22.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌ظهور چنین سبک هایی که بیشتر به جشن هالوین می ماند تا عزاداری، (بمانند دسته ی زنجیرزنی دختران مکشوف) بیش از آنکه نشانه ی عزا و قرابت قلبی باشد، نشانه ی نوعی آشفتگی فکری و عملی است.
دینداری نوعی قاعده مندی در راستای یک هدف مقدس است. وقتی ما از دینداری هر چیزی را بیرون کشیدیم و جایز دانستیم و پرده ای از تقدس روی آن کشیدیم، یعنی کتاب دین را برعکس گرفته ایم.
▪️طبیعی است که اگر فرهنگ بدون چارچوب و قاعده رها شود و رهبری دین و عقل و علم را نپذیرد، هر روز سبکی از گوشه ای بیرون می زند و در نهایت از اصل موضوع چیزی باقی نمی ماند و همه چیز می شود بازی.
مدیریت فرهنگی، خصوصا فرهنگ دینی را خیلی باید جدی گرفت.
اینگونه آزادی عمل مساوی است با آشفتگی اجتماعی در ساحت فکر و عمل. نتیجه اش هم انحطاط اجتماعی.
#مدیریت_فرهنگی
#دینداری
#جامعه_ی_ایران
@taamollat
📌«کاش می شد سند بذاریم، فکرمون آزاد شه»
حق بود انصافا😂
یه بار دیگه یه جمله ای دیدم پشت یه نیسان، هیچ جمله ای باندازه ی اون پوچگرایی رو برام ملموس نکرده بود.
نوشته بود: «هیچ مقصدی وجود نداره، همش مسیره»😱😱😱
#جامعه_ی_ایران
@taamollat
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از انتشار این کلیپ هیچ حس خوبی ندارم. اما با نگفتن و سر در برف کردن، درمان حاصل نخواهد شد.
بی هویتی یا سرگردانی هویت، پایه تربیت ناپذیری است. وقتی افراد هویت خود را فراموش کنند، به راحتی همین شخص، در بالا و پایین اجتماع بازی می خورند.
یکی از آسیب های عرفی گرایی، یا همان غلبه پیدا کردن عرف و فرهنگ بر عقلانیت همین سرگردانی هویت افراد است و ماجراهای بعدش.
برای حل مسئله ی حجاب و کلا تثبیت دینداری در جامعه، قدم اول ایجاد خودآگاهی است، در همه ی عرصه ها، خودآگاهی فطری، خودآگاهی شخصیتی، خودآگاهی ملی و خودآگاهی سیاسی و.... .
این کار در خانه و مدرسه و جامعه بصورت همزمان و هماهنگ باید دنبال شود.
#عرفی_گرایی
#خودآگاهی
#جامعه_ی_ایران
@taamollat
📌 درباره ی خودآگاهی
🔹اگرچه در مقام و رتبه، خودآگاهی فطری مقدم بر سایر اقسام خودآگاهی است، اما در مقام عمل، خودآگاهی شخصیتی مقدم است.
یعنی شخص اول باید به جنسیت، نقش های متناسب با جنسیت، نسبت خود با اعضای خانواده و مدرسه و دوستان آگاه شود تا زمینه برای سایر لایه های خودآگاهی فراهم شود.
از اینرو قرار گرفتن در محیط ایزوله و بسته که مانع تحقق لایه هایی از خودآگاهی است، هیچ خدمتی به تربیت کودکان نیست.
البته انتظار نداریم که تا قبل از نوجوانی چنین خودآگاهی و عمل به نقش های متناسب حاصل شود، این فرایند ممکن است تا میانه های جوانی هم بطول بینجامد.
در دوران کودکی و نوجوانی رفته رفته و با بیدار شدن عقل زمینه برای درک خودآگاهی فطری که پایه ی همه ی خودآگاهی هاست، فراهم می شود.
پدر و مادر و مربیان تربیتی در فعال کردن خودآگاهی شخصیتی و فطری نقش محوری دارند و رسانه ها و جو اجتماعی و.... در از بین بردن آن.
#عرفی_گرایی
#خودآگاهی
#جامعه_ی_ایران
@taamollat
📌جامعه ی ایران و بازیابی هویت
🔹 در چند فرسته بالاتر( https://eitaa.com/taamollat/1173) درباره ملاک هویت ملی و اشتباه در فهم آن در زمانه ی کنونی، نکاتی بیان شد.
امروز احساس می کنم دامنه ی بحران در هویت ملی، در بحران هویت شخصیتی ریشه دارد.
وقتی دختر ورزشکار ما در بیان انگیزه اش از ورزش حرفه ای و قهرمانی تصریح می کند که می خواستم ثابت کنم زنان چیزی از مردان کم ندارند،
و وقتی بخشی از زنان پس از اعتراض به وضعیت اجتماعی خود، نقش هایی مردانه را طلب می کنند،
یعنی ما در تثبیت و نهادینه سازی و ارزشگذاری نقش های زنانه در محیط اجتماع موفق عمل نکرده ایم.
در نتیجه زنان ما به دنبال نقش های دیگری هستند. همین یعنی بحران هویت، که هم دامن زنان را می گیرد -به بیانی که گذشت- و هم مردان را، با تردید در وظایف و مسئولیتشان.
اینطور یک جامعه دچار بحران هویت می شود و رفته رفته این بحران از لایه ی هویت شخصتی، به هویت اجتماعی و تاریخی و ملی هم سرایت می کند.
🔹 شبیه همین بحران را در دهه های قبل در دهه های قبل، در نسبت به جهان مدرن داشتیم. هنوز هم بخشی از جامعه ی ما در تنگنای سنت ایرانی، اسلامی و فرهنگ مدرن درگیر است و از آن خارج نشده، اما با تغییر فضای کشور و جهان، عموم جامعه از آن دوگانه گذر کرده و با مسائل جدیدی روبرو شده است.
🔹 به باور نگارنده این امواج بحران که هر چند سال فضا را تغییر می دهد، کاملا در جهت تکامل اجتماعی جامعه ی ماست و نباید بخاطر آن چندان نگران بود.
به مانند جوانی که در دوره هایی دچار بحران هویت می شود و آن قدر می گردد تا هویت خود را پیدا و تثبیت کند، جامعه ی ما نیز در حال کنشگری فعال در جهت ساخت و بازیابی هویت خود است.
به طور قطع هویت ملی ما در طول سالهای اخیر تقویت شده و این قبیل تلاطمات در لایه ی شخصیت را نیز اگر بدرستی هدایت و اصلاح شود باید به فال نیک گرفت.
جامعه ی ما به وضوح در حال پوست اندازی و به دنبال تعریف هویت جدیدی از خود است. تماشای این همه تحرک و تکاپو در روح جامعه ی ایرانی خیلی لذت بخش است.
#جامعه_ی_ایران
@taamollat
📌 یک مردم نگاری ساده و نتایج آن
🔹امشب بعد از مدتها، برای یک شب گردی تابستانی، به محله ی قدیم مان رفتم، جایی که در آن بزرگ شدم، محله ای در جنوب شرق تهران. در مجاورت یا در قلب منطقه ی تاریخی و باستانی دولاب.
محله ی ما از قدیم پر بود از مظاهر زندگی سنتی، تکیه چال که قدمتی تقریبا هزارساله دارد، حمام های سنتی فراوان در کوچه پس کوچه ها، چنارهای قدیمی سر به فلک کشیده، سرچشمه های مصنوعی آب در کوچه پس کوچه ها که احتمالا آب قنات ها یا چشمه های اطراف را به اینجا منتقل می کردند و بعضی شان هنوز هم فعالند و آب زلال به جوی های محل سرازیر می کنند، کسب و کارهای سنتی، از بقالی های قدیمی با ترازوهای شاهینی گرفته تا کشک سابی و کفاشی و نانوایی های تنوری و سبزی فروشی و....
همه ی این کسب و کارهای نشانه های پرمعنایی از سنت داشت.
مثلا عموم بقالی ها، با اسم و عنوان فروشنده اش شناخته می شود و هویت آن مغازه کلا وابسته به او بود. غالب اجناس هم، لوازم ضروری زندگی روزمره بود و از لوازم و خوراکی های تزیینی غالبا خبری نبود. نسیه فروشی و خرید دفتری از لوازم قطعی این کاسبی ها بود و..... .
در فاصله ی کمتر از هزارمتر از منزل پدری ما سه حمام عمومی بود که هنوز هم دایر است. یکی شان را که من بارها رفته بودم هم حمام عمومی داشت که مشتمل بر یک سربینه ی بسیار بزرگ و یک گرمخانه. و هم حمام نمره یا خصوصی، که مشتمل بود بر یک سربینه ی بسیار بزرگ و یک حمام که فقط یک دوش داشت و یک لگن و احیانا یک کاسه ی مسی.
وسط گرمخانه عمومی تخته سنگی بود برای مشت و مال و کیسه کشی توسط دلاک. و چند دوش که یک در نصفه و نیمه مقابلش را پوشانده بود مثلا.
مغازه ی بسیار کوچکی در محل ما بود در حد ۶-۷ متر که اصلا کرکره نداشت و فقط دری چوبی داشت. پیرمردی در آن بود که کشک سابی می کرد. کشک سابی را برای اولین و آخرین بار در آنجا دیدم. پیاله های بزرگی داشت که خمیر کشک را در آن ورز می داد و نمی دانم چطور بعد ساعاتی تبدیل به کشک می شد. سر و روی پیرمرد همیشه پر از گرد سفید کشک خشک بود و دور انگشت ها و ناخن هایش همیشه کشک خشکیده، مثل گچ.
وجود کفاشی های متعدد نشانه ای از فقر نسبی مردمی بود که بیشتر کفش را تعمیر می کردند تا اینکه کفش بخرند.
نجاری، آهنگری، ماست بندی و.... نمونه های از مشاغل دور و اطراف ما بود.
مسجد هم دور و برمان کم نبود. از مساجد بزرگ و پر رونق گرفته تا اتاقک هایی در کوچه پس کوچه ها که فقط یک نقش اسلیمی بر سر درش داشت و من سالها بعد فهمیدم که اینجا که صدها بار از کنارش گذشته ام مسجد بوده.
▪️القصه؛
در این چهار سالی که به تهران بازگشته ام، تنها یکی دوبار فرصت کرده ام به آن محل سر بکشم و با این نگاه جدید، آن را بازبینی کنم.
یک بارش همین امشب بود. محله سنتی پدری ام کاملا تغییر کرده و از نشانه های سنت در آن تقریبا چیز زیادی یافت نمی شود.
عمده دلیل در این تغییر اجتماعی، تغییر بافت اجتماعی محل از طریق مهاجرت از اطراف به داخل شهر است. محله و منطقه تقریبا هویت خود را از دست داده و هویت جدیدی هم جایگزین آن نشده.
افزایش کسب و کارها، آن هم در املاک اجاره ای علت دیگر بر هم خوردن بافت سنتی منطقه است.
اجاره ای و موقتی بودن کسب و کارها عملا فرصت ریشه دواندن مشاغل و افراد را می گیرد. حتی مغازه های بزرگ و قدیمی منطقه، زیر اجاره رفته اند.
تبدیل شدن محله، به یکی از قطب های خرید منطقه، زمینه را برای افزایش رفت و آمد از مناطق دیگر فراهم کرده و همین موضوع به عنوان ترمزی برای شکل گیری هویت در محل عمل می کند.
تراکم جمعیتی در محل، تبدیل شدن به قطب تجاری منطقه، و کثرت رفت و امدها، عملا مساجد و مدارس و نهادهای فرهنگی باسابقه ی محل را از دور خارج کرده و رسالت فرهنگ سازی را بر دوش مردمان کف خیابان گذاشته است.
مساجد و مدارس و حوزه های علمیه ی انبوه در این منطقه، عملا در این فضای پرآشوب گم هستند.
امشب که در محل می چرخیدم، محله پر شده بود از کافه و قهوه و اغذیه فروشی که با اشغال پیاده روهای تنگ و ترش محل بوسیله ی میز و صندلی و... تلاش می کردند خود را شبیه مغازه های شمال شهر نشان دهند. و عده ای دختر و پسر دور میزها و.....
▪️اینها که نوشتم هشداری بود بر تغییرات فرهنگی نرم و تاثیر آن بر اعتقادات و سبک زندگی و شاهدی بر پروسه ی پرقدرت و پرنفوذ عرفی شدن در جامعه ی ایران.
ما به مقتضای فلسفه ی اجتماعی مان قائل به وجود امور ثابت در حیات اجتماعی هستیم، اما دامنه ی امور متغیر را هم وسیع تر از آنچه به نظر می آید می دانیم، که حتما باید برایش فکری کرد.
#جامعه_ی_ایران
#عرفی_گرایی
#تهران
@taamollat
تأملات اجتماعی
📌 از منزل «عمه جان» و سفر به اعماق تاریخ تا دنیای آینده
🔹مادرم که خدایش بیامرزد، عمه ای داشت بسیار پیر و فرتوت که روزگار از او جز پوست و استخوان و قد کمانی باقی نگذاشته بود.
آن سالهای آخر عمر -حدود سی سال پیش- که ما به خانه اش می رفتیم حدود ۱۰۰ سال سن داشت.
خانه ای داشت قدیمی و باستانی در کوچه پس کوچه های تنگ و باریک امامزاده یحیی.
در چوبی که زنگ نداشت و کلونی فلزی و زمخت روی آن بود، زنگش همان بود.
وارد که می شدی همانجا پشت در دستشویی تاریک و مخوف خانه ی قدیمی بود که در هم نداشت، تنها پرده ای جلویش آویخته بودند.
بعد چند پله و حیاط آجری و حوض قدیمی جلبک گرفته و چند ماهی قرمز که معلوم بودند خوب دوام آورده اند.
یک ایوان و اتاق آن طرف حیاط و یکی هم این طرف و هر دو ایوان سقفی داشت با ستونهای چوبی بلند.
اتاق منزل عمه جان، بیشتر یک سالن بزرگ بود که با یکی دو تا لامپ زرد رنگ سعی می کرد روشن باشد.
سقف بلند و تیرهای چوبی بسیار و حصیرهایی که بین تیرها قرار گرفته بود. سقف ها هراسناک بود و هر لحظه خوف فروافتادن آن تیرهای چوبی ستبر، لرزه به اندام انسان می انداخت.
گوشه ای از اتاق پرده ای زده بودند که پشتش در حکم کمد دیواری و کمد رختخواب بود. چیزی به نام کمد وجود نداشت که بتوان مثلا وسایل خانه را درون آن پنهان کرد، مثل امروز.
وسایل مورد نیاز زندگی، که مثل امروز انبوه نبود، همینطور گوشه گوشه ی خانه جاخوش کرده بود. نهایتا صندوقچه ای بزرگ در گوشه ی اتاق یا ته اشپزخانه، برای پنهان کردن وسایل قیمتی و اینها.
پنکه ای از پنکه های نسل اول (که مثل پنکه های امروز حفاظ درست و حسابی نداشت، دست کامل داخلش می رفت و برای بچه ها خیلی خطرناک بود) هم به سختی می چرخید و باد کم رمقی تحویل می داد.
گوشه ی این سالن نسبتا بزرگ، یک اتاق بزرگ دیگر بود که به آن آشپزخانه می گفتند. شیر آب و سینک یادم نیست، اما گاز قطعا نداشت و پخت و پز روی یک چراغ نفتی بود. ظرف ها و قابلمه ها و دیگ ها هم گوشه و کنار مرتب چیده شده بود.
عمر بعضی ازین ظرف ها و دیگ ها، از عمر عمه جان خیلی بیشتر بود. آن آشپزخانه ی بزرگ پنجره ای به بیرون نداشت و تنها با یک لامپ معمولی کمی روشن می شد. آنقدری هم که یادم می آید از یخچال خبری نبود، یا اگر بود آن هم از یخچال های نسل اول.
«عمه جان» همسر و فرزند نداشت، و همه ی کارهای خانه را با آن سن و سال خودش انجام می داد.
در خانه اش مبل نبود، نهایتا یک صندلی فلزی قدیمی که معمولا استفاده ی نشستن نداشت.
از تلویزیون هم خبری نبود.
کل زندگی «عمه جان» همین بود.
گاهی عید که به منزلشان می رفتیم، دم غروب خانه در تاریکی فرو می رفت (و شاید همین مشوقی بود برای زودتر خوابیدن) و من که کودکی بیش نبودم از رفتن تنها به حیاط وحشت می کردم. خصوصا آنکه می گفتند در اتاق روبرویی «سکینه خانم» نامی زندگی می کند که من هیچ گاه او را ندیدم، اما ناخودآگاه از او هراسی به دل داشتم. شاید بخاطر همینکه همیشه اسمش بود و خودش نبود.
▪️جزییات بیشتری از آن خانه یادم نمانده، اما
الان که فکر می کنم، می بینم رفتن به خانه ی «عمه جان» در آن سالها، مساوی بود با رفتن به اعماق تاریخ ایران، با رفتن به آنجا قشنگ به دنیای صد و پنجاه سال قبل می رفتیم.
در آن دوران ظاهر و باطن زندگی عموم مردم همین بود. چیز اضافه و تجملاتی وجود نداشت، و کارکرد هر چیز همان بود که بود.
و وقتی اشیا خودشان بودند آدم ها هم بیشتر خودشان بودند.
▪️واقعیت آنست که تاریخ هر چه گذشته، بر عناوین اعتباری اشیا و انسانها افزوده و آنها را بیشتر از خود واقعی شان دور کرده، البته این ویژگی دنیای جدید است.
این مسئله (بیگانه شدن از خود واقعی) بخودی خود عامل عمده ی ضعف هویت اجتماعی و ملی در جامعه ی ما بوده است.
یکی از چیزهایی که ما در نظم اجتماعی پیش رو دنبال آنیم همین است که انسان و طبیعت و اشیا به خودشان برگردند. تکنولوژی خوب و لازم است، اما نباید اجازه داد تکنولوژی (که اساسا ساخته ی دست انسان است)، بر او مسلط شود و اختیار زندگی انسان را به دست بگیرد.
▪️امروز باید عوامل جدیدی چون سیاست، زندگی شهری و حتی برخی مناسک دینداری را به عوامل از خودبیگانگی افزود.
درباره ی هرکدام از اینها و تاثیرشان در دورکردن آدم ها از خود حقیقی شان (خصوصا عامل سوم) حرفهایی دارم، انشالله به وقتش.
▪️به عنوان یک دهه شصتی، از اینکه آخرین بارقه های سنت را قبل از دفن شدن زیر خروارها تکنولوژی و صنعت و اعتبارات اجتماعی در هم تنیده مشاهده کردم و بعد وارد دنیای مثلا جدید شدم، بسیار خوشحالم.
#جامعه_ی_ایران
@taamollat
تأملات اجتماعی
📌 یک مردم نگاری ساده و نتایج آن 🔹امشب بعد از مدتها، برای یک شب گردی تابستانی، به محله ی قدیم مان ر
📌تهران گردی
🔹توجه به مسائل اجتماعی تهران از آنجهت مهم است که -بقول یکی از اساتید- این مسائل به عموم شهرها و روستاهای دیگر سرریز می کند و در این میان مرجعیت تهران، به مرجعیت سیاسی و اقتصادی منحصر نیست، بلکه مرجعیت فرهنگی هم دارد.
🔹بیشتر رفت و آمدهایم در سطح شهر با وسایل عمومی است و این فرصت خوبی است برای ارتباط با مردم و کشف لایه های پنهان اجتماع و چون حدود ۱۲سال در بیرون تهران و مقدار کمتری را در همین سالها در محیط روستا سپری کرده ام، امکان بیشتری برای تحلیل برایم فراهم است.
🔹 تقریبا همه ی مسائلی که در تهران هست و مردم را آزار می دهد، در محیط های کوچک هم به چشم می خورد: دشواری های اقتصادی، نبود شغل، تضعیف روابط اجتماعی، عدم پای بندی به قانون و.... . اما چرا اینها در محیطی مثل تهران اینقدر برای مردم دردآور است و گاه گاهی موجب اعتراض خیابانی می شود؟
🔹اگر بخواهم از علل سطحی مثل تراکم جمعیت، نابسامانی اقتصادی، ترافیک و.... عبور کنم و به سراغ دلایل بنیادین تری بروم، قطعا به مسئله تزلزل هویت اشاره خواهم کرد.
بسیاری از ساکنین پایتخت در شرایطی هستند که برای ساکنین شهرهای دیگری چیزی در حد رویاست، اما چرا بعضی از مردم باز هم آرام نمی گیرند؟
من ریشه ی این نارضایتی را تزلزل هویت سنتی و در عین حال شکل نگرفتن هویت جدید می دانم.
زندگی شهری که عموما امور اداری و صنعت و چارچوب های عرفی و قانونی همراه است، در قدم اول انسان را به کمی گرایی می کشاند، و ا اینرو هرچه هم بالاتر رود، باز در حال چرتکه انداختن است.
🔹واقعیت آنست بخش عمده ای از فرهنگ عمومی ما بجای آنکه فرهنگ مدرن را در خود هضم کند و به خدمت درآورد، خود درون آن هضم شد و تا این فرایند دگرگون نشود، هر چه سطح زندگی هم بالاتر برود، موجب رضایتمندی نخواهد شد.
🔹هویت لایه های ثابت و متغیر دارد که باید از هم بازشناخته شده و برای هر لایه ای تدبیر صورت گیرد.
#جامعه_ی_ایران
#تهران
@taamollat
📌ما دهه شصتی ها
(بمناسبت سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی)
🔹اگر چه نگاه عمومی ترجیح می دهد که ما بچه های دهه ی شصت را نسل سوخته و هدر رفته حساب کند، اما من بعنوان یک دهه شصتی به این ویژگی خودم می نازم و بخاطر آن خیلی خوشحالم.
این خوش حالی من بیشتر از آنجهت است که دوران کودکی و نوجوانی ما با دورانی از تاریخ مواجه شد که بر شخصیت ما تاثیر عمیقی گذاشت، در حالیکه عموم نسل های پس از ما از درک این موقعیت ها بکلی محروم ماندند.
ما بچه های دهه ی شصت کم یا زیاد جنگ را درک کردیم و با روایت فتح و صدای محزون آوینی آن بُعد شیرین و معنوی جنگ به جانمان نشست، ما آخرین نسلی بودیم که توانستیم دوران اصلاحات و چالش های آن را درک کنیم.
ما بچه های دهه ی شصت آخرین نسلی بودیم که دنیای اجتماعی قدیم را درک کردیم و سپس وارد دنیای جدید دهه ی هفتاد شدیم.
بزرگترها یادشان هست که دهه ی شصت آخرین دهه ی زندگی سنتی در ایران بود، حال و هوای عمومی مردم همان حال و هوای قدیم بود، از تلویزیون رنگی و کنترل تلویزیون و موبایل و آیفون تصویری و.... خبری نبود، اما با پایان جنگ و رحلت امام و سپس روی کار آمدن دولت سازندگی آنهم با شعار توسعه آرام آرام ورق برگشت و با ورود تجهیزات و امکانات جدید زندگی، رفته روح حاکم بر جامعه هم تغییر کرد.
هشدارهای آقا درباره تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی و عدالت اجتماعی عمدتا مربوط به همین دوران است، معلوم بود که اتفاقاتی دارد رخ می دهد.
سالهای اول دهه ی هفتاد که کشور تازه از جنگ درآمده بود و هر از چندی اسرا بر می گشتند و هر ماه و هر مناسبتی هزار هزار شهید می آوردند و در نمازهای جمعه تشییع می کردند، هیئت های مذهبی انقلابی هم که مملو بود از جانبازان و بازماندگان از شهادت و.... حال و هوای خاصی در شهر ایجاد می کرد.
از آن دوران خاطره و مطلب خیلی هست که به وقتش نوشته خواهد شد، اما بسیار خوشحالم که هر دو ساحت فضای اجتماعی ایران در آن دوران را درک کردم.
اما آوینی و تاثیرش بر نسل ما؛
دوستان بسیاری دارم از متولدین سالهای پایانی دهه ی شصت به بعد که وقتی با آنها درباره ی جنگ و دفاع مقدس صحبت می کنیم، گویی در دو عالم متفاوت زیست می کنیم.
در حالیکه آنها به جنگ و آن دوران به مانند یک پدیده ی سیاسی و اجتماعی نگاه می کنند و عموما دل نگران نتایج سیاسی و اجتماعی آن هستند، اما دوستان بسیاری هم دارم از بچه های دهه شصت که نگاه عرفانی و اشراقی شان به جنگ بر نگاه های دیگر غلبه دارد.
مطمئنا سفر راهیان نور برای این دو دسته متفاوت است.
به گمانم آوینی با متن های روایت فتح اش نقش عمده را در تثبیت این نگاه در ذهن نسل ما برجای گذاشته است.
او در ابتدای مستند مربوط به شب عملیات والفجر۸ اینطور می گوید:
«غروب نزدیک میشود و توگویی تقدیر تاریخی زمین حاشیه اروندرود جاری میگردد و مگر بهراستی جز این است؟ تاریخ، مشیت باری تعالی است که از طریق انسانها به انجام میرسد و تاریخ فردای کرهزمین بهوسیله این جوانان تحقق مییابد؛ همین بچههایی که اکنون در حاشیه اروندرود گرد آمدهاند و با اشتیاق منتظر شب هستند تا به قلب دشمن بتازند.»
این کلمات ترجمان همان نگاه امام به قیام و مبارزه و جهاد بود که از بیان و بنان آوینی صادر می شد و جان ما را تکان می داد.
در آن دوران با آوینی بود که لایه های دیگری از جنگ و دفاع مقدس برایمان آشکار شد.
سالهای پایانی دهه ی شصت و سالهای ابتدایی دهه ی هفتاد را - از آنجهت که شاهد تغییرات گسترده بود- باید از نقاط عطف تاریخ انقلاب قلمداد کرد.
و در این میان و در جریان هنر انقلاب و روایت از دفاع مقدس آوینی خود یک نقطه ی عطف بود که ساعت ها می توان درباره اش گفت و گو کرد.
برای ما دهه ی شصتی ها صیاد شیرازی هم همینقدر اثرگذار بود. صیاد را نمی شناختیم اصلا، اما شهادت او توسط منافقین، که مقارن آغاز جوانی ما بود، بسیاری از مبهمات تاریخ انقلاب را روشن کرد.
درباره ی دهه ی شصت و هفتاد و شخصیت های اثرگذار و فضای آن دوران و تاثیرات این دو دهه بر فضای کلی جامعه ی ایران، ساعتها و صفحات مطلب هست، که امیدوارم به نگارش آن موفق شوم.
#جامعه_ی_ایران
@taamollat