#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هفتاد_و_هفت
#فصل_ششم_کتاب
#پلهپله_تا_ملاقات_خدا
#از_زبان_هادی_صدرزاده_پسرعموشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔵 اوایل سال ۱۳۹۴ بود که یک شب داشتیم با مصطفی و دو نفر از دوستان نزدیکش به نام های نوروزی و ابراهیمی از مسجد برمیگشتیم که بحث سوریه شد.
🔵 نوروزی در حال گذراندن دورههای تکاوری در سپاه بود تا بتواند وارد سوریه شود.
🔵 مصطفی به هر دو نفرشان گفت: «تو رو خدا سعی کنید با اطلاعات تکمیلی بیایید سوریه و ایدههای جدید داشته باشید.🙏 دوربین دید در شب دشمن بر اساس گرما کار میکرد. ما هم کتری آب گرم میذاشتیم و دوربین اونا، کتری رو سر انسان فرض میکرد و تکتیرانداز هم به سمتش تیراندازی میکرد.😉 ما هم جای آتش دشمن را میفهمیدیم و تیراندازی میکردیم. داعشیا پول دارند و باهاش کار رسانهای میکنن و اعتقاد میخرن و فرهنگ خودشون رو ترویج میکنن. با پول میتونن توی بحث سلاحای جنگی بهروز باشند. داعش از نظر ایدههای جنگی هم عجیب عمل میکنه و خیلی از سلاحاشون دست سازه!»
🔵 چیزی که در کل خیلی به آن اهمیت میداد و این اواخر برایش مهمتر هم شده بود، نماز اول وقت بود. علیرضا بهرامی برایم تعریف کرد: با هم یه کار آزاد شروع کردیم که البته دوام هم نیاورد. توی همون دوران برای انجام کارامون راهی تهران شدیم. بعد از عملیات بصرالحریر بود و مصطفی هم به شدت مجروح شده بود، با این حال خودش پشت فرمون نشست. بین راه گفت: «خدا کنه به ترافیک نخوریم. پام از شدت درد همراهی نمیکنه!»😔 بعد رادیو رو روشن کرد. خیلی نگذشت که اذان گفتند. صدای اذان باعث شد هر دو سکوت کنیم. مصطفی گوشهای از اتوبان زد روی ترمز. اول فکر کردم ماشین خراب شده. دیدم به چمنای کنار اتوبان اشاره کرد و گفت: «پیاده شو نماز بخونیم.» نگاهی به اتوبان و ماشینهایی که در تردد بودن انداختم و پیاده شدم. او جلو ایستاد و منم بهش اقتدا کردم.
🔵 یه بار دیگه هم با بچهها رفته بودیم چلوکبابی. داشتیم غذا میخوردیم که اذان گفتند. بیتوجه به نگاه مردم، همونجا روزنامه پهن کرد و اللهاکبر تکبیر نمازش رو گفت.👏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213