eitaa logo
استیکر مدرسه
10.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
63 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 #کانال_استیکر_مدرسه کپی برداری ازمطالب مجازاست باذکرصلواتی برمحمدو آل محمد(ص)به جهت تعجیل درفرج امام زمان (عج) @Habibi2629 جهت درخواست استیکر و تبادل و تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tabstikermadreseh
مشاهده در ایتا
دانلود
سفیر او آخرین نامه که توسط هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی به دستش رسید از فرستادگان درباره‌ی موافقانِ با مضمون این نامه سؤال کرد و آن‌ها در پاسخ امام اسامی برخی از آن‌ها را ذکر کردند. امام (علیه‌السلام) به پا خواست و پس از خواندن دو رکعت نماز در میان رکن و مقام به نامه‌ی آن‌ها اینگونه پاسخ داد: به نام خدای رحمان و رحیم از حسین بن علی به جمیع مومنان و مسلمانان. اما بعد: هانی بن سعید با نامه‌های شما پیش من آمد، تمام آنچه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید دانستم، سخن بیشترتان این است که ما امام نداریم، بیا و شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند. اکنون برادر، پسرعمو، معتمد و یکی از اهل خاندانم را به سوی شما فرستادم و به اوگفتم از حال، کار و رأی شما به من بنویسد. اگر او نوشت که رأی جماعت و اهل فضیلت و خِرد چنان است که فرستادگان‌شان گفته‌اند و در نامه‌هایتان خواندم، به زودی پیش شما خواهم آمد إن‌شاءالله. به جان خودم که امام جز آن نیست که به کتاب عمل کند و انصاف گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند. والسلام امام حسین (علیه‌السلام) پسر عمویش مسلم بن عقیل (علیه‌السلام) را صدا زد و او را به همراه قیس بن مسهر صیداوی، عماره بن عبید سلولی و عبدالرحمن بن عبدالله بن کلدن ارحبی به کوفه فرستاد و به آن‌ها سفارش کرد تا از خداوند پروا داشته باشند و مأموریتشان را مخفی کنند. با مردم مهربان باشند و اگر مشاهده کردند که مردم با یکدیگر اتحاد و یکپارچگی دارند، به امام خبر دهند. مسلم پس از این فرمان با همراهانش عازم کوفه شد. ✍🏻زهرا کبیری‌پور منبع: ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۲۷. خوارزمی، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۹۳. 💠@Delneveshteeee
‌‌ چند قدم مانده... ‌ صدای «مای بارد زائر» در ذهنم می‌پیچید به مشامم اما عطر عجیبی می‌رسید چشمانم را به آرامی باز کردم در کنار یک موکب بر روی یک نیمکت چوبی خوابم برده بود سراسیمه بلند شدم و چادرم را مرتب کردم دستم را چرخاندم تا کوله‌پشتی‌ام را پیدا کنم روی نیمکت بود همانجایی که چند دقیقه‌ی قبل سرم را گذاشته بودم گیج و منگ نگاهی به اطراف انداختم همسفرانم کجا بودن؟! دست کوچکی مقابل صورتم قرار گرفت و آب خنکی را به دستم داد آمدم کلمات عربی‌ای که در ذهنم داشتم را بتکانم و به عربی تشکر کنم که او پیش‌دستی کرد و گفت:«خاله من ایرانی‌ام، اینجا هم موکبمونه» از لهجه‌اش فهمیدم اهل کرمان است تا بیایم کلمات فارسی را ادا کنم برای تشکر، او رفته بود بلند شدم کوله‌پشتی را روی شانه‌ام انداختم چند قدمی که رفتم چشمانم سیاهی رفت و با صدای «شد شد نشد میرم کربلا، پیش عموم اباالفضل میزنم زیر گریه»‌ی مداحی‌ای که از هندزفری در گوشم پخش می‌شد، بیدار شدم ولی این‌بار در خانه و زیر کولر... ✍🏻زهرا کبیری‌پور 💠@Delneveshteeee ‌‌