عـشقیعنـیبـہسـرتهـواےِدلبـربزنـد
دردازعمـقوجـودتبـہدلـتسـربزنـد..
#شبتـــــون_شهدایے🌙
#دلتنگے 💔
🕊@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
در همین حال تلفن زنگ زد،دوستم بود:《میای بریم استخر؟》
رو به تو کردم:《محمدعلی را نگه میداری برم استخر؟》
_بله،مخصوصا که کم ورزش میکنی و استخون درد داری!
_پس نگهش میداری؟
_برو استخر،ولی محمدعلی را بذار پیش مامانت!
_پس پنج کیلو عدس دستت رو میبوسه،پاکش کن!
_باشه!
از استخر که آمدم نصفی از عدس ها را پاک کرده بودی و نصف دیگر آنجا بود.
_پس چرا پاک نکردی آقا مصطفی؟
_خسته شدم!
_باید خیس بشه،نمی پزه ها!
_ان شالله که میپزه!
شب که از مسجد آمدی گفتم:《قابلمه بزرگه رو از بالای قفسه آشپزخانه بیار پایین!》
_هنوز زوده،بذار کمی استراحت کنم!
محمدعلی را گذاشتم بغلت.عدس ها را ریختم و تا صبح مدام سر زدم،ناپز بود و نمی پخت.کلافه شده بودم،بیدارت کردم.
_آقا مصطفی دیرپزه و لعاب نمیده!
_اشکالی نداره.خورده میشه!
صبح بلند شدی و لباس پوشیدی.
_کجا؟
_گمان نمیکنم کسی خانمش را بیاره،خودم میرم!
_منم میام،اجازه نمیدم تنها بری.جاهای خوب باید زنت رو هم ببری!
_پس آماده شو!
فاطمه خواب آلود را به هر زبانی بود بلند کردم و لباس پوشاندم.
محمدعلی را هم آماده کردم.قابلمه عدسی و وسایل لازم را بردی و در صندوق عقب ماشین گذاشتی .با بچه ها نشستیم داخل ماشین و راه افتادیم.شب قبل به مامانم اینها هم گفته بودم و قرار بود آنها هم بیایند.ساعت شش صبح بود که رسیدیم.بچه های گردان عمار آمده بودند.قابلمه را گذاشتی وسط و برایشان کشیدی.داخل ماشین نشسته بودم.با یک تکه نان و دوتا کاسه آمدی.دوستانت از تو فیلم می گرفتند.دلم لرزید.
_این چه کاریه که میکنن؟
_اشکالی نداره،بذار دلخوش باشن!
_دلم میلرزه.دوست ندارم این جور کارارو،انگار باور کردن که میخوای شهید بشی!
_بیخیال سمیه!
دیگر سمت من نمی آمدی و می رفتی لابهلای مزارها.گاه می آمدی محمدعلی را میبردی،دور میزدی و می آمدی تحویلم میدادی و باز...
پدر و مادرم آمدند.پدرم پیش شماها آمد و مانان کنار من داخل ماشین نشست.وقت برگشتن،از دوستانت خداحافظی کردی .
میدیدم که بعضی باز فیلم می گیرند،اما دوربین را طرف ما نمی گرفتند.پدر و مادرم رفتند و ما هم حرکت کردیم.سر راه گفتی :《باید برم اسلامشهر.یکی از دوستام شهید شده.باید توی مراسمش شرکت کنم!》
_کی هست؟
_از شهدای مدافع حرم!
ادامه دارد..
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
اگه قاطی بشی؛رفیق بشی
دوست بشی،با امام زمان خودمونی بشی
بی ریشه پیشه بشی
بی خورده شیشه بشی
پشتِ رودخونه ی چه کنم چه کنمِ زندگی
رشته یِ دلت دستِ آقا باشه...
آقا عبورت میده :)
#حاج_حسین_یکتا
@syed213
لبخنـدتـــ
مساحتـــ ڪوچڪے
از صورتتــ را در بردارد
اما مساحتــ بزرگـے
در دݪ ما تسخیر ڪرده اے
بخند جـانا ڪہ صبحم بخیࢪ شود
#صبحتوݩ_شهدایے 🌱
🕊@syed213
﴾﷽﴿
دلگیرم !!
هرچہ میــدوم!
بہ گرد پایتـان هم نمیرسم!💔
مسئلہ یڪ سـربـنـد و لـبـاس خاڪے نیست!
هواے دلـم از حد هشــدار گذشتہ!😭
شہـــــدا یارے ام ڪنید...
شهید نشوم
می میرم...😔😔
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
مرحوم شاه آبادے{استادامامخمینے}↯
مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed21
بی همگان به سر شود ....
بی تو به سر نمیشود....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@syed213
#خاکریز_خاطرات😉
#راحت_بخواب😴😴
از جبهه برگشته بود.حدود ساعت دوی نصف شب رسیده بود خانه.
خستگی راه یک طرف،سرمای هوا هم طرف دیگر، ولی باز هم حسن دلش نیامده بود من و مادرش را از خواب بیدار کند.همان جا پشت در نشسته بود تا اذان صبح.با تعجب پرسیدم:(خب چرا در نزدی؟!!!)گفت:(به خودم اجازه ندادم شما رو از خواب بیدار کنم،صبر کردم برای اذان صبح که بیدار می شید در بزنم .)
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
یادش با #صلوات
منبع :کنگره سرداران و ۳۲۰۰۰ شهیداستان های خراسان.
@syed213