🍄 ﷽ 🍄
سلوک معنوی
وزیدی چو عطری به خاموشیاَم
هدر رفت رنجِ فراموشیاَم
به جز حضرتِ غم ـ علیهالسّلام ـ
حریفی ندارد هماغوشیاَم
ببین! گُم شد ای شُعبدهبازِ پیر
کلاهِ تو در خوابِ خرگوشیاَم!
نکِش پرده را! پنجره دیدنی است
خطای کِه هستم که میپوشیاَم؟
چه در استکانِ دلم ریختی؟
که حیرانِ دریای مدهوشیاَم
به سمت لبت میبَری قهوه را
و چون تلخیِ گریه مینوشیاَم ...
✍#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
🍄 ﷽ 🍄
سلوک معنوی
شاید حقیقت جُز همین خوابی که دیدی نیست
جز داستانی که از این و آن شنیدی نیست
دل خوش نکن! تقویمها بیهوده میچرخند
وقتی مبارک نیست جانت ، هیچ عیدی نیست
بشناس خود را و خودت باش و خودت را باش!
زیرا جهان ، جز دوزخِ "هَل مِن مَزید"ی نیست
در خِرقهها ، غیر از خدا هرچه بخواهی هست
در شعرها ذوقِ حضورِ بایزیدی نیست
وا میکُند یک روز حتماً مُشتِمان را عشق
چیزی ولی در دستِ ما جُز نااُمیدی نیست ...
✍#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
🍄 ﷽ 🍄
سلوک معنوی
🔘 از کجا معلوم؟
🔹مثلِ همین شبها که با دستهای خالی به خوابمان میسپارند ، و فردایش با تعجّب به چشمها و دستهای تهیِ خود زُل میزنیم!
🔹آخ که اگر فردای یکی از همین شبها که به خاکمان بسپارند ، بلافاصله و بیدلیل برخیزیم از خوابِ زندگی ، و - خسته از کابوسها و خاطراتِ خوابِ یک شبِ طولانی - خیره زُل بزنیم به دستها و چشمها و دلِ خالیِمان ...
آخ اگر که بادِ هوا باشد اینهمه باورها و عواطف و امیال! ... و خیال بوده باشد این همه جنگ و صلح و ناز و نیاز و ارزش و آرزو و شعر و عطش و حرف و برف ....
🔹داری به چه فکر میکنی؟
خودت بهتر از من میدانی که نمازِ میّت ، وضو نمیخواهد ، تازه با کفش هم میشود آنرا خواند!
✍#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
غیرِ دلبری برای صیدِ مشتری
آفریدهای نداشت شغلِ دیگری
زلفِ تو دلِ مرا به باد میدهد
ای مدرّسِ مُناسک و فنونِ کافری!
چوبِ خشک را به پردهها و زه گِره زدی
ناگهان پرنده شد ، مگر پیمبری؟
مگذر از پلِ شکستهی نگاهِ من
که نه تاج و تخت دارم و نه منبری
از تمامِ خِرت و پِرتهای روزگار
یک دلِ شکسته مانده ، چند میخری؟
✍#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
🍄 ﷽ 🍄
سلوک معنوی
گرچه این دلبستگیهایِ زمینی خوب نیست
اتفاق است و میاُفتد ، دل که سنگ و چوب نیست!
گر یهودا دکمههایِ خرقهاَش را وا کند
در نهانش ، جز مسیحی عاشق و مصلوب نیست
با چنین شوقِ تماشایِ من و زیباییاَت
صبر ـ ممکن هم اگر باشد ـ دگر مطلوب نیست
کُفرِ عشقآمیزِ شیطان ، عبرتآموزم شده
گر چه در چشمِ شما جز بندهای مغضوب نیست
نیست مولانا ، جهان از شمسِ تبریزی پُر است
تشنهجانی کو؟ وگرنه قحطیِ محبوب نیست
قفل ، قُلف و مُبتلا را مُفتلا گفتن خوش است
گر چه هر عاشق که دست افشان شود زرکوب نیست
ای قطارِ رفته! من بی تو بلیطی باطلم
سهمِ من جز عمرِ نوح و طاقتِ ایّوب نیست
گیر کرده در گلویم باز قُلابِ سؤال
کوهِ آتش در جگر خاموش باشد خوب نیست ...
✍#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
🍄 ﷽ 🍄
سلوک معنوی
🔸نه فقط انسان ، بلکه هر موجودی در جهتِ بقای خویشتن اهتمام میورزد . این سعی را "صیانتِ نفس" مینامند و آن ، نوعی نيروی خودگردانِ ناآگاهِ برخاسته از حکمت يا معرفتِ طبيعی در هر موجودِ زنده است که موجباتِ دوام ، بقا ، حفظ و تداومِ حیات را مهیّا میکند .
🔸امّا ، مصیبتِ عُظمی اینجاست که "عشق" ـ در ذاتِ خود ـ این اصل را نقض و عاشق را دچارِ مخاطره میکند .
عشق ، گاردِ دفاعیِ "من" را در برابر "دیگری" میگشاید و رخصت میدهد که اسبِ تروایِ ویرانی ـ با سلام و صلوات ـ به خانهٔ دل و تن راه یابد .
🔸چه کسی گفته که عشق ، صیانت و امنیت میآورَد؟
عشق ، نه شرکتِ بیمه است ، نه گارانتی دارد و نه بقا را بیشتر از نابودی حرمت مینهَد .
🔸باری! شیرینیِ عالَم ، از شورِ عشق است ؛ امّا آیا این فضیلتِ مبارک ، آدمی را آسیبپذیرتر نمیکند؟
✍#عبدالحمید_ضیایی [با تغییر و تحریر]
@sulookmanavi
🍄 ﷽ 🍄
سلوک معنوی
ای مَجالِ ناگهان! با هرچه داری مَست باش!
از شراب ، از شعر ، از پرهیزگاری مَست باش
گفته بودی هیچ رودی برنگشته از سفر
رودها را نیست جز رفتن مزاری ، مست باش!
لشکرِ شب را توانِ کشتنِ یک شمع نیست
در مصافِ سنگها ، چون رودِ جاری مست باش
خوابِ دریا دیدی و برخاستی با گریه باز
دَلوِ خود شو ، یا سکوتِ چاهساری مست باش!
کِرمِ ابریشم که باشی ، طولِ رودِ عُمر تو
میشود طی رویِ برگِ توت! باری ، مست باش!
خسته از وهمِ تناسُخ ، باد با اندوه گفت
هی گلِ زیبا که مهمانِِ بهاری ، مست باش!
سر در آغوشِ هم آوردند شکها موجوار
تشنگی شو! با یقینِ بیقراری ، مست باش ...
✍#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
نگذاشت فلسفه که ببینم وجود را
در این کویرِ سوخته، رفتارِ رود را
عقلِ شریف چون و چرا کرد و پاک شُست
از هست و نیست، رنگِ بهارِ شهـود را
آشِ نخورده و دهنِ سوخته ... دریغ!
درباختیم یکسره سودا و سود را
شد دل هزارپاره و آوارهٔ سۇال
کو شعلهای که زخمه زنَد عطرِ عود را؟
دلتنگم ای فضیلتِ آهستگی! بیا
از من بگیر دلهرهٔ دیر و زود را
بر کیسهٔ تهی گِرهِ کور میزنم
وا میکنم دوباره همین تار و پود را
این برفِ حرفها همه را باد میبرَد
خاموش باش و بنگر چرخِ کبود را ...
🖌#عبدالحمید_ضیایی
➰#شعر
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
توفیقِ توبه یارَب عطا کن، امّا نه حالا!
ذوقِ گناهی ناکرده دارم، باریتعالی!
این زندگی چیست؟ رقصی فُرادا بینِ جماعت
ما را بیامُرز، مستیم و مُلحد، در این مُصَّلا
با عشوه فرمود: بر مستِ بیحد، حدّی نباشد
تاکِ سیهمست، تسبیح در دست، ناخوانده مُلّا!
هرجا که لافی یا اعترافی، من کُهنهکارم
یک عُمر امّا، وقتِ شهادت، درمانده در "لا"!
قوسِ صعودم، شرمِ سُجودم، وَهمِ وجودم
هیـچِ هنوز و هیـچِ همیشه، جَـلَّ جَـلالا!
صبحِ تبسّـم! شامِ تمـاشا! آخر کجایی؟
یادِ فراموش! اندوهِ ما را پس کو تَسَلّا؟
الفاظِ اَبتَر، مَضمونِ کافر، این شعر آخر
از رستگاری، بُردهست بویی؟حاشا و کَلّا!
🖌#عبدالحمید_ضیایی
➰#شعر
@suloomanavi
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
ای خُمی از شرابِ ربّانی! ای می و مستیِ معاصرِ من!
عارفِ وقتِ جاودانهٔ خویش، غایبِ لحظهلحظه حاضرِ من!
نیمی ابلیس و نیمی انسانم، در غبارِ وجود پنهانم
میرسم کِی بهخود؟ نمیدانم! نیست جز نامِ تو به خاطرِ من
کفر و ایمان؛ دو منزلِ واهی، ایطلب، ایطرب، ایآگاهی!
سالکِ جادههای گمراهی؛ جانِ مجنون و روحِ کافرِ من
خیرِ خدمت قبول ای ساقی! جلوهات برقرار و مِی باقی
در تنـورِ سکوت و مُشتاقی، میگـدازَد دلِ مسافرِ من
از عبور و اشاره لبریزی، کاش با دردِ من بیامیزی
آه ای شمسِ غیرِ تبریزی! باطنی تازه دِه به ظاهرِ من!
🖌#عبدالحمید_ضیایی
➰#شعر
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
امًا همیشه فاصلهای هست تا شما
کِی میشوید با غمِ ما آشنا شما؟
افسانههای وحدت و کثرت، تمامشان
یک حرفِ ساده بود که: ما، هیچ؛ ما، شما
از عیبِ ما به غیبِ شما، کو دریچهای؟
ما اشتیاقِ مطلق و، بیاعتنا شما!
بیمشتریست قصّهٔ سیمرغ و لافِ قاف
فرق و فراق و فاصلهای نیست با شما ...
حتّی تو را به صورتِ خویش آفریدهایم
حالا جهان تجلیِّ ما بود یا شما؟
🖌#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi
🎈 ای حُسنِ تو مثلِ غمِ ما نامتناهی!
🖌#عبدالحمید_ضیایی
@sulookmanavi