علی یوسفی| ۱
ملاقات با هم محلی در جهنم
یکی از بچه محلها که آخر جنگ اسیر شده بود و اومده بود پیش ما بنام بهزاد خوراهه من او را نمیشناختم وقتی گفت: بچه نظام آباد است و چند تا کوچه با ما فاصله داشت. خیلی خوشحال شدم ولی خانوادههای همدیگر را نمیشناختیم. همیشه مراقبش بودم.
بخاطر تیری که به سرش خورده بود بعضی وقتها از حال میرفت و من به هوشش میآوردم. بعد از آزادی خانواده ایشان با عکس بهزاد پیشم آمدند مثل تو فیلمها که از فرزند ما خبری داری؟ با خوشحالی گفتم: بله! باید تو بیمارستانها دنبالش بگردید. آنها رفتند و پیداش کردن من هم رفتم بیمارستان ملاقاتش اول خانوادهاش را نمیشناخت، ولی مرا شناخت و کم کم خوب شد. ایشان ادامه تحصیل داد و فکر کنم تا فوق لیسانس پیش رفت.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_یوسفی
علی یوسفی| ۲
روزی یک خط از دعا را حفظ کن و بیا بما بگو
بعد از اینکه اسیر شدیم ما را در بصره در یک اتاقی که قبلا کلاس درس بود جا دادند. حدودا ۷ یا ۸ نفر بودیم. هنوز چیزی نگذشته بود که یک اسیر مجروح رو که از ناحیه کمر خونین و مالین بود را به اتاق ما آوردند و انداختند و رفتند، رفتیم رو سرش دیدیم نفس می کشید. بعدا فهمیدیم نامش حسن حسین زاده است. حدود ۳۵ سالش میشد. بغداد که رفتیم با حاج حسن که بهوش آمده بود بیشتر آشنا شدیم.
بطور تصادفی من کنار حاج حسن افتادم و چون ایشان بر اثر مجروحیت توان حرکت نداشت من به ایشان کمک می کردم تا بتواند دستشویی برود یا حمام کند.
وقتی در اردوگاه تکریت کنارش بودم چون از قبل نمی شناختمش متوجه شدم که دعا زیاد میخواند به بچه ها گفتم حاجی در دعا خیلی وارد هست و از حفظ همه ی دعاها را میخواند. گفتند هر روز فقط یک خط از دعا را حفظ کن و بیا بما بگو گفتم باشه.
این شد که زیارت عاشورا در کاغذ سیگار نوشته شد و تکثیر شد و در کل اردوگاه پخش شد.
وقتی حاج حسن فهمید مرا دعوا کرد ولی بعدش گفت اینجا سرزمین دشمن است باید احتیاط کرد.
بعد بچه ها خودشان با حاجی ارتباط گرفتن و بقیه دعاها را نوشتند.آنموقع که هنوز قرآن وارد اردوگاه نشده بود حافظان قرآن برای رفع اشکال پیش حاجی می آمدند و حسین زاده کمکشان می کرد.
جالب است سالها بعد از اسارت منزل یکی از دوستان برای زیارت جامعه کبیره که حاج حسن همیشه به خواندنش عادت داشت رفته بودیم از گفتن اسمش معذورم ایشان مفاتیح الجنان نداشت تا جمعی که آنجا بودند بدهند تامداح بخواند. بالاخره از حاج حسن خواستندکه به یاد روزهای اسارت دعای زیارت جامعه کبیره را بخواند و حاجی از حفظ خواند کسانیکه آنجا بودند و حاج حسن را نمی شناختند تعجب کردند.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_یوسفی
علی یوسفی | ۳
▪️جمعیت ماشین تویوتا را روی دست بلند کردند!
بعد از آزادی و عبور از مرز، وقتی به کرمانشاه رسیدیم چون بنده گال و مرض پوستی داشتم بهمراه بقیه گالیها سوار ماشین تویوتا شدیم که برویم درمانگاه. دم در اردوگاهی که مستقر بودیم خانوادههایی بودند که فرزندشان داخل ماشین بود و حفاظت نمیگذاشتند انها را ملاقات کنند چون اول باید مداوا می شدند. ولی جمعیت ماشین را روی دست بلند کردند و نمیگذاشتند برویم.
ولی حفاظت موفق بود و ما بالاخره رفتیم درمانگاه، بعد از مداوا برگشتیم و بعد هم از پادگان شهید منتظری رفتیم فرودگاه کرمانشاه و سوار هواپیما C130 باربری شدیم و رفتیم تهران بعد از فرودگاه رفتیم بهشت زهرا و مرقد امام، آنقدر جمعیت زیاد بود که ما را به بالکن انتقال دادند تا زیر فشار خفه نشیم. یکی از سنگهای مرقد کنده شد و روی پای من افتاد و خونریزی کرد بعد یک تونل باز کردند (مثل همان تونل وحشت تو عراق) وقتی خواستیم بسمت ضریح بریم.
از آنجاییکه ما همیشه خود را فرزندان امام میدانستیم و از طرفی فضای ملکوتی مقبره امام ما را جذب خود کرده بود ما برای ابراز نهایت دلتنگی و اظهار تأسف از فقدان ایشان و ادای نهایت ارادت به امام به صورت سینه خیز به سمت قبر شریف ایشان رفتیم. خدا ما را با امام و شهدا محشور بفرماید انشاءالله.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_یوسفی
علی یوسفی| ۴
▪️عزاداری در آسایشگاه ۱۰
اصلاحیه: متأسفانه در درج اولیه این خاطره اشتباهاتی صورت گرفت و راویان خاطره دو سه خاطره را با هم خلط موضوع کرده بودند. ما هم دقت لازم را بکار نبردیم و بعد از تحقیق و پرسش و گفتگوی زیاد خاطره بشکل زیر اصلاح شد. پوزش ما را بپذیرید.
ما در بند ۳ در آسایشگاه ۱۰ بودیم و به تازگی قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران پذیرفته شده بود و بر اثر این مطلب عراقیها که از این اتفاق خیلی شاد و خرم بودند، دیگر مثل سابق به ما سخت نمیگرفتند و خیلی روند خوبی داشتیم و احساس آزادی بیشتری میکردیم. بر اثر این جرات و آزادی که پیدا کرده بودیم یک سری کارهای فرهنگی انجام میدادیم از جمله شب عاشورا، دوستان (آقای جعفری خوزستان) به بنده گفتند: میخواهیم زیارت عاشورا بخوانیم، تو بخوان ما هم با بلند خواندن کمک میکنیم تا متوجه تو نشوند که تو را تنها به انفرادی ببرند گفتم باشه،
شب گردهم نشستیم و زیارت را با صدای بلند خواندیم. نگهبانها با دیدن این صحنه گفتند: صبح حسابتان را میرسیم (پدر پدرتان را در مییاریم) ولی ما تا آخر زیارت را خواندیم.
صبح که شد آمدند داخل و گفتند: آنهایی که دیشب عزاداری کردند بیان جلوی آسایشگاه کل آسایشگاه آن موقع ۹۳ نفر بود. اولین نفر سید مفتاحالدین فیروزآبادی بچه تهران بود و بقیه دنبالش رفتیم و پنج تا پنج تا نشستیم.
نگهبانان خیلی تهدید کردند که ال میکنیم بل میکنیم خلاصه خیلی سعی کردند ما را بترسانند ولی برغم همه این تهدیدات ناگهان وسط تهدیدات نگهبانها ،یکی از بچههای کم سن و سال اصفهانی به ما پیوست و گفت: من هم عزاداری کردهام که خیلی بیشتر از ما کتک خورد و بعد از کلی کتک زدن ایشان را آخر صف ما نشاندند و بدین ترتیب یکی به صف عزاداران زیاد شد و وقتی شمردند دیدیم شدیم ۷۲ نفر و ما لقب حر به این آزاده دادیم و کلی هم خندهمون گرفته بود که اینطوری شد. قربون اباعبدالله بروم که در تنبیه شدن حداقل بشمار عدد شهدای کربلا بودیم و دلمون خوش بود به همین اندازه شبیه اصحاب کربلا شدیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_یوسفی
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 آزاده سرافراز علی یوسفی
۲۶ مرداد، سالروز ورود آزادگان مبارک باد
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ #علی_یوسفی
علی یوسفی | ۵
رسیدگی بعد از گچ !
محمد رضا کریم زاده را بخاطر مجروحیت شدیدی که داشت از پا تا سینه اش را گچ گرفته بودند که دستشان درد نکند، ولی رسیدگی خوبی بعد از بیمارستان نداشتند و ایشان را برای بازدید گچ به بیمارستان نمی بردند تا گچش را باز کنند، این قدر نبردند که بدنش زیر گچ کرم زده بود و بشدت خارش می کرد و ایشان را زجر می داد. در آن ۷ ماه به اندازه ۷ سال اسارت، رنج کشید.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خاطرات_ازادگان #علی_یوسفی #تکریت
#محمدرضا_کریم_زاده