eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
815 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب می گفتی:《فاطمه هم به تو رفته.موبه‌مو!پله اول،پله دوم!》 زود رنج و عصبی شده بودم و حساسیتم بالا رفته بود.شده بودم گل قهر و ناز،به کلامی می رنجیدم و در خودم فرو می رفتم.شب تولد سارا،بچه خواهرت بود.همه بودند.شمع که خاموش شد و کیک بریده شد،فاطمه بهانه گرفت :《تولد من بابا نبود،تولد سارا باباش هست!》 _عوضش بابا جان تو رو برد پارک! _من بابای خودم رو میخوام! به خانه که آمدیم تلفن زدم و تو با فاطمه صحبت کردی اما آخرش گفتی:《عزیز این تویی که باید بچه رو آروم کنی!》 دو روز بعد محمدعلی بغلم بود.جلوی آینه شمعدان سر طاقچه ایستاده بودم،در حالی که با تو تلفنی حرف میزدم،فاطمه شکلک در می آورد و محمدعلی غش غش می خندید.بغض کردی:《سمیه،تورو به خدا دیگه این کار رو نکن!خیلی اذیت میشم وقتی صداش هست و خودش نیست!》 چی شده بود که اینقدر حساس شده بودی؟خیلی حرف ها آمد به زبانم،اما نوک زبانم را گاز گرفتم و نگفتم.آن روز تلفن را قطع کردم.چیزی داشت اتفاق می افتاد که نمی دانستم چیست،اما مثل شب پره ای دور سر من و بچه ها می گشت.تصمیم گرفته بودم بروم کلاس رانندگی.راجع به این موضوع چیزی نگفتم،میخواستم سورپرایز بشی.البته اجازه اش را خیلی پیش تر ها گرفته بودم.رفته بودم آموزشگاه منتظر تا ماشین بیاید و تمرینم را شروع کنم.پیام دادی:《به من زنگ بزن.》 زدم. پرسیدی:《کجایی؟》 خواستم نگویم،ولی نمی توانستم دروغ بگویم:《بیرون!》 _کجا و چه میکنی؟ _اومدم آموزشگاه رانندگی! _جدا؟آفرین!الان چه مرحله ای هستی؟ _آیین نامه رو آزمون دادم،قبول شدم،میرم فنی. _دستت درد نکنه خانمم! _از دست تو مجبور شدم! _چند وقت بود به تو می گفتم برو،ولی گوش نکردی! _من راننده شخصی داشتم.حالا هم دلم میخواد بیشتر با تو باشم! _جدا از شوخی،لازمت میشه! _حالا تو کجایی؟ _توی پادگان،بچه ها رو آموزش میدم.نگران نباش،جای من امنه! میخواستم موضوعی رو بهت بگم.یکی از بچه ها خواب دیده حضرت زهرا س بهش گفته مرحله اول رو شما بگذرونید،مرحله دوم خودم فرمانده شما هستم.از این حرف خیلی انرژی گرفتیم. _حالا مرحله اول را گذروندید؟ _بله تموم شده،از این به بعد دیگه کار خود بی بی‌یه. _تو که میگفتی سر شصت روز میای،حالا که شده هفتاد روز! _باید این "فوعه و کفریا" رو آزاد کنیم بعد بیام.هر دو محله شیعه نشینه! صحبتمان به درازا کشید،طوری که دوبار گوشی ام را شارژ کردم.از همین فاصله از حرف هایت انرژی می گرفتم.بالاخره دل کندم تا بعد. شبی دوباره زنگ زدم.گوشی ام دو سه هزار تومان شارژ داشت.با بی سیم صحبت میکردی.از من خواسته بودی با هم پیام تصویری داشته باشیم و به اصرارت این برنامه را روی گوشی نصب کرده بودم.از وقتی از سوریه برگشته بودم بی تابی ام بیشتر شده بود.حالا پول تلفنی که برای این مدت داده بودم،عجیب و غریب بود.فقط یک آدم مجنون این کار را میکرد.پرسیدی:《کار پایگاه چی شد؟》 قرار بود یک سری کارهای قرآنی در مسجد‌ انجام بدهم که از من پرسیدی چه کردم.برای مدرسه فاطمه هم قرار بود ایستگاه صلواتی داشته باشیم و تعدادی کبوتر کاغذی درست کنم و روی آن ها مطالبی بنویسم.آن شب درباره این کبوترها گفتم،کبوترانی که با قیچی بال هایشان را چیده بودم و با ماژیک قرمز باید روی آنها شعار می نوشتم. ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213
ماه‌میداݩدومݩ حاݪ‌مࢪا دوراز تو...! 🌙 🕊@syed213
اولِ صبح ;پس از گفتنِ یڪ بسم اللہ از دل و جان تو بگو: حسیـــن یا ثاراالله.... ♥️ 🕊@syed213
راه را گم کرده ام آواره و تنها شدم یاد نبودم غرق در شدم أَیْنَ فَرَجُکَ الْقَرِیب ...🌱 🌷 💛 اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم🌸☘ 💛 @syed213💛
🔻امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام: 🔸در سالم بودن آدمى، همين بس كه عيوب ديگران را كمتر در ذهن خود نگه دارد 🔹حَسبُ المَرءِ... مِن سَلامَتِهِ قِلَّةُ حِفظِه لِعُيوبِ غَيرِهِ 📚ميزان الحكمه جلد٨، ص ٣٣٢ @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇 بسم رب الشهدای و الصدیقین خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست‌. سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه مخلوق ما را انسان خلق کرد. شکر خدایی را که از میان این‌همه انسان ما را خاکی مقدس به نام ایران قرار داد. و شکر خدایی را که به بنده پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد. و شکر بی‌پایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو ممنونم بی‌اندازه که در دل ما محبت سید علی‌خامنه‌ای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آن‌ها سر خم نکنیم. از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیت‌نامه خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش‌ دهند تا گمراه نشوند؛ زیرا ایشان بهترین دوست‌شناس و دشمن‌شناس است. از پدر و خانواده عزیزم تقاضا دارم برای بنده بی‌تابی و ناراحتی بیش‌ از حد نکنند و اشک‌ها و گریه‌های خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند. پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا می‌کنم بنده‌رو ببخشید و از خدا بخواهید بنده رو ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگه‌داری کردید و بعد از جنگ هم برای درس‌خواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا می‌داند که چقدر نگران کرده‌ام اذیت کرده‌ام و شما تحمل کردید زیرا تلاش‌ می‌کردید تا فرزندتان عاقبت‌به‌خیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی می‌خواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش می‌کنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچ‌کس و از هیچ نهادی دلخور نباشید مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا می‌داند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم ممکن است بعضی‌ها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم. از همسر عزیزم می‌خواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم. به همسر عزیزم می‌گویم می‌دانم که بعد از بنده دخترم یتیم می‌شود و شما اذیت می‌شوید اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست. آرزو دارم که دخترم فاطمه،‌فاطمی تربیت شود یعنی مدافع سرسخت ولایت، از دوستان،‌ آشنایان و فامیل و هرکس که حقی گردن ما دارد تقاضا می‌کنم بنده حقیر با ببخشد زیرا می‌دانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شما حتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده و مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچه‌های ما یتیم شدند،‌ زن‌ها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست،‌ دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضی‌ها نگه‌داشته نشد و برادران و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن ما که رفتیم... آن‌کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند بی‌بی زینب (س) آن زمانی که شما در شام‌ غریب بودید گذشت دیگر به احدی اجازه نمی‌دهیم به شما و به سلاله حسین (ع) بی‌احترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بی‌بی‌جان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بی‌بی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن و من‌الله توفیق مصطفی صدر زاده ۴ مرداد۱۳۹۲ @syed213
حاج حسین یکتا: ما به شرایط امام زمان علیه‌‌السلام نزدیک شده‌ایم، شما جوان‌ها خود را برای آماده کنید، شما آن روز را می‌بینید که کار دشمن تمام است. @syed213
ما ساکن عصر جمعه هاييم تو منتظري که ما بياييم غربت چه حکايت غريبيست آقا تو کجا و ما کجاييم . . . @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ پیامبࢪاکرمﷺ↯: لا يَقبَلُ اللَّهُ صَلاةَ عَبدٍ لا يَحضُرُ قَلبُهُ مَعَ بَدَنِهِ. خداوند نماز بنده ‏اى را كه دلش همراه بدنش نيست نمى‏ پذيرد. 📿 🙏 🕊 @syed21
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب همان شب عموجعفر زنگ زد منزلمان:《برای تاسوعا نذری پزون داریم،با بچه ها بیاین اینجا.》 _چشم ولی باید زود برگردم! این زود برگردم را هر وقت که با من در مهمانی ها نبودی می گفتم.بی تو تاب زیاد ماندن را نداشتم. ■■■ شب تاسوعا با محمد علی و فاطمه منزل عموجعفر بودم.مامان و بقیه هم بودند.از بیرون صدای سینه زنی می آمد.همه در حال درست کردن غذا برای نذری فردا بودند که یکی از دوستانم زنگ زد و شروع کرد به صحبت.حرف کشیده شد به همسران شهدا،نمیدانم چطور اجازه دادم به صحبتش ادامه بدهد،با این همه گفتم:《از شهادت نگو!》 _فکر می‌کنی برای آقا مصطفی اتفاقی نمی افته؟کسی که میره اونجا صددرصدم نگم،یه درصد احتمالش هست که شهید بشه! _خب باشه،ولی تو چطور دلت میاد بگی؟ _فکر میکنی برای آقا مصطفی چه اتفاقی می افته؟ _همیشه از خدا خواستم برگرده،حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه،همین که چشماش باز باشه و گوشه خونه‌م باشه برام کافیه! _خیلی بی انصافی که براش چنین آرزویی داری،فکر نمیکنی چقدر اذیت میشه؟ _به اذیتش فکر نمیکنم،به این فکر میکنم که هست! _بگذریم،به قول تو از این حرف ها نزنیم! صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود.احساس میکردم دارم از حال میروم،به دیوار تکیه دادم. _چطور بگذرم وقتی احساس میکنم چنین روزی برای منم هست.خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده. با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم.صدایت می آمد که آن طرف خط با بی سیم صحبت میکردی.هرچه منتظر ماندم صحبتت تمام شود نشد.تلفن را قطع کردم،در حالی که صدایت در گوشم می پیچید،بی آنکه کلماتت یادم بیاید‌‌. آن شب برگشتم خانه.در حالی که محمدعلی را می خواباندم،شروع کردم به خواندن دعای حصار.فاطمه اعتراض کرد:《بازم این دعا رو برای محمدعلی میخونی و برای من نمیخونی؟》 خندیدم:《برای محمدعلی نمیخونم،برای بابا میخونم!》 همیشه وقت خواندن دعا در آرامش کامل فرو میرفتم،ولی آن شب نشد. ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213
💚🌱 حس قشنگے ستــــ که در دل دارمــــ.... یاد تـو خاطره اے ستـــ که بـر دارمـــ .... ندهمـــ یاد تـو را بر کس دیگر نه که من ندهمـــ یاد تـو را جانشینے که پُر کند جاےتـو را نیستـــ.... ------------ 🌸🍃 🙏💫 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍آنقدر بہ تـــــو فکرمے ڪنم تافـــــکرے بہ حـــــالم ڪنے ❤️ @syed213
📿 💚 |هرکے آرزو داشتہ باشہ خیلے خدمت کنہ، شهید میشہ... یہ گوشہ دلت پا بده؛ شهدا بغلت کردند. ما بہ چشم دیدیم اینارو ؛ از این شهدا مدد بگیرید... +مدد گرفتن از شهدا رسم بزرگے است. دست بزار رو خاک قبر شهید بگو: [ حسین،بہ حق این شهید ،یہ نگاه بہ ما کن ] @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ پیامبر ﷺفرمودند:↯ اگر در کنار خانه شما نهری باشد و در روز پنج نوبت خود را در آن شست و شو دهید، آیا در بدن شما چیزی از آلودگی ها می ماند؟ هرگز! (انسان از آلودگی پاک می شود) نماز نیز مثل نهر جاری و روانی است که هرگاه بر پا می شود گناهان را می شوید و از بین می برد. 📿 🙏 🕊 @syed21
🔸امام ﺻﺎﺩﻕ علیه السلام : ✨«ﻫﺮﮐﺲ ﮔﻨﺎﻫﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﮑﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺳﺎﺧﺖ ، ﻣﺆﻣﻦ ﺍﺳﺖ.» 📚 اصول کافی، ج ٢، ص ٢٣٢، ح ۶. 📚 قلب قرآن، آیت الله دستغیب، ص ۴ 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 @syed213
🕯🌾🌾🌾✨💔✨🌾🌾🌾🕯 🍁چه کرده ایم که آن آشنا نمی آید پیامی از سر کویش به ما نمی آید🍂 🍁چه کرده ایم، گره خورده کارمان اینقدر چه کرده ایم که مشکل گشا نمی آید🍂 🕯🌾🌾🌾✨💔✨🌾🌾🌾🕯 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپے از شهید مصطفے صدرزاده +دخترشهید:(شبش که رفت گریم گرفت دیگه با گریه خوابیدم)😭😭 حتما ببینید✅ @syed213
🥀 "شهیدگمنام" 🥀 باید به این بلوغ برسیم،که دیگر نباید دیده شویم...آن کسی که باید ببیند،می بیند..... @syed213 ⊰᯽⊱
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب به آیت الکرسی که می رسیدم یا اشتباه می خواندم یا یادم می رفت کجا بودم.محمدعلی روی پایم بود و تکانش میدادم که وسط دعا خوابم برد.بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم.دوباره شروع کردم،اما باز یا یادم می رفت یا خوابم میبرد.نفهمیدم کی کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم.صبح که برای نماز بیدار شدم،یادم آند که نتوانستم حصار را کامل بخوانم .سعی کردم بعد نماز بخوانم،اما باز هم نشد.ترس وجودم را گرفته بود.بچه ها که بیدار شدند صبحانه شان را دادم،آماده شان کردم ورفتیم پارک شهدای گمنام.قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانم ها برگزار شود.محمدعلی گریه میکرد.نمی توانستم او را آرام کنم و خانم ها به نوبت او را می گرفتند. مامان نبود تا به دادم برسد،خانه عموجعفر بود.آخر سر محمدعلی را گرفتم و از حسینیه شهدای گمنام آمدم خانه.لباس هایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمومنین تا در ظهر تاسوعا،آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم.به ذهنم آمد که هفته قبل روز علی اصغر ع،محمدعلی را که روز تولد حضرت علی اصغر ع به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده وبرده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیک حسینیه بود.بچه های پایگاه هم بودند.همه می شناختند که او پسر توست.می آمدند بغلش می کردند و می بردند.بعد هم دادند‌ بغل مداح.او هم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت:《بابای این بچه الان توی سوریه در حال نبرده ،براش دعا کنید سالم برگرده.》 رفتم مسجد همانجا.روحانی مسجد دعای علقمه را میخواند،آن هم با ترجمه فارسی.می دانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت روا باشی ها زمزمه لب ها شود،حاجتم تو خواهی بود:اینکه سالم برگردی،اینکه بیایی و بیشتر پیش ما بمانی،اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی،اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم،دیدم نمیتوانم و شرمی وجودم را گرفت:《خجالت نمیکشی سمیه؟حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید.ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین ع افتاد.اون وقت تو میخوای برای مصطفات دعا کنی؟خدایا هرطور که صلاح میدونی ،خدای من هرطور که صلاح میدونی!》 تمام مدتی که نبودی می دانستم‌تا رضایت به شهادتت ندهم شهید نمیشوی.فکر شهادتت جانم را پر از استرس میکرد.نه،تو شهید‌ نمیشدی تا من نمی خواستم.مگر شهید مدق به همسرش نگفته بود این همه سختی های من را که می بینی،پس رضایت بده به شهادتم. پس من تا راضی نمیشدم نباید‌ تو شهید میشدی.مراسم مسجد که تمام شد بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213