بيا که مــــردم دنيــــا در انتظار تواند😍
در آرزوي وصــــال تو، بيقــــرار تواند😭
بيا که پيـــش تو از روزگــــار، شکوه کنيم🌸
ز درد و رنــــج برون از شمار، شکوه کنيم
ازين خـــــزان غـــمافزا، ازيـــن شبان سياه
ز سســــتعهدي فـــصل بهار، شکوه کنيم
ز سوز و درد دل بيقرار، شکوه کنيم
بيا که نور بگيــــريم از فروغ خدا
ز تيرهفامـــــي اين شـــام تار، شکوه کنيم
تو اي صلـــابت ايمان! تــــو اي نشانه نور
بيا که در بــــر پروردگار، شـــکوه کنيم
بيا کــــه مردم دنيا در انتــــظار تـــــواند
در آرزوي وصال تو بـــيقرار تــــواند
#امام_زمان😍
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
امیࢪالمومنیݩ(ع):
هرگاه کسے به نماز می ایستد، شیطاݩ حسودانہ به او می نگࢪد، بخاطࢪ آنڪہ می بیند رحمت خدا او را فࢪاگرفته است
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
باید همه عاشقی ام را در دل نوشته هایم می ریختم.با خودکار هفت رنگ برایت نوشتم:
مرد من
هرجا میروی
من را هم با خودت ببر
مثل باد که گرده گل را.
در اوضاع و احوالی که نمیشد با تو تماس گرفت،نمیشد نامه داد و نمیشد نزدت آمد،باید روی همین دفتر جلد چرمی خم میشدم و در کاغذهای صورتی اش مینوشتم .هر چند مطمئن بودم وقتی بیایی،نیم نگاهی هم به آن نخواهی انداخت.
■■■
روزی که فهمیدم باردار شده ام با خودم گفتم:به این بهانه می کشونمش ایران.حالم اصلا خوب نبود.دکتر که جواب آزمایشم را دید گفت:《باید استراحت کنی،دور از استرس!》
با اولین تلفن که زنگ زدی،وقتی گفتم قراره دوباره مادر شوم و دکتر گفته باید استراحت کنم.فکر کردم سراسیمه می آیی،اما جوابت باعث شد بدنم یخ بزند:《حالا که نمیتونم بیام.بعدا!》
_لااقل برای تست غربالگریم بیا!
_تا ببینم چی میشه.فاطمه از کلاس قرآنش جا نمونه!
_با این وضعیت که نمیتونم ببرمش کلاس و بیارمش!
_هرطور هست ببرش سمیه!دوست دارم دخترم حافظ قرآن بشه!
با حال خرابم،او را میبردم و می آوردم.یک شب که حال برادرم بد شده بود و با پدرم او را بردیم درمانگاه،گوشی ام زنگ خورد.به صفحه روشنش نگاه کردم،شماره ایران افتاده بود،پاسخ که دادم تو بودی:《کجایی آقا مصطفی؟》
_توی خاک ایران،توی پادگان.
_کی رسیدی؟
_بعدازظهر.
_تو که جز یبار هیچ وقت پادگان نمی رفتی؟
_این بار آوردنمون.فردا میام پیشت.
شک کردم:《یه چیزیت شده آقا مصطفی،راستش رو بگو!》
_این چه حرفیه؟
_مطمئنم بیمارستان بقیه الله هستی!
_اول مجروحم میکنی بعد میکشی!
_حالا که حرف نمیزنی،میام بقیه الله!
با ناراحتی گوشی را قطع کردم که دوباره زنگ زدی:《نیا سمیه،الان وقت اینجا اومدن نیست!》
_پس اعتراف میکنی که بیمارستانی؟
_خیلی خب،بیمارستانم!
_همین حالا راه می افتم!
_حداقل به پدرم نگو!
_قول نمیدم!
همراه پدر و مادرم آمدیم بیمارستان.در طول مسیر زنگ زدم به پدرت،مگر میشد به او خبر نداد:《نگران نشین.انگار مصطفی مجروح شده ،ما داریم میریم بقیه الله،اگه خبری شد زنگ میزنم.》
دوباره صدای زنگ تلفن بلند شد:《داری میای؟》
_نزدیک بیمارستانم.
_نترسی سمیه،فقط پام کمی آسیب دیده!
با خودم فکر کردم:حتما قطع نخاع شدی یا شاید هم جفت پاهات رو از دست دادی یا شاید هم ویلچرنشین شدی.اگه هم شده باشی عیبی نداره،با خودم میبرمت این طرف و آن طرف.تو فقط نفس بکش.اتفاقا اگه دست و پات قطع شده باشه خوبه،چون سوار ویلچرت میکنم و با هم میریم خرید،خودم هم بسته های خرید رو میگذارم روی پاهات و ویلچرت رو هُل میدم و همونطور که با تو حرف میزنم از حاشیه پیاده رو میارمت خونه.چه کیفی میده اگه بارونم نم نم بباره!
ادامه دارد..
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213
گاهے از آن بالا
نگاهے به ما اسیران
دنیا ڪݩ؛ 😔
دیدنےشده حاݪ خستہ ما
#دلتنگے 💔
#شبتـــــون_شہدایے
🕊@syed213
اےکاشچـوپـروانہپَـرےداشتـہباشـم
تاگـاهبـہکـویَتگـذرےداشتـہباشـم...
#روزتوݩ_شھدایے🌱
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 وصفی از جهنم از امام صادق (ع) خطاب به ابوبصیر
برخی از اوصاف شیعیان درکلام امام صادق(ع)
إمْتَحِنُوا شیعتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ: عِنْدَ مَواقیتِ الصَّلاةِ کَیْفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَیْها، وَ عِنْدَ أسْرارِهِمْ کَیْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ إلی أمْوالِهِمْ کَیْفَ مُواساتُهُمْ لِإخْوانِهِمْ فیها.
شیعیان و دوستان ما را در سه مورد آزمایش نمائید:
1️⃣ مواقع نماز، چگونه رعایت آن را می نمایند.
2️⃣ اسرار یکدیگر را چگونه فاش و یا نگهداری می کنند.
3️⃣ نسبت به اموال و ثروتشان که چگونه به دیگران رسیدگی می کنند و حقوق خود را می پردازند.
📚وسائل الشیعة: ج 4 ص 112.
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
4_5999103494626215646.mp3
4.04M
🎧 #شور بسیار زیبا ❣
🎼 پناه حرم....
🎤 #کربلایی_نریمان_پناهی #حسین_سیب_سرخی
🏴 #شهادت_امام_صادق (ع)
.
@syed213
1_379950120.mp3
3.54M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴خادم مکتبم تا ابد عاشقم
🌴غصه دار غم حضرت صادقم
🎤 #جوادمقدم
⏯ #زمینه
👌بسیار زیبا
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
امام صادق علیه السلام در مورد چگونگی خواندن نماز فرمودند:
وقتی نماز واجب میخوانی آنرا در وقت خودش چنان بخوان که گویا دیگر هرگز به نماز موفق نمی شوی.
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊@syed213
❣جعفریم❣
سر ارادت ما و غبار صحن بقيع
همان حريم بهشتي همان بهشت بديع
⚫️ایام شهادت حضرت امام صادق(ع) رئیس مذهب جعفری بر همهی شیعیان تسلیت باد😔
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
امامصادق(؏)↯
لَفَضلُ الوَقتِ الأوَّلِ على الآخِرِ خَيرٌ لِلمؤمِنِ مِن مالِهِ و وُلدِهِ .
فضيلت اوّݪ ۅقت بࢪ آخࢪ آݩ براے مؤمن ، از دارايے و فرزندش بهتر است .
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
تا برسیم بیمارستان،هزار تا فکر در سرم می چرخید.مردم و زنده شدم.در بیمارستان،از اطلاعات سراغت را گرفتم.گفتند بخش منج هستی.دیگر به پدر و مادرم کار نداشتم.بخش پنج سالن بزرگی بود،دو طرف آن هم اتاق و انتهایش یک در شیشه ای.در حالی که با خود می گفتم الان می بینمش الان می بینمش،در اتاق ها سرک می کشیدم.به نفس نفس افتاده بودم که دیدمت.داخل یکی از اتاق ها روی تختی دراز کشیده بودی که ملحفه آبی کم رنگی داشت.دماغت تیغ کشیده و رنگت زدر شده بود.در حالی که خیس عرق شده بودم،آمدم جلو و جلوتر.ملحفه را با یک دست از روی پایت کنار زدم،پایت آتل پیچ بود. فاطمه را گذاشتم روی پایت و با گوشی عکس گرفتم!
با خوشحالی گفتم:《خداروشکر حداقل چند روزی مهمون خودمی!》
سعی داشتی فاطمه را که گریه میکرد آرام کنی:《اگه میدونستم اینقدر از مجروحیتم خوشحال میشی،زودتر مجروح میشدم!》
_به فکر خودم میخندم.فکر میکردم قطع نخاع یا نابینا شدی،اما حالا خوشحالم که سالمی!
_سالمم؟
_آره همین که نفس میکشی،همین که مجبوری بمونی و برای آزمایش غربالگری کنارم باشی،بقیهش دیگه مهم نیست!
فاطمه آرام شده بود و با ریش هایت بازی میکرد.
پرنده ای پشت پنجره میخواند. آن موقع شب چه وقت خواندن بود!نمی دانستم چه کار کنم.چند بار دور تختت چرخیدم که تازه متوجه پدر و برادرم شدم.
■■■
یک نگاه به اطراف میکنم.چقدر خلوت است.
ادامه دارد..
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
با چراغے همہ جا گشتم و گشتم دࢪ شهࢪ
هیچ ڪس، هیچ ڪس اینجا بہ تو مانند نشد
#شبتـــــون_شھدایے🌙
#وضـــــو_فࢪاموش_نشہ
🕊 @syed213
صبح یعنی تـــــــــو...
در دنج ترین جاے دلم
حڪــــــ باشی...!!
#روزتوݩ_شھدایے
🕊 @syed213
🌸 حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم:
☘ همانا بهشت مشتاق چهار کس است:
خوراک دهنده به گرسنه ،
نگه دارندهٔ زبان ،
تلاوت کنندهٔ قرآن ،
روزه دارانِ ماه رمضان .
📚خصال، ص۵۳۲
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
امام صادق (؏):↯
«ملك الموت دࢪ هنگام مردݩ، شیطان ࢪا از محافظ بࢪ نماز دوࢪ مے ڪند و شهادت به یگانگے خدا و نبوت پیامبرش ࢪا در آݩ هنگامہ بزرگ بہ او تلقیݩ می نماید.»
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊@syed213
اَیُّها النَّاس
بخواهید ڪہ آقا برســد
بگذارید دگـر
درد بـہ پـایان برســد
همگے در پس هر سجدہ
بہ خالق گویید
ڪہ بہ ما رحم ڪند
یوسف زهــرا برسد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
@syed213
تصور کن
رو به روی ارباب
سلام آقا
فقط یک آرزو دارم
بطلب امسال اربعین زائرت باشم
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس یه شب جمعه
بین الحرمین باشه
باید همه عمرش هم
دلتنگ حسین باشه
#پیشنهاد_دانلود
#وضعیت
#شب_جمعه_شب_زیارت
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
حضرت موسى بن جعفر (ع): «[عطر] نمازهاى واجب که در اول وقت و با آداب و حدود مخصوص به خود خوانده مىشوند، از برگها و ساقههاى نو رسیده و شاداب و با طراوت آسخوشبوتر است. پس بر شما است که نماز [واجب] را در اول وقت آن بجاى آورید».
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
فقط پیرزنی سر مزار یکی از شهدای گمنام نشسته و با شن ریزه ای به سنگ قبر میزند.انگار نه انگار که آنجایم.دوست دارم برگردم به عقب،به خیلی عقب تر.روزهایی که هنوز به سوریه نرفته بودی ،روزهایی که هنوز نشده بودی مدافع حرم.
_آقا مصطفی باید توی کارای خونه کمکم کنی!
_باز شروع کردی خانم؟
_از اتاق فاطمه شروع کن.
_همین؟
_و آشپزخونه.
_نه دیگه نشد،من اتاق فاطمه،تو آشپزخونه!
_قبول!
خوشحال رفتم آشپزخانه.ربع ساعتی نگذشته بود که آمدی دم در.
_عزیز،یه چایی بهم میدی،کمرم درد گرفت!
_یعنی تموم شد؟
_میتونی ببینی!
چای را ریختم و دادم دستت.خسته و عرق ریزان آشپزخانه را تمیز کردم و به اتاق خواب رفتم تا از داخل کمد لباسم را بردارم.ناگهان کوهی از لباس و اسباب بازی های فاطمه ریخت روی سرم.
_آقا مصطفی اینا اینجا چیکار میکنن؟
جوابم را ندادی.چایت را خورده بودی و جلوی تلویزیون خوابت برده بود.
به اتاق فاطمه سرک کشیدم،ظاهرا مرتب بود.خم شدم زیر تختش را وارسی کردم،وای!هر چه دستت رسیده بود چپانده بودی زیر تخت!روی تخت نشستم و سرم را بین دست هایم گرفتم،به جای گریه زدم زیر خنده.
راست میگفتی تو مرد کارهای کوچک نبودی.تو مرد صحنه رزم بودی و افق های باز.نباید از تو میخواستم در چهار دیواری به کارهای کوچک زنانه بپردازی،نباید!
■■■
امیدوار بودم پای بخیه خورده و گچ گرفته تو را برای من نگه دارد،اما یکباره غیب شدی.طبق معمول علی ماند و حوضش.رفتم در خانه یکی از دوستانت که با هم خیلی رفیق بودید.از مادرش سراغش را که گرفتم،گفت:《نیست.با مصطفی صدرزاده رفته.》
گفتم:《من زن مصطفی صدرزادهم،برای همین اومدم خبر بگیرم.》
_رفتن عراق و از اونجا میرن سوریه.
ادامه دارد...
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213