eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
808 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
دستهایم‌ آنقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم اما یکی هست که برهمه چیز تواناست از او تمنای لحظه های زیبا براتون دارم صبحتون بخیر سلام!صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
‌ 😍 😍 ‌ پیامبر رحمت (ص): ‌ 🔶 محبوب ترين خلايق نزد خدا نوجوان خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايى خود را براى خدا و در راه طاعت او بگذارد. خداوند رحمان به وجود چنين نوجوانى برفرشتگان مى بالد و مى فرمايد: «اين است بنده راستين من!». 😍💕 ‌ 📗ميزان الحكمه، ح ۹۰۹۶ ‌ 🔸🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶🔸 ‌ پیامبر رحمت (ص): ‌ 🔷 خداوند دوستدارِ جوانـــــى است كه جوانى اش را به اطاعت خداوند مى‌گذراند. 😊 ‌ 📗ميزان الحكمه، ح۹۰۹۷ ‌ 💥💥💥💥💥💥💥💥💥 ‌ میلادِ جَوانِ دشت کربلا ❤ حضرت علی اکبر (ع) مبااااارکــــــ 😍 💕💥🎊🎉🎈🎀 @syed213
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب دیگر آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه اندازی و رسیدگی به پایگاه ،کار سختی است . شورایی بالای سر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی می کرد. دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود، شد فرمانده پایگاه، اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده. فکرش را بکن! در هجده سالگی شدم فرمانده. البته زهرا باز هم کنارم بود. رشته او انسانی بود و رشته من تجربی. مدرسه هایمان هم کنار هم بود. از خانه تا پایگاه را با هم می رفتیم و برمی گشتیم. برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار. همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم، اما قبول نشدم. دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی ، سطح بالایی را تجربه کنم، بعد بروم دانشگاه. به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم ، تاثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود. دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم می رفت و هر وقت می آمد کلی از خوابگاه و درس هایی که می خواند و روح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف میکرد. خیلی دلم می خواست من هم بروم جامعه الزهرا. برای همین به همراه دوتن از دوستانم در دوجا آزمون دادیم: در حوزه شهرقدس و حوزه باقرالعلوم . حالا ضمن آنکه حوزه میرفتم ، در پایگاه هم مشغول بودم. همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آن ها را ببرم اردوی مشهد . کاغذی روی برد زدم :《هر کس مایل است ، برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند .》 از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم. بالاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفته ای، هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را. موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند . بیشتر صندلی ها خالی بود، اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند، حسابی خوش گذشت. ادامه دارد ... همراه ما باشید... @syed213
تاخیر رو به بزرگی خودتون ببخشید 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از دنیا که بگذریم... از همان... دلبستگی هایمان... همان خودِ خودمان..! از همه‌ی اینها که گذشتیم... تازه می شویم لایق ... لایق شهادت ... 🌺 @syed213
◀️ بازگشت غرب به دوران دزدان دریایی ▪️منابع فرانسوی گزارش دادند آمریکایی‌ها ماسک‌های سفارش شده از سوی فرانسه را از فرودگاه‌های چین به سرقت می‌برند. ▪️در تایلند مقصد محموله‌ای حاوی حدود ۲۰۰ هزار ماسک N۹۵ را که به‌سفارش دولت آلمان در حال بارگیری بود به آمریکا تغییر دادند. ▪️محموله‌ای شامل چهارمیلیون ماسک که راهی ایتالیا و اسپانیا شده بود در میانه راه توسط فرانسوی‌ها به سرقت رفت و ضبط شد. ▪️جمهوری چک محموله صادراتی ماسک چین به ایتالیا را به نفع خود مصادره کرد. ▪️وزیر تجارت تونس در یک مصاحبه تلویزیونی خبر داد که ایتالیایی‌ها یک کشتی حامل مواد الکلی و ضدعفونی‌کننده را در دریای مدیترانه به مقصد تونس، به غارت برده‌اند... 🔺اینها واقعیت امروز جهان غرب است؛ کشورهایی که منطقشان زور و قدرت و فریب است، همیشه سایر ملت ها را غارت کرده‌اند و حالا به خودشان هم رحم نمی کنند... @syed213
ساعت ۱۱ شب منتظر قسمت جدید کتاب باشید از روزهای آینده حوالی ساعت ۹ شب کتاب گذاشته میشه 🌺
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه ای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما می خواهند بدهند ، طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دو پیرزن همراهمان اعتراض کنند. یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمیخورم . هر چه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمی شوم. با دوتا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافرخانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم. قرارداد بستیم و برگشتیم دنبال مسافرها. قرار شد اول به حرم برویم، نماز صبح را بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه. راننده که بار دیگر اسباب و اثاثیه ها را در قسمت بار اتوبوس جا داده بود، گفت:《از وسط بازار رضا برین تا به نماز برسین، چون اگه از این خیابونی که درش هستیم برین، دیر میشه.》 راه افتادیم . هرکس را می دیدی دوان دوان می رفت تا به نماز برسد، اما من مانده بودم و دو پیرزنی که لنگان لنگان می آمدند و من هم از سر اجبار پابه‌پایشان. به خودم هم لعنت می فرستادم که، سمیه برای چی خودت رو گرفتار کردی؟ ببین همه رفتن و تو موندی با این دوتا پیرزن! جلوی صحن که رسیدم دوتا ویلچر به دست آمدند جلو :《 مادرها بنشینید تا شما رو به صف نماز برسونیم .》 آنها نشستند و ویلچرها به سرعت حرکت کردند . من هم پابه‌پایشان می دویدم تا آنکه به صف جماعت رسیدیم و در صف جا گرفتم :سمیه خانم ببین خدا چقدر هواتو داشت ! دیدی تو هم به نماز صبح رسیدی! آره آقا مصطفی ، به نماز صبح رسیدم و بعد ها به تو. ادامه دارد‌... با ما همراه باشید... @syed213