#محرم
سفیر او
آخرین نامه که توسط هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی به دستش رسید از فرستادگان دربارهی موافقانِ با مضمون این نامه سؤال کرد و آنها در پاسخ امام اسامی برخی از آنها را ذکر کردند.
امام (علیهالسلام) به پا خواست و پس از خواندن دو رکعت نماز در میان رکن و مقام به نامهی آنها اینگونه پاسخ داد:
به نام خدای رحمان و رحیم
از حسین بن علی به جمیع مومنان و مسلمانان. اما بعد:
هانی بن سعید با نامههای شما پیش من آمد، تمام آنچه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید دانستم، سخن بیشترتان این است که ما امام نداریم، بیا و شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند.
اکنون برادر، پسرعمو، معتمد و یکی از اهل خاندانم را به سوی شما فرستادم و به اوگفتم از حال، کار و رأی شما به من بنویسد.
اگر او نوشت که رأی جماعت و اهل فضیلت و خِرد چنان است که فرستادگانشان گفتهاند و در نامههایتان خواندم، به زودی پیش شما خواهم آمد إنشاءالله.
به جان خودم که امام جز آن نیست که به کتاب عمل کند و انصاف گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند.
والسلام
امام حسین (علیهالسلام) پسر عمویش مسلم بن عقیل (علیهالسلام) را صدا زد و او را به همراه قیس بن مسهر صیداوی، عماره بن عبید سلولی و عبدالرحمن بن عبدالله بن کلدن ارحبی به کوفه فرستاد و به آنها سفارش کرد تا از خداوند پروا داشته باشند و مأموریتشان را مخفی کنند. با مردم مهربان باشند و اگر مشاهده کردند که مردم با یکدیگر اتحاد و یکپارچگی دارند، به امام خبر دهند.
مسلم پس از این فرمان با همراهانش عازم کوفه شد.
✍🏻زهرا کبیریپور
منبع:
ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۲۷.
خوارزمی، مقتل الحسین (علیهالسلام)، ج۱، ص۱۹۳.
#مسلم_بن_عقیل
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
💠@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره شروع شد...
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#محرم🏴
#کربلا🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم🥀
کانال استیکر مدرسه👇👇👇👇
@stikermadreseh
چند قدم مانده...
صدای «مای بارد زائر» در ذهنم میپیچید
به مشامم اما عطر عجیبی میرسید
چشمانم را به آرامی باز کردم
در کنار یک موکب بر روی یک نیمکت چوبی خوابم برده بود
سراسیمه بلند شدم و چادرم را مرتب کردم
دستم را چرخاندم تا کولهپشتیام را پیدا کنم
روی نیمکت بود
همانجایی که چند دقیقهی قبل سرم را گذاشته بودم
گیج و منگ نگاهی به اطراف انداختم
همسفرانم کجا بودن؟!
دست کوچکی مقابل صورتم قرار گرفت و آب خنکی را به دستم داد
آمدم کلمات عربیای که در ذهنم داشتم را بتکانم و به عربی تشکر کنم که او پیشدستی کرد و گفت:«خاله من ایرانیام، اینجا هم موکبمونه»
از لهجهاش فهمیدم اهل کرمان است
تا بیایم کلمات فارسی را ادا کنم برای تشکر، او رفته بود
بلند شدم کولهپشتی را روی شانهام انداختم
چند قدمی که رفتم چشمانم سیاهی رفت و
با صدای «شد شد نشد میرم کربلا، پیش عموم اباالفضل میزنم زیر گریه»ی مداحیای که از هندزفری در گوشم پخش میشد، بیدار شدم
ولی اینبار در خانه و زیر کولر...
✍🏻زهرا کبیریپور
#اربعین
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
💠@Delneveshteeee