eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت اول زندگینامه حضرت علیه السلام 🔸همه ماجرا از یک خواب آغاز شد . آری یک رویای الهام آمیز در میان دوازده پسری که خداوند به یعقوب عطا کرده یوسف از همه کوچکتر ، از همه زیباتر ، از همه فرزانه تر و از همه شایسته تر بود 🔸بامدادان ، یوسف با چهره گشاده و لبخند زنان نزد پدر آمد و گفت : پدر جان ، خواب خوبی دیدم . میخواهم آنرا برایت بگویم تا تو نیز مانند من خوشحال شوی . 🔸یعقوب پرسید : چه خوابی دیدی ؟ گفت : در خواب دیدم یازده ستاره همراه با ماه و خورشید بر من سجده می کردند . 🔸پدر که دارای مقام نبوت بود سپس تعبیر خواب او را سربسته برایش بیان کرد و گفت: این خواب نشان می دهد که خداوند تو را بر می گزیند و مقامی عالی و ارجمند ب تو می بخشد و امتیازات مادی و معنوی بتو ارزانی میدارد. علم و فهم و تفسیر رؤیا ب تو می اموزد 🔸یعقوب از لابلای آن رؤیا ، پیامبری فرزندش یوسف ، سلطنت و فرمانروائی او و همچنین سروری و سیادت او بر خاندان یعقوب را پیش بینی کرد . چیزی که ب هیچ وجه برای برادران یوسف خوش آیند نبود ..... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️ کمک به متکدیان 👆 🔷 س 3258: آیا کمک کردن به متکدیان جایز است؟ ✅ج: فی نفسه اشکال ندارد، ولی نباید بگونه ای باشد که ترویج دروغ، بیکاری، و تخلف از قانون باشد. سزاوار است برای ، به مؤسسات مورد اطمینان که در این زمینه فعال هستند کمک کنید و البته بهتر است خویشاوندان نیازمند را در اولویت قرار دهید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💚 : 🌸هرکه به حُسن انتخاب خداوند تکیه کند، جز آن وضعی را که خدا برایش برگزیده است، آرزوی داشتن وضعی دیگر نکند🌸 📕میزان الحکمه ج 4 ص 473 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔅 🔹 اى فرزندآدم! انديشه كن وبگو: كجايند پادشاهان جهان و صاحبان دنيا كه آن را آباد كردند و نهرها كندند و درختان را كاشتند و شهرها را بنا كردند و بعد با ناخرسندى از آنها جدا شدند. 📚 ارشاد القلوب، ج 1، ص 29. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👌👇 🌱روزی ابوریحان بیرونی درس به شاگردان میگفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد… شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده کرد و رفت … 🌱فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود … 🌱یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟! 🌱ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢دارچین، قهرمان مبارزه با قند خون و دیابت ❣️دارچین در کاهش قند خون ناشتا عملکردی عالی دارد و به کنترل افزایش ناگهانی قند خون پس از وعده های غذایی کمک کند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔘 داستان کوتاه 🔸مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد فرستاده خدا را با جعبه ای در دست دید. -«وقت رفتنه!» -مرد: «به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم!» - «متأسفم، ولی وقت رفتنه.» 🔸مرد: -«در جعبه‌ات چی دارید؟» -«متعلقات تو را.» -مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...» -«آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.» 🔸-مرد: «خاطراتم چی؟» -«آنها متعلق به زمان هستند.» -مرد: «خانواده و دوستهایم؟» -«نه، آنها موقتی بودند.» 🔸-مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!» -«نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.» -مرد: «پس مطمئناً روحم است!» -«اشتباه می‌کنی، روح تو متعلق به من است.» 🔸مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه  را گرفت و باز کرد و دید خالی است! مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟» 🔸-«درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!» -مرد: «پس من چی داشتم؟» -«لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مرد خسیسی خربزه‌ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد. در راه به وسوسه افتاد که قدری از آن بخورد، ولی شرم داشت که دست خالی به خانه رود. عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت: قاچی از خربزه را به رسم خانزاده‌ها می‌خورم و باقی را در راه می‌گذارم، تا عابران گمان کنند که خانی از اینجا گذشته است و چنین کرد. البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت گوشت خربزه را نیز می‌خورم تا گویند خان را چاکرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده‌اند. سپس آهنگ خوردن پوست آن را کرد و گفت: این نیز می‌خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است! و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یکجا بلعید و گفت: اکنون نه خانی آمده و نه خانی رفته است @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان .
📕 مجلس میهمانی بود..... پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود... اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد..... و چون دسته عصا بر زمین بود تعادل کامل نداشت... دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده..... به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟! پیر مرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود..... مواظب قضاوتهایمان باشیم.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚آفتاب و مهتاب چه خياطى بود. روزى موقع کار خوابش برد. پدر او، او را صدا زد و بيدار کرد. پسر بلند شد و گفت: داشتم خواب خوبى مى‌ديدم. پدر هرچه اصرار کرد، بچه خياط خواب خود را تعريف نکرد. پدر شکايت برد پيش حاکم. حاکم پسر را خواست و خواب او را از او پرسيد. پسر نگفت. حاکم دستور داد او را زندانى کنند و آب و غذا به او ندهند تا به حرف بيايد. اين بود تا اينکه روزى دختر حاکم براى تفريح به ديدن زندان رفت. در آنجا دختر و پسر هم ديگر را ديدند و عاشق هم شدند. حاکم سرزمين همسايه معمائى براى اين حاکم فرستاد تا آن‌را حل کند. معما اين بود: از سنگ آسيابى که برايت فرستاده‌ام يک دست لباس بدوز و برايم بفرست. پادشاه و وزراء هرچه فکر کردند، چيزى به عقل آنها نرسيد. ”بچه خياط“ را صدا کردند و حل معما را از او خواستند. پسر با شمشيرى سنگ آسياب را دو نيم کرد. ميان آن پارچه‌اى بود. از آن پارچه لباسى دوخت و براى حاکم همسايه فرستاد. حاکم برخلاف قولى که به پسر داده بود او را آزاد نکرد. مدتى گذشت. حاکم همسايه معماى ديگرى براى اين حاکم فرستاد. معما اين بود: در جعبه‌اى را که برايتان فرستاده‌ام پيدا کرده و آن را باز کنيد. باز حاکم مجبور شد ”بچه خياط“ را خبر کند و به او قول آزادى او را داد. ”بچه خياط“ جعبه را در آب فرو کرد. آب به درون جعبه نفوذ کرد جعبه پر از آب شد و به در آن فشار آورد و باز شد. جعبه را براى حاکم سرزمين همسايه فرستادند.اين حاکم باز هم پسر را ازاد نکرد. گذشت تا اينکه باز هم حاکم همسايه معماى ديگرى را طرح کرد. سه ماديان فرستاد تا اين حاکم معلوم کند کدام مادر و کدام کرهٔ آن است. حاکم بچه خياط را خبر کرد. بچه خياط قول ازدواج با دختر حاکم را از او گرفت. ماديان‌ها را حرکت داد. يکى جلو مى‌رفت و دو تاى ديگر به‌دنبال او. بچه خياط گفت ماديان جلوئى مادر و دوتاى ديگر کره‌هاى او هستند. حاکم اين بار به قول خود وفا کرد و دختر خود را به عقد بچه خياط درآورد. از آن طرف حاکم سرزمين همسايه فهميد که معماها را بچه خياط حل کرده است. او هم دختر خود را به بچه خياط داد. سالى گذشت و هر دو زن بچه خياط زائيدند. يکى پسر و ديگرى دختر. روزى بچه خياط پسر خود را روى يک زانو و دختر خود را روى زانوى ديگر خود نشانده بود که حاکم ا در وارد شد و به او گفت حالا بايد خواب آن روزت را برايم بگوئي. بچه خياط گفت: خواب ديدم که با دخترهاى دو حاکم عروسى کرده‌ام و از آنها دو بچه دارم. يکى به‌نام مهتاب و ديگرى به‌نام آفتاب و هر کدام روى يک زانويم نشسته‌اند. مثل حالا. حاکم متعجب شد و گفت: چرا همان موقع خوابت را نگفتي. پسر گفت اگر مى‌گفتم، آنچه را که در خواب ديده بودم ديگر عمل نمى‌شد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی‌ها برای خدا تعیین تکلیف می‌کنند و میگن نه فقط از خودت میخوایم تو نباید بگی به بندگان خوب من توسل کنید از خود خدا هم بخوایم هیچ ایرادی نداره اما خدا این نوع خواستن رو هم خیلی ارزشمند معرفی کرده 🎙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh