eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
815 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین سوال نمایندگان مجلس یازدهم از رئیس‌جمهور «رضایی» نماینده جهرم در مجلس: 🔹به همراه جمعی از نمایندگان درحال تهیه سؤال از رئیس جمهور درباره وضعیت نابسامان مسکن هستیم. 🔹دولت نه تنها در راستای حل مشکلات مسکن اقدام جدی نداشته است، بلکه روز به روز شاهد نابسامانی در این بخش، به ویژه اجاره بها هستیم. 🔶️ @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ پیامبر ﷺ: «شیطان تازمانے كه مؤمݩ بر نمازهای پنج گانه در وقت آن محافظت ڪند، پیوستہ از او در هراس است؛ پس چوݩ آنها را ضایع نمود بر وی جرأت پیدا ڪرده و ࢪا در گناهان بزرگ مے اندازد.» 📿 🙏 🕊@syed213
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب در زیرزمین حرم حضرت رقیه س پخت و پز می کردیم.آمریکا که تهدید به حمله کرد مسئولان تصمیم گرفتن آشپزخانه رو تعطیل کنن تا اگه حمله شد کسی آسیب نبینه.از گروه خواستن همگی برگردن که من و دوستم پاسپورتامون رو برداشتیم و مخفی شدیم.بعد شنیدیم به گیت های بازرسی سوریه سپردن اگه کسانی رو با این مشخصات دیدن دستگیر کنن و به اونا تحویل بدن.ما هم خودمون رو به رزمنده های عراقی رسوندیم.رزمنده هایی که ۲۴ ساعت توی خط بودن و ۴۸ ساعت استراحت می کردن.اونا عملیات شبانه نداشتن و فقط روزا عملیات میکردن.هوا که تاریک میشد تغییر قیافه میدادن،لباسا را عوض میکردن و دور هم می نشستن و قلیان و سیگار می کشیدن.گل می گفتن و گل می شنیدن!مدتی پیش اونا موندیم،اما از ساعت ها لم دادن و ول گشتن اونا کفری شدیم و رفتیم بین بچه هایی که توی خط بودن.آموزش نظامی دیدیم و یه شب که عراقیا خواب بودن بهشون خشم شب زدیم و حسابی گوشمالی شون دادیم.طوریکه بعد از این زهر چشم ،عملیات شبونه رو هم گذاشتن تو برنامه ها و ماها رو هم به عنوان رزمنده های شجاع معرفی کردن.حتی یبار که در حرم حضرت زینب س دستگیرمون کردن،ضمانتمون رو کردن و گفتن اینا خیلی دلیرن و میشه روشون حساب کرد.بعد ما رو هم شبیه نیروهای خودی تحویل گرفتن تا به ایران برگردونده نشیم.بعد از چند روز دوستم در عملیاتی مجروح شد و برای اینکه اخراج نشیم،رفتیم دفتر حضرت آقا توی سوریه.اونجا مقداری از هزینه برگشت ما رو دادند و اومدیم ایران ،حالا هم تصمیم دارم به راهم ادامه بدم. میدانستم اگر تصمیم به کاری بگیری،از آن بر نمیگردی،حتی اگر من بخواهم. ■■■ بار اول که رفتی سوریه،۴۵ روز ماندی،اما همان یک دفعه که نبود.بار دوم از عراق با جمعی همراه شدی و رفتی.دلواپسی ها و دلشوره ها و دل تنگی های خودم یک طرف ،حال بد فاطمه یک طرف.خیلی بی قراری میکرد و این بیشتر نگرانم میکرد.سعی میکردم خودم را با پختن آش پشت پا و دعوت از در و همسایه و انداختن سفره حضرت رقیه س و دعای توسل مشغول کنم‌.هر وقت هم که تنهایی زیاد فشار می آورد فاطمه را بر میداشتم و میرفتم منزل پدرم.چند روز آنجا می ماندم و بر میگشتم و فاطمه را میبردم کلاس قرآن.معلمش می گفت:《خیلی بی قراره.》 _چون پدرش ماموریته. _پس هم باید براش پدر باشین و هم مادر. یکی باید به خودم می رسید.من که آنطور بی قرار بودم ،چطور می توانستم به او قرار بدهم؟ _مامان ،بابا کجاست؟ _رفته با آدم بدا بجنگه. _من بابام رو میخوام،نمیخوام بجنگه! ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213
تو مرا یاد کنے ، یا نکنے باورت گر بشود ، گر نشود حرفے نیست اما...↯ نفسم می‌گیرد در هوایے که نفس‌های تو نیست!💔☘ 🌙 🕊@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیبایی جهان به خنـده هاے قشنـگ تـوسـت ッ بخنـد که جهان زیبـا شود♡ هر "صبـح" زِخنده هاے تو :) 📿 🕊@syed213
امام على عليه‏السلام : مبادا كه بدگمانى بر تو چيره شود، كه ميان تو و هيچ دوستى، رابطه دوستانه‏ اى برجاى نمیگذارد تحف العقول @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ پیامبر اڪرم ﷺ به حضرت علے﴿؏﴾ فرمودند: نماز ࢪا با وضوے ڪامݪ و شاداب در وقتش به جای آوࢪ ڪه تأخیر انداختݩ نماز بدون جہت، باعث غضب پروردگار است. 📿 🙏 🕊@syed213
سلطان قاچاق سوخت دستگیر شد رئیس پلیس امنیت اقتصادی ناجا: 🔹به یک شرکت خانوادگی رسیدیم که فقط در ۶ ماه دوم سال گذشته ۱۰۰ میلیون لیتر سوخت قاچاق کرده بودند. 🔹۶ عضو اصلی این باند خانوادگی دستگیر شدند و در جریان پیگیری این پرونده ۱۵ عضو دیگر شناسایی و دستگیر شدند 🔹اعضاء این شرکت با استفاده از کارت های سوخت اجاره ای، اقدامات مجرمانه خود را دنبال می کردند 🔹برخی جایگاه داران سوختی در شکل گیری این اقدامات مجرمانه دست داشتند. fna.ir/exqq34 @syed213
﷽❣ ❣﷽ بهرطرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست گر این جهان بپاشده به‌خاطر صفای توست... ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز بگو کدام لحظه‌ها ظهور روی ماه توست العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان💖 🌹 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ امام صادق {عليه السلام}: إِنَّ فَضْلَ الْوَقْتِ الْأَوَّلِ عَلَى الْآخِرِ كَفَضْلِ الْآخِرَةِ عَلَى الدُّنْيَا. بࢪتࢪی نماز اوݪ وقت نسبت بہ آخࢪ وقت، مانند برترے آخࢪت است نسبت بہ دنیا. 📿 🙏 🕊@syed213
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب _بابات قهرمانه و قهرمانا تو خونه نمیمونن! _نمیخوام قهرمان باشه،میخوام مثل باباهای دیگه،مثل بابای سارا پیشم باشه! گوله گوله اشک هایش می آمد و مثل موج مرا به ساحل ناامیدی می کوباند. یک بار زنگ زدی،روز تولد دختر عمه اش بود:《بابا خوش به حال سارا که باباش براش تولد گرفته!》 _مگه مامان برات تولد نگرفت؟ _اینکه بابای آدم بگیره خوبه! من که گوشی را گرفتم،گفتی:《چقدر دخترمون زبون درازه!》 _دختر توه دیگه! _نه اینکه مامانش بی زبونه! راست می گفتی،زبان من دراز بود ولی فقط برای تو. یک روز گفتی:《تو دو خصوصیت داری که باعث شده علاقه‌م بهت بیشتر بشه.》 _چیه اونا؟ _بگم خودتو میگیری! اصرار کردم:《یکی اونکه زبون تیزی نداری که دل کسی رو بشکنی،دوم اینکه غرغرت فقط با منه نه هیچ کس دیگه!》 _ناراحتی؟ _نه اتفاقا!وقتی می بینم از کسی ناراحتی و صدات در نمیاد دلم میگیره.وقتی غُرت رو به من میزنی خوشحال میشم. من با خاطره بازی یکجور خودم را مشغول میکردم،اما فاطمه بهانه می گرفت. _اون وقتا بابام با من بازی میکرد،حالا کجاس؟ روزهایی که به مدرسه میرفتم هر چه فاطمه اسباب بازی داشت،می آوردی می ریختی جلویش،حتی آن هایی را که کنار گذاشته بودم.وقتی می دیدم می گفتم:《وای آقا مصطفی دوباره بازار شام درست کردی؟》 ادامه دارد... با ما همراه باشید.. @syed213
بار ديگر صبح شد بيدار شد ايݩ زندگے، ای تمام حس بودݩ هاے مݩ صبحت بخيࢪ♥️✋🏻 📿 🕊@syed213
معنویتے که درش عــــمل نباشه معنویتے که فقط روضه باشه و در پشتش عمل نیاد!!! این معنویت نیست این یه مقدار حالت خلسه است و این مسائل...! 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ امیࢪالمومنیݩ(ع): هرگاه کسے به نماز می ایستد، شیطاݩ حسودانہ به او می نگࢪد، بخاطࢪ آنڪہ می بیند رحمت خدا او را فࢪاگرفته است 📿 🙏 🕊@syed213
‏کاش روزی برسد، که به هم مژده دهیم... یوسف فاطمه آمد دیدی...؟! من سلامش کردم... پاسخم داد امام، پاسخش طوری بود! با خودم زمزمه کردم که امام‌... می‌شناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟! و شنیدم فرمود: تو همانی که «فرج» می‌خواندی...✨ 🌸 فدایت شوم عزیززهراعج😭 🌹 @syed213
⚘﷽⚘ توئیت معنی دار سید یاسر جبرائیلی: 🔹آمریکا یک چیز ستودنی دارد و آن اینکه تا آخرین نفس رژیم، برایان هوک وظیفه خود می‌داند با همان حرارت روزهای اوج، علیه ایران سخن بگوید. سیستم اوفک نیز با همان کیفیت سابق به اعمال تحریم ادامه می‌دهد. در این سو اما مصیبت بزرگ اینکه، کسانی با همان حرارت سابق آنها را باور می‌کنند! @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور 📝حس میکنی ظهور نزدیکه؟ 🔹میخوای پارکاب امام زمانت باشی؟؟ 🔹سواد رسانه ای رو جدی بگیر @syed213
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب فاطمه را بغل میزدی و خنده کنان می رفتی دم در:《ما که رفتیم پارک،خودت این بازار شام رو سروسامون بده.》 حالا هم خودم باید سروسامان بدم به این بازار مسگرها که در سرم بزن و بکوب راه انداخته است. ■■■ اگر در سفر اولت راحت می توانستم تلفنی با تو صحبت کنم،این بار به ندرت میشد.گاه ده روز ده روز بی خبر می ماندم.تنها کاری که می توانستم انجام بدهم چله برداشتن بود:چله حدیث کساء،چله زیارت عاشورا.می نشستم سر سجاده و زارزار گریه میکردم.زمستان در حال تمام شدن بود،اما تو نیامدی.رفتم نمایشگاه بهاره تا برای فاطمه حرید کنم.لباس های مردانه اش خیلی قشنگ بود،برایت کفش و شلوار کتان قهوه ای و بلوز خریدم.مادرت که همراهم بود با تعجب پرسید:《سمیه چرا برای خودت چیزی نمیخری؟》 _نمیخرم تا مصطفی بیاد. چله هایم تمام شد،اما تو نیامدی.چله بعدی را که گرفتم،ماه رجب بود.با خودم گفتم:بروم اعتکاف.وقتی که موضوع را مطرح کردم همه گفتند:《با بچه مشکله!》 فاطمه را برداشتم و رفتیم اعتکاف.مامانم آمد و فاطمه را برد.سه روز آنجا بودم و روز سوم که قرار بود اعمال اُم داوود را انجام بدهیم او را آورد،چند ساعتی پیشم ماند و دوباره با مادرم برگشت.اعمال ام داوود که تمام شد،اذان مغرب را گفتند.سر نماز در صف نماز جماعت بودم که گوشی تم زنگ خورد.تو بودی:《توی پروازیم.احتمالا دو ساعت دیگه خونه ایم.》 بعد از ۷۵ روز دوری قرار بود ببینمت. _پس میام فرودگاه‌! _نه،نیا سمیه! _میام! نمازم را تمام کردم ،وسایلم را جمع کردم.دیدم داداش سجاد آمد دنبالم. به خانه که رسیدم دیدم خانه غرق گل بود.مامان،پدرت و برادرم به خاطر تمام شدن مراسم اعتکاف گل خریده بودند.گفتم:《آقا مصطفی داره میاد!》 همه خوشحال شدند.به سجاد گفتم:《من رو میبری گل فروشی؟》 _گل فروشی! _آره،میخوام برای آقا مصطفی گل بخرم. _آبجی این همه گل!بیکاری؟ _من باید گلی را که خودم میخوام انتخاب کنم! رفتیم گل فروشی.سفارش یک دسته گل داوودی زرد و کبود را دادم،اما همه مصنوعی.همانجا بودم که زنگ زدی:《سمیه یه موقع نیای فرودگاه!من خودم میام.》 زنگ زدم اطلاعات پرواز و ساعت ورود هواپیما را گرفتم.آمدم خانه و گفتم :《راه بیفتین.》 پدرت گفت:《مگه نگفت خودم میام؟》 گفتم:《آقا جون اگه شما کار دارین ،نیاین،من خودم میرم!》 راه افتادیم،ولی وقتی رسیدیم رفته بودی.فاطمه نشست روی زمین و زار زد:《من بابام رو میخوام.》 نیمه شب مرا رساندند جلوی خانه.فاطمه را که خواب بود بردم داخل اتاقش خواباندم و حالا من بودم و سکوت خانه.در حالی که به آمدنت فکر میکردم صدای بستن در ماشین را شنیدم،پنجره را باز کردم،خودت بودی.دست گذاشتی روی زنگ.صدایت کردم:《مصطفی!》 به بالا نگاه کردی:《سلام عزیز!》 ادامه دارد... با ما همراه باشید.. @syed213