🔻..گفت: « تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون؛ کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر. »
🔹 گفـتم: «خـب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟»
🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه؛ گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانهـا ميشن یار امـام زمـان عج .»
◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم. باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛
کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
📚 علمــدار / گروه فرهنگی شهید هادی
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#از_شهدا_بیاموزیم
#شادی_روح_مطهر_شهداءصلوات
🕊
🥀🕯
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه حل مشکلات
دلیل برآورده نشدن بعضی از آرزوهای ما 👌
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خون مظلومان غزه مردم آزاده دنیا را بیدار میکند
فریاد حمایت از فلسطین در حضور وزیر امور خارجه آمریکایی که درخواست شورای امنیت برای آتشبس را وتو کرد.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
یک درخت میتونه هزاران چوب کبریت درست کنه
ولی یک چوب کبریت میتونه هزاران درختو بسوزونه
نتیجه
یک فکر منفی میتونه تمام فکر های مثبتو نابود کنه
مواظب کسایی که باهاشون رفت و امد میکنی باش
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌این کلیپ رو با دقت ببینید
مسئولی که به خاطر یک گوسفند در برزخ محاکمه شد!
👤 استاد انصاریان
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یمنی ها تو کشتی های رژیم اشغالگر صهیونیستی با تندیس شهیدان حاج قاسم
و ابو مهدی در وصف رشادتشان شعر سروده اند.
✌این است اقتدار فرزندان اسلام
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
تاریخِ تولّدت مهم نیست؛
تاریخِ تبلورت مهمه...
اهلِ کجا بودنت مهم نیست؛
اهل و به جا بودنت مهمه...
منطقه ی زندگیت مهم نیست؛
منطقِ زندگیت مهمه...
گذشته ی زندگیت مهم نیست؛
امروز چه گذشته ای برای فردات میسازی مهمه...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
دوستان و مخاطبان عزیز و گرامی به مناسبت نزدیک شدن به شب یلدا😍 از امشب آموزشهای یلدایی براتون ارسال می کنم امیدوارم مورد پسند شما واقع بشه و مفید باشه🌹❤️
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاستیل هندوانه ویژه #یلدا🤩🍉
━••♥️⃟🍃••━
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_یلدا
یه ایده جذاب و جالب برای شب یلدا
مواد لازم
چغندر .لبو .دو الی سه عدد
نشاسته ذرت. سه قاشق
آب. نصف لیوان
شکر. چهار قاشق
سن ایچ پرتقال. نصف لیوان
لبو ها را میشوریم و خوردشون میکنیم بخارپزشون میکنیم بهشون نشاسته ذرت میزنیم و گلولهشون میکنیم .میتونید لبو ها را بپزید و با اسکوپ بستنی در بیاریم و بعد از اون آب شکر را روی حرارت میذاریم تا موادمون کمی خودش رو بگیره و بعد روی انگورمون میریزیم تا براق بشه و به همین راحتی آماده شد
━••♥️⃟🍃••━
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
25.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دسر باید خاص باشه👌😍
مخصوصا #دسر_یلدا که همیشه باید خاص باشه 🍧🍝
مواد لازم برای دسر یلدا صورتی برای سه عدد دسر شات و یک عدد دسر قالبی مربع :
پنیر خامه ایی یا لبنه سیصد گرم
خامه صورتی صبحانه دویست گرم معادل یک پاکت
شکر شش قاشق غذا خوری (شما مینونید شیرین تر درست کنید حتما شیرینی دسر رو تست کنید
پودر ژلاتین دو قاشق غذا خوری پر
آب لبو پخته شده چهار قاشق غذا خوری
آب سرد برای روی ژلاتین نصف فنجان
بار اول فقط چند قطره آب لبو روی مایع دسر بریزید که صورتی کم رنگ بشه
و مخلوط کنید و توی قالب یا شات بریزید بذارید داخل یخچال تا ببنده بعد به مایع دسر مجددا آب لبو اضافه کنید یک قاشق و روی لایه اول بریزید و بذارید ببنده و دوباره یک قاشق و نیم آب لبو به مایع دسر اضافه کنید و مخلوط کنید و بریزید روی لایه دوم و بذارید ببنده
و تمام
پنیر و خامه و شکر و پودر ژلاتین که توی نصف فنجان آب ریخته بودیم و پفکی شده بود همه رو با هم میذاریم روی بخار کتری که بن ماری بشه یعنی ذرات ژلاتین کاملا حل بشه و خامه و پنیر هم یکدست بشه یه محلول غلیظ و کاملا صاف و یکدست
━••♥️⃟🍃••━
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کیک_هندونه
#ایده_یلدایی
این کیک هندونه رو بدون خامه و بدون رنگ خوراکی و با هزینه کمتر به نسبت کیک های قنادی میتونید تو خونه درستش کنید😍
مواد لازم:
تخم مرغ:۴ عدد
شکر:۱ لیوان
وانیل:۱ ق،چ
روغن:نصف لیوان
اسفناج خام:۱۷۰ گرم
آرد:۲ لیوان
بیکینگ پودر:۱ق،غ
مواد لازم کرم وانیلی:
شیر:۲ لیوان
نشاسته ذرت:۲ق،غ
آرد:۱ق،غ
شکر:۳ق،غ
کره:۱ق،غ
وانیل:نصف ق،چ
برای لایه قرمز من از بریلو استفاده کردم ولی میتونید تو خونه ام دست کنید برای درست کردنشم:
آب انار:یک لیوان
نشاسته ذرت:۱ق،.غ
شکر:۲ق،غ
وانیل:نصف ق،چ
پارت1⃣
━••♥️⃟🍃••━
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
18.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کیک_یلدایی
همه موادو باهم مخلوط کنید با چنگال یا همزن دستی هم بزنید یک دست شه روی حرارت ملایم هم بزنید تا غلیظ شه بذارین از داغی بیوفته و ولرم شه روی لایه سفید بریزین ❌اگه داغ بریزین لایه ها باهم قاطی میشه
نکات✅
دمای فر گازی:۱۸۰ به مدت ۳۰ الی ۴۰ دقیقه
دمای فر برقی و سولاردوم:۱۶۰ به مدت ۳۰ دقیقه
✅اگه خواستین بدون فر درست کنید یه قابلمه رو بذارین رو شعله پخش کن ۱۵ دقیقه خالی گرم بشه داخلش یه پایه فلزی بذارین و قالبی که فویل پیچیدین رو بذارین رو پایه در قابلمه رو هم دمکنی بذارین ۴۰ بپزه
پارت2⃣
━••♥️⃟🍃••━
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
#ژله
#ژله_یلدایی
مواد لازم :
ژله آلوئورا ۱ بسته
شیر ۱ لیوان
آب ۱ لیوان
رنگ خوراکی قرمز
انار و خلال پسته یا مغزیجات دیگه
نکات مهم:✅
لیوان هارو خوب چرب کنید ✅از قالب هم میتونید استفاده کنید✅
هر لایه باید نیم بند بشه✅
اگر کاملا ببنده لایه ها جدا میشن❌
هر لایه ده دقیقه یک ربع داخل یخچال باشه تا نیم بند بشه ✅
نوش جان❣️
━••♥️⃟🍃••━
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جدید کانال با نام:
💗 #زهرا_بانو 💗
🍁نویسنده : طلا بانو🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت1
بسم الله الرحمن الرحیم
همه ی روز های خوب خدارادوست دارم .
صبح که از خواب بیدار می شوم حس خوبی دارم، تولدی دوباره و شروعی پرانرژی، برای زندگی ای که گاهی با دلمان راه نمی آید و بی نهایت سخت گیر میشود ، اما بازهم خوبیش به این است که می گذرد و نمی ماند...
به روزهای خوب زندگی ام امیدوارم ،
امید دارم به ساعتی که قراراست روی خوشبختی ام تنظیم شود.
- امروز ذوق زده از خواب بیدار شدم ، قراراست بعد از مدت ها با دوستانم خلوت کنم .
چه حسی از این بهتر که با رفقای نابم ، چند ساعتی در دنیای دخترانه غرق شوم .
قرار است با سوگل و مینو برای خرید به بازار برویم و نهار را باهم باشیم .
شب، بچه های دانشگاه جشنی را ترتیب داده اند و من هم جزو لیست دعوتی ها بودم ...
از مینو پرسیدم جو مهمانی چطوراست و او گفت که
یک مهمانی ساده است ؛ سخت نگیر!
- من، زیاد اهل مهمانی و دورهمی نبودم ...
تا وقتی حاج بابا زنده بود ؛ فقط مهمانی های خانوادگی را می رفتم.
بعد حاج بابا هم دیگر حال و حوصله ای برای مهمانی نداشتم.
ولی اینبار فرق داشت، دلم می خواست برای اولین بار با دوستانم وقت بگذرانم و اندکی طعم جوانی را بچشم.
حس کردم برای فرار از دنیای اطرافم بد نمی شود اگر کمی به خودم زنگ تفریح بدهم .
🍁نویسنده طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی باذکر نویسنده جایز میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت2
صدای، بوق ماشین سوگل که آمد
من سریع یه مانتو وشلوار ساده پوشیدم و یک شال نیلی انداختم رو سرم،با یه آرایش ساده پا تند کردم به طرف بیرون...
بعد از حاج بابا، برای رفت وآمدنم به ملوک چیزی نمی گفتم.
اوایل می پرسید ولی کم کم دیگر کاری به من نداشت.
از همون ده سالگی که حاج بابا با ملوک ازدواج کرد. از او خوشم نمی آمد
ملوک هم تلاش نمی کرد باهم رابطه ی خوبی داشته باشیم فقط همدیگر را تحمل می کردیم به خاطر حاج بابا...
از بچگی فکر می کردم ملوک بابایم را از من گرفته!
آخر من تک دختر حاج آقا علوی، بازاری بزرگ ودوردانه ی حاجی بودم...
وقتی تو بچگی مادرم را ازدست دادم. بابام با محبتش باعث شد کمبود مادر را احساس نکنم. هیچ وقت گله ای از بی مادری ام نکردم...
ولی از حق نگذرم ملوک هم زن خوبی برای پدرم بود. دوستش داشت و دلسوز بابایی بود.
اما من نخواستم آن هم نخواست که مادر خوبی برای من باشد.
الان که بیست سالم شده، همان حس های بچگی را نصبت به ملوک دارم.
با این تفاوت که دیگر نیاز نیست ظاهرم را حفظ کنم.
چون دیگه حاج بابایی نیست.
🍁نویسنده طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی با ذکر نویسنده جایز میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت3
سوگل دستش را از روی بوق برنمی داشت.
کل محله را خبردار کرده بود.
دویدم سمت ماشین ؛ در را که باز کردم خودم را انداختم داخل ماشین از صدای بلند موزیک داشتم کلافه می شدم
کم کردم صدا را ؛ به طرف سوگل چرخیدم و گفتم:
- آمدم ؛ دنبال عروس که نیامدی!
سوگل با چشم های چپ شده نگاهم کرد و گفت:
- علیک سلام خانم!
راننده ی شخصیتون که نیستم...
نوکر بابات هم شبیه من نیست.
تک بوق که زدم باید می پریدی پایین
هنوز دنبال مینو هم نرفتیم کلی کار داریم تا شب...
سکوتم را که دید دنده را جا زد و جوری حرکت کرد که نفسم بند آمد.
صدای موزیک را زیاد کرد و با صدای بلند گفت:
- اگر ناراحتی پنبه بدم خدمتتون...
سری به این خُل بازی اش تکان دادم،
دیگر چیزی نگفتم.
چون کل کل اول صبح حالی نداشت.
نیم ساعت بعد سه تایی جلوی یک پاساژ شیک ایستاده بودیم.
من یک نگاهی به پاساژ کردم و گفتم:
- ای جااااااان....
مینو با حرص گفت:
- بله!
بچه پولدار که باشی همین میشه!
برای خرید کلی ذوق داری
ولی من بیچاره که توجیبم شپش پشتک می زنه با این پاساژ و احتمالا قیمت هاش
میگم: ای واااااای.....
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی با ذکرنویسنده جایز میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت4
من با خنده بهش گفتم:
- برو بابا...
حالا فقیر، بد بخت، بیا دنبالم برای تو هم خرید می کنم!
مینو با اَخم ساختگی رو کرد بهم و گفت:
چرت و پرت نگو...
تو دنبالم بیا بستنی امروز با من..
خرید را با لباس شب شروع کردیم.
همیشه لباس های سنگین و به قول حاج بابا عاقل را دوست داشتم.
ولی چند وقتی دیگر بی اهمیت لباس می پوشیدم
کوتاه،تنگ ،جلف
دیگر حاج بابا نبود که یاد آوری ام کند.
مینو و سوگل دوتا پیراهن کوتاه و مزخرف گرفتند و با چه ذوقی که چقدر ماه می شویم تو این لباس ها شروع کردن به رفتن. من عقب تر از آن ها بودم که پشت ویترین یک لباس آبی بلند نظرم را جلب کرد. چون هم شیک و هم به نسبت بقیه ی لباس ها پوشیده تر بود برای خریدش معطل نکردم.
بعد از خرید لباس من ؛ رفتیم کافی شاپ پاساژ تا بستنی که مهمان مینو بودیم را نوش جان کنیم...
نزدیک ظهر بود و برای نهار به پیشنهاد سوگل رفتیم رستورانی که نیم ساعتی از شهر فاصله داشت. وارد یک رستوران باغ شیک و شلوغ شدیم.
داخل رستوران که شدیم کلی سر و صدا داشتیم با تیپ های جلفی هم که زده بودیم تقریبا همه نگاهمان می کردند
ولی ما بی اهمیت به چشم های اطرافمان نهار خوردیم و گشتی تو باغ زدیم و به طرف خانه حرکت کردیم تا شب برای مهمانی آماده شویم.
موقع پیاده شدن سوگل بهم گفت:
- ساعت هشت می آیم ؛ آماده باش
چون مهمانی بیرون از شهر هست باید زود حرکت کنیم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️#کپی_باذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان زهرابانو🍁
قسمت5
رسیدم خانه...
با لباس های بیرون، پریدم روی تخت و به سه نکشیده بود که خوابم برد.
ساعت نزدیک شش بود که بیدار شدم.
سریع دوش گرفتم و شروع کردم به آماده شدن.
اهل هفت قلم آرایش کردن نبودم.
آخرحاج بابا همیشه می گفت:
-خوشکلی بابا ؛ نیاز به نقاشی نداری
خدا بهترین نقاش روزگاراست.
آرایش ساده ای کردم،
موهام را هم خیلی ساده با گیره بستم وتمام.
باپوشیدن مانتوم روی پیراهن ام کارم تمام شده بود.
رفتم بیرون تا به محض آمدن سوگل سریع بروم تا با سر و صدایش آبرویم را توی محله نبرد.
این اولین بار بود من آماده شدم و منتظر سوگل بودم.
از اتاق که بیرون آمدم ملوک را دیدم که داشت برای ماهان میوه پوست می گرفت.
داداشِ هفت ساله ای که دوستش داشتم چون حاج بابا دوستش داشت.
تا چشم ملوک به من افتاد!
گفت:
- به به رها خانم!
کجا به سلامتی خوب خوشتیپ کردی؟
با اینکه اصلا دلم نمی خواست بهش جواب بدهم ولی باز هم احترامش را نگه داشتم و گفتم:
- دارم میروم مهمانی ؛ جشن دانشجویی هست با بچه ها میروم و با هم برمیگردیم.
ملوک کمی سکوت کرد و بعد جدی رو کرد به من و گفت:
- باید باهم صحبت کنیم!
- گوش می کنم تا سوگل بیاید وقت دارم.
ملوک بدون هیچ مقدمه ای گفت:
- فردا شب خواستگار داری.
🍁نویسنده طـــﻟاﺑاﻧـــۆ 🍁
♦️کپی باذکرنویسنده جایز میباشد♦️
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
☘️ حدیث قدسی:
❤️اگر بندهی من یک قدم به سوی من بیاید، من دهها قدم به سوی او میروم... و هر که آهسته سوی من آید، من شتابان به سویش میروم...💞😔
.
📚کنزالعمال،ح1133
.
💞 خدا رو شکر که خدای ما تویی...🙏💞
الحمدلله رب العالمین
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴