امیدوارم یه وقتهایی خودم رو کمتر سرزنش کنم و بیشتر بفهمم، بفهمم که همیشه قوی بودن قرار نبوده معنای زندگی باشه.
در کوچه پس کوچه های پر اضطراب، با کوله باری از خستگی، به دنبال کورسوی امیدی میدوام، مگه میشه حس پریشانی اون لحظههارو با واژه بگم؟
ما انتخابی جز ادامه دادن نداریم، باید روشنایی رو مثل یک عادت روزانه نفس بکشیم، درست کنار خستگیها، کنار روزهایی که چیزی برای بخشیدن ندارن، یاد بگیریم با طوفان همسفره شیم و از دل خاک سرد امید رو بیصدا بیرون بکشیم.🌿🌞