز زنده ام
(نویسنده کتاب) - بقا. باور کردن اصل بقا، مهم ترین دلیل خوشحالیات بوده.
- پیش از مرگ، بقا را باور داشتم. آن زمان به یقین رسیدم.
- و به حقیقت مرگ خو گرفتی.
- خو گرفتم و به نکته مهم تری پی بردم: من، نه تنها وجود داشتم؛ بلکه در مقایسه با نیمه مادی ام کامل تر بودم. تواناتر؛ هوشیارتر؛ آزادتر؛ شگفت انگیزتر
📚 کتاب آن سوی مرگ
🔴 آیت الله قاصی طباطبایی:
تمام این خرابی ها از غفلت است، و سبب تمام این غفلت ها، غفلت از مرگ است.
یاد مرگ و تفکر، درآمادگی برای لقاءالله گوهر گرانبها و کلید سعادت دنیا و اخرت است.
✍ آیت الله بهجت (ره) :
یاد مرگ، علاج خودخواهیها و هوس رانیهای ما است. یاد مرگ بهترین عامل بیداری از خواب غفلت است.
فعلا دست از عذاب او بردارید
مرحوم حجة الاسلام حائری شیرازی می گوید:
شیخ [محمد تقی] بهلول، نقل کرد در زمان رضا خان به خاطر آن که مورد غضب شاه بودم و مأموران در تعقیب من بودند، همسر خود را طلاق دادم؛ زیرا اگر او به زوجیت من باقی می ماند ممکن بود مورد تعرض دستگاه قرار بگیرد.
حتی پس از آن که او را طلاق دادم و عده او تمام شد وسیله ازدواج مجدد را برای او فراهم آوردم تا هیچ ناراحتی و خطری از ناحیه من متوجه او نشود.
مدتی گذشت، من در خواب سه نفر زن را دیدم که نزد من آمدند. از آنها پرسیدم شما کیستید؟
یکی از آنها گفت: من عمه پدر تو هستم، و دو نفر دیگر هم از خویشان به شمار می آمدند.
به هر صورت آنان به من گفتند: #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) ما را فرستاده است تا این مطلب را به شما برسانیم که وقتی زن شما از دنیا رفت ملائکه عذاب قصد عذاب او را داشتند ولی حضرت زهرا (سلام الله علیها) دستور فرموده است فعلا دست از عذاب او بردارید.
علت عذاب غیبتهایی بود که او از بعضی از مردم کرده بود و دلیل دستور توقف عذاب از سوی حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز برای آن است که شاید از غیبت شدگان رضایت خواهی شود و آنان نیز رضایت دهند.
شیخ بهلول گفت: من پس از بیدار شدن از خواب فورا خود را به محل سکونت آن زن رسانیده و به منبر رفتم، بالای منبر به مردم گفتم:
شخصی از اهل این محل از دنیا رفته و غیبت بعضی از مردم را کرده است از تقصیر او بگذرید و او را عفو کنید تا از عذاب اخروی نجات یابد و به دیگران هم که در جلسه حاضر نیستند بگویید تا از تقصیر او بگذرند.
بعد از مدتی همسر سابقم را خود در خواب دیدم که رو به من کرده و گفت: فلانی راحت شدم و اضافه کرد که: تو نیز اینجا بیا، چرا در دنیا این محل کثیف مانده ای...
📝زندگی من، قبل ازشروع، تمام شد، لحظه ای بیش نبود.
من 97 سال عمرکردم فقط ثانیه ای بود!
👈نشر این مقاله در اینترنت باعث برانگیخته شدن تفکر ِ بیشتر مخاطبین راجع به زندگی شده است. مقاله توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:
😳دارم به خانه سالمندان میرم، مجبورم.
وقتی زندگی به نقطه ای میرسه که دیگه قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هات به نگهداری از فرزندان خودشان مشغولند و نمی توانند ازت نگهداری کنند، این تنها راه باقیمانده است.
❎خانه سالمندان شرایط خوبی داره، اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی داره، غذا خوشمزه است، خدمات هم خوبه، فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.حقوق بازنشستگی من به سختی می تونه این هزینه رو پوشش بده. البته اگه خونه خودم رو بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمیام. می تونم در بازنشستگی خرجش کنم تازه ارث خوبی هم برای پسرم بذارم.
پسرم این را خوب می فهمه: «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بده. ناراحت ِ ما نباش.»
❇️حالا من باید برای رفتن به خونه سالمندان آماده بشم. به هم ریختن خانه به خیلی چیزها برمی گرده:
1⃣جعبه ها، چمدان ها،کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگیست، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.
2⃣از جمع کردن خوشم میامد. کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهای از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.
3⃣عاشق کتابم. کتابخانهام پر از کتابه. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.
4⃣دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که میشه دریک آشپزخانه پر تصور کرد. ده ها آلبوم پر از عکس و...
5⃣به خانه پر از لوازم نگاه میکنم و نگران میشم.
❎خونه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی داره. دیگه جایی برای اون همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام نداره.
👌یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام دیگه متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. ثروتی هم که در آینده خواهد آمد تعلق به کسی ندارد.
🅰️قصر ِ چه کسی شهر ممنوعه است؟
امپراطور فکر می کرد قصر متعلق به خودشه ولی امروز متعلق به مردم و جامعه است.
🅱️به این ها نگاه می کنید، با آن ها بازی می کنید، از آن ها استفاده می کنید ولی نمی تونید آن ها را با خودتون به گور ببرید.
⛔️می خوام همه اموالم رو ببخشم ولی نمی تونم. هضمش برام مشکله. از طرفی بچه ها و نوه هایی که برای کارم و جمع آوری این همه چیز ارزش قایل باشند کم هستند. می تونم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام چطور برخورد می کنند:
⭕️همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شه. عکس های با ارزش نابود میشه، کتاب ها فلهای فروخته میشه. کلکسیون هام چی؟ اگه دوستشون نداشته باشی از خودت دورشون میکنی. مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته میشه.
❌درست مثل پایان عمارت قرمز می مونه:
تنها یک تکه تمیز سفید به جا می مونه.
♨️از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخونه، چند تا از کتاب های مورد علاقهام و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خونه و البته کارت بانکی، تمام.
😭این همه متعلقات منه. میرم و با همسایهها خداحافظی میکنم....
😳 سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازیست.
👌بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.
1⃣دور خودتان را برای خوشحال شدن شلوغ نکنید.
2⃣رقابت برای شهرت و ثروت خنده داره.
3⃣زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.
4⃣افسوس که هر چه برده ام باختنی ست.
5⃣برداشته ها، تمام بگذاشتنی ست.
6⃣برداشته ام هر آن چه باید بگذاشت.
7⃣بگذاشته ام هر آن چه برداشتنی ست...
✅پس؛ در لحظه و حال زندگی کنید. زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید. در یک کلام انبار دار نباشید.
🟢 سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.
🟡زندگی را زیاد سخت نگیرید، به دیگران کمک کنید بهترین رفیق خودتان باشید🌷