سلام🌹
بیایید در شب های پایانی ماه رمضان یک ختم قرآن جمعی داشته باشیم تا خیرات و برکات شب های پایانی این ماه عزیز را بیشتر نصیب خودمان و دوستانمان کنیم
نیات قرائت:
۱_برای سلامتی آقا امام زمان (عج)
۲_تقدیم به روح بلند امام علی (ع)
۳_برآورده شدن حاجات تک تک شما و رفع بلا و گرفتاری از کشور و جامعه انسانی
دوستانی که می تونن شرکت کنن جز مورد نظر شون و به ایدی زیر اعلام کنن
@Ya_fatemeh_3130
امشب استثنا کتاب #اسم_تو_مصطفاست دیرتر گذاشته میشه 🌺
منتظر باشید..
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
می دانستم اگر حالا هم به بابا و سجاد بگویم که نگذارند وارد این شلوغی ها بشوی ،خودشان زودتر از تو جلوی پایگاه هستند.آن شب هم رفتی و من ماندم و تا بیایی شدم نصفه عمر.
اعلام کرده بودند ۲۵ خرداد در میدان ولی عصر تجمع است.در حال رفتن بودی که گفتم:《منم میام آقا مصطفی!》
_نه عزیز جان،اوضاع مساعد نیست!
_هست یا نیست فرقی نمیکنه،میام!
_گفتم که نه سمیه!
نمیشد مقابلت ایستاد. حداقل اینجور مواقع نمیشد.دیوارهای خانه نزدیک آمده بودند. روحم فشرده میشد.بلند شدم و رفتم منزل مامانم.یک ساعت گذشت .دوساعت،سه ساعت. عصر غروب شد و غروب شب و تو نیامدی.نیمه شب شد،خط ها قطع بودند و تلفن ها جواب نمی دادند. کنج دیوار نشسته بودم،زانوها در بغل و چشم به در ذکر گرفته بودم:《میاد،میاد،میاد.》
ساعت سه نیمه شب تلفن همراهم زنگ خورد.گوشی ام را برداشتم، دیدم پدرت است:《کجایی آقا جان؟》
_منزل پدرم.
_نگران نشی،چیزی نیست. فقط اگه میشه دفترچه مصطفی رو بردار و بیار بیمارستان ۵۰۲ ارتش.
_چیزی شده؟تو رو به خدا راستش رو بگید!
_چیزی نیست.فقط یه کم زخمی شده!
زنگ زدم به آژانس. ماشین نبود.زنگ زدم به آژانسی در شهریار.ماشین که آمد با مادرم و سبحان سوار شدیم و رفتیم اندیشه.دفترچه را برداشتم و رفتم بیمارستان ۵۰۲ ارتش.مادر و پدرت جلوی در بیمارستان بودند.مادرت وقتی مرا دید به گریه افتاد. پدرت از حراست بیمارستان خواست تا مرا راه بدهند:《خانمشه،اجازه بدین بره ملاقاتش.》
ادامه دارد...
باما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
⚘﷽⚘
♨️غیرت و حیا چه شد؟
✍🏻شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
🔻زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
💠گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
👌شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
🌷چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
✍🏻چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
@syed213
⚘﷽⚘
نمایندگان تشکلهای دانشجویی در دیدار با رهبر انقلاب چه گفتند؟
🔹نماینده دفتر تحکیم وحدت: اصلاح نظام انتخاباتی از ضروریترین اولویتهای مجلس یازدهم است.
🔸نماینده اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان مستقل: برخی از مسئولین به مردمی بودن انقلاب اعتقادی ندارند.
🔹نماینده اتحادیه جنبش عدالتخواه دانشجویی: سیاستبازان برخلاف رهبران انقلاب مردم را همهکاره انقلاب نمیدانند.
🔸نماینده دانشجویان بسیجی: نیازمند یک پوستاندازی جدی در لایه مسئولین کشور هستیم.
🔹نماینده دانشجویان جهادی: برخی جریانهای سیاسی از جایگاه گروههای جهادی سوءاستفاده میکنند.
🔸نماینده اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان: بعد خروج آمریکا از برجام، برنامههای دولت به هم ریخت.
fna.ir/ex70gi
@syed213