هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🌸امام جعفر صادق (ع) فرمودند:
"بهشتىها چهار نشانه دارند:
➖روى گشــــاده
➖زبان نـــــــــــــرم
➖دل مهـــــــربان
➖دستِ دهنده"
📚"مجموعه ورام ج2/ ص91"
✨✨✨✨✨✨
🌸 پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) :
🌷 هر كس برادر خود را براى گناهى كه از آن توبه كرده است سرزنش كند، نميرد تا خود آن گناه را مرتكب شود
📚تنبيه الخواطر1/113
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_نماز_جماعت
🔆اقتدا به امام با ندانستن شماره رکعت نماز امام
🤔 #سوال: اگر مأموم نداند امام در رکعت چندم است، آیا می تواند اقتدا کند؟
#پاسخ:
📝اگر امام ایستاده باشد و مأموم نداند که در کدام رکعت است، می تواند اقتدا کند، ولی باید [1] حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعد بفهمد که امام در رکعت اول یا دوم بوده، نمازش صحیح است. [2]
📝آیت الله مکارم: می تواند اقتدا کند و حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و نمازش صحیح است؛ به شرط اینکه نماز ظهر یا عصر باشد که حمد و سوره را امام آهسته می خواند. [3]
📖پی نوشت:
[1]. سیستانی: بنابر احتیاط واجب.
[2]. توضیح المسائل ده مرجع، م 1446؛ سبحانی، توضیح المسائل، م 1380.
[3]. مکارم، توضیح المسائل، م 1261.
>>> برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج1.
#نماز_جماعت
#اقتدا_با_ندانستن_شماره_رکعت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا
✨وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴿۳۳﴾
✨و كيست خوش گفتارتر از آن كس كه به سوى
✨خدا دعوت نمايد و كار نيك كند
✨و گويد من در برابر
✨خدا از تسليم شدگانم (۳۳)
📚 سوره مبارکه فصلت
✍آیه ۳۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستانک_آموزنده
✨🌻
روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟
✨🌻
حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو:
«بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد»
پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند.
📚 داستان های صلوات ص۵۷
@tafakornab
@shamimrezvan
🍀 اخلاص در عمل🍀
منقول است که مرحوم حاجی سبزواری(رضوان الله علیه) برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند. نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت.
اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ آقا جواب داد: که خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است. حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و تنها برای خدا به عیادت بیمار بیایم.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨
🌷حکایت جواب دندان شکن
✨تاجری مسافرت میکرد. در بین راه شب در کاروانسرائی اقامت نموده برای شام غذائی خواست.
✨سرایدار مرغی پخته با سه تخم مرغ آب پز برای او آورد که خورده و به و به دلیل خستگی راه خوابید.
✨بامدادان به موقعی که قافله حرکت میکرد سرایدار پیدا نبود که قیمت غذا را بگیرد.
✨بعد از سه ماه که تاجر به شهر خود باز میگشت باز شبی را در کاروانسرای اولی به سر برد و باز هم سرایدار شامی مرکب از مرغی بریان و تخم مرغ برای او حاضر نمود.
✨چون صبح شد، تاجر سرایدار را خواسته قیمت غذای دو مرتبه را از او پرسید که دَین خود را بپردازد. سرایدار پس از چند دقیقه که به دقت با خود حساب کرد از او مطالبه هزار دینار نمود. و مخصوصا تذکر داد که خیلی مواظبت کرده است تا بی اعتدالی در حساب ننموده باشد.
✨تاجر از شنیدن هزار دینار بهای دو وعده غذا حیران شده گفت: گمان دارم که دیوانه شده ای که برای دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دینار مطالبه مینمائی.
✨سرایدار گفت: غریب است که با انصافی که در این موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددی در حق جنابعالی بنمایم مرا دیوانه میخوانند.
✨تاجر گفت: هزار دینار برای چه به شما داده شود؟
✨سرایدار گفت: دقت کنید اگر ناحساب گفتم گوش ندهید. سه ماه قبل شما در اینجا یک مرغ خوردید اگر این مرغ زنده بود در این مدت نود تخم میکرد و این تخم ها هر یک جوجه ای میشدند و من به این حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه این منافع را برای پذیرائی شما از دست دادم و حالا که هزار دینار در مقابل تمام این خسارات به اضافه شام شب گذشته شما که تا سه ماه دیگر همین اندازه باعث خسارت من است میخواهم مرا دیوانه میخوانید.
✨جدال تاجر و سرایدار توجه قافله را جلب کرد. هر چه سعی کردند دعوا را ختم کنند میسر نشد بالاخره قرار شد که به حضور حاکم شرع رفته تکلیف را معلوم نمایند. پس از رسیدن به شهر و رفتن به خانه حاکم و ذکر داستان حاکم حق را به سرایدار داده تاجر را محکوم به پرداخت هزار دینار نمود.
✨دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهی جلوی حکم قاضی را بگیری بایستی به بهلول متوصل شوی. شاید راهی یافته این ضرر را از تو دفع کند. تاجر قبول کرده با جمعی از همراهان به خانه بهلول رفته قضیه را شرح دادند.
✨بهلول قول داد که این شر را از تاجر دفع نماید. به شرط آنکه دو صد و پنجاه دینار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول کرد. بهلول نزد حاکم رفته و با زحمت او را راضی کرد که این دعوا را تجدید نماید و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرایدار و بهلول و قاضی همه حاضر شده این دعوا را قطع کنند.
✨در روز موعود همه در دارالمحکمه حاضر شدند ولی بهلول در ساعت مقرر نیامد. دو ساعت گذشت باز هم نیامد. ناچار حاکم مستخدم خود را به سراغش فرستاد که فورا حاضر شود.
✨بهلول پس از یک ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاکم با غضب تمام رو به او کرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشی که کردی تا مرافعه را تجدید کنیم، سبب اینکه این مردم را سه ساعت معطل کردی چیست؟
✨بهلول گفت: دهاتی ها برای بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبیری نکنم که محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بی نوبتی میبردند سبب تاًخیر شد. من این مدت ایستادم تا چندین جُوال گندم را جوشانیده به آنها بدهم چون گندم نجوشیده ناپاک است و محصولش خوب نمیشود. جوشیده دادم که محصولش پاک و تمیز گردد.
✨حاکم رو به حاضرین کرده گفت: تقصیر از او نیست از ما است که کار خود را به دست این آدم نادان دادیم که ساعتها ما را معطل کند برای آنکه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اینکه همه میدانند گندم جوشیده حاصلی نخواهد داد.
✨بهلول گفت: جناب حاکم با اینکه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور میکنید از شما میپرسم چطور است که مرغ بریان شده تخم کرده سه ماهه هزاران جوجه میدهد ولی گندم جوشیده محصول نخواهد داد؟
✨این جواب دندان شکن همه را متعجب کرد و حاکم ناچار حرف بهلول را تصدیق نموده و حق را به تاجر داده سرایدار را محکوم کرد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_چهل_وشش
گفتم : من می تونم برم بیرون واسه وضو گرفتن؟ گفت : تو که از دیروز نماز نخوندی. می دونی که اونی که یه روز می خونه یه روز نمی خونه جاش تو جهنمه ؟ گفتم : خوب دیروز کجا می خوندم ؟ وضو هم نداشتم . الان اینجا آب هست . بقیه رو هم قضا می کنم وقتی رسیدیم. گفت : برو. بیرون آب هست . کار دیگه هم داشتی جاش دم در کاروانسراست. در ضمن واسه جاهایی که آب نداره به جای وضو یه کار دیگه می کنن. بلد نیستی ؟ گفتم : نه . چیکار می کنن؟ گفت: این آشپزم صفورا خانوم می گفت : نمی دونم تیمر؟ تیمن؟ تیمم؟ یه همچین چیزی. می گفت با خاک تمیزه . نمی دونم . یه بار ازم خواست واسش خاک تمیز پیدا کنم . اون موقع دستش شکسته بود و نمی تونست وضو بگیره . خواستی از یکی بپرس شاید بهت یاد دادن. در حالی که هنوز متعجب بودم که این چی می گه ،لچکم رو مرتب کردم و رفتم بیرون.
#تایماز:👇
فرستادمش بیرون . اما نگران بودم . خستگی مانع از این می شد که بلند شم ببینم کجا رفت . کاروانسرا جای امنی واسه دختری مثل آی پارا نبود . هی به خودم می گفتم : یه وضو و فوقش یه دستشوییه دیگه. الان می یاد. اما الان می یادِ آی پارا شد نیم ساعت. بلند شدم و از حجره بیرون رفتم . یه سر چرخوندم تو حیاط کاروانسرا دیدم نیست . پس این دختر کجا رفت ؟ دلم شور افتاد. حیاط کاروانسرا نسبتاً خلوت شده بود و ملت رفته بودن بخوابن. رفتم سمت دستشویی و از پشت در چوبیش آروم گفتم : آی پارا تو اینجایی؟ صدای اهن اوهون یه مرد ، بهم فهموند که آی پارا اون تو نیست. دلم گواه بد می داد. نکنه بلایی سرش آورده باشن؟ دوباره دور حیاط رو دیدم. بزرگ نبود که نشه فهمید کی به کیه . نبود که نبود . رفتم سمت کاروانسرا چی که نشسته بود جلوی حجرش. گفتم : عمو زن من رو ندیدی؟ اومد وضو بگیره الان نیست . چهره ی مرد درهم شد و گفت : زن تو که خیلی وقت پیش از جلوی من رد شد رفت حجرت. عصبانی شدم و گفتم : خوب نیومده بنده ی خدا . نیست . اگه بود که دیوونه نبودم بیام دنبالش. گفت : ای بابا همین یه ربع پیش دیدمش.خودم دیدم رفت اونطرف. سمتی رو که اشاره می کرد رو دیدم و گفتم : حجره ی من که اون سمت نیست !! پس تو اینجا چیکاره ای؟ وایسادی ناموس مردم رو دید بزنی . مگه خراب شده ی من اون سمته؟ چرا نگفتی بهش؟ مرده عصابی شد و گفت : چرا هوار می کنی ؟ مگه زنت رو دست من سپرده بودی!!! به من چه کدوم گوریه ! بگرد پیداش کن . می خواستی باهاش بیای که گم نشه . اینجا یکی می یاد یکی می ره . من همه رو که یادم نیست. گفتم : رفت تو کدوم حجره ؟ یه کم فکر کرد و گفت : اون . یکی به مونده به آخری از سمت چپ. وای آی پارا رفته بود تو حجره ی قرینه ی ما . پس چرا بیرون نیومده بود وقتی فهمید اشتباهی اومده ؟ از فکر وحشتناکی که از سرم گذشت . همه ی خونم یخ بست . دیوانه وار به سمت حجره ای که مرد نشون داد رفتم و بی هوا خواستم بازش کنم که دیدم از تو قفل بود . داد زدم واکن این لامصبو. یه صدای گوشخراش گفت : چی می خوای نصف شبی دیوانه ؟ حجره ی خودمه وا نمی کنم . گفتم : وا کن تا رو سرت خردش نکردم . گفت : برو با بزرگترت بیا وا نمی کنم . این حجره تا صبح مال خودمه وا نمی کنم . لگد محکمی به در زدم که کاروانسرا چی گفت : هوی عمو چه خبرته ؟ می شکنه باید خسارت بدی ها !!!! خیز برداشتم طرفش و گفتم : دعا کن. دعاکن زنم این تو نباشه که کل اینجا رو به آتیش می کشم . همه ی اونایی هم که تو حجره هاشون خوابیده بودن با سرو صدای من اومده بودن بیرون . رفتم سمت در و با لگد محکم بهش کوبیدم تا بشکنه . ولی لامصب باز نمی شد . از تعلل صاحب حجره فهمیدم این تو یه خبراییه. وگرنه چه دلیلی داشت باز نکنه . وا می کرد می اومد بیرون ببینه چرا هوار می کنم دیگه . یه مرد هیکلی از تو جمعیت اومد پیش من و با یه لگد در رو دوشقه کرد. تو حجره تاریک بود . تا خواستم برم تو یه چیزی عین یه موش از کنارم بیرون خزید. تا خواستم برگردم ببینم چیه صدای ناله از تو تاریکی اومد . چشام به تاریکی عادت کرده بود . یا حضرت ابوالفضل این آی پارای من بود ؟ شنیدم بیرون غوغایی شده . فهمیدم اون مرد رذل رو که فرار کرد گرفتن . از ترسم نمی تونستم برم جلو . کنار یه تیکه گوشت زانو زدم . تیکه گوشتی که از تو صورت غرق به خونش یه جفت چشم سیاه براق و ترسیده رو فقط معلوم بود. دستمالی که جلوی دهنش بود رو کشیدم پایین که بتونه نفس بکشه مثل میت زل زده بود به من دست و پاهاش بسته بود . همونطور دست بسته بغلش کردم کردم و از تو حجره بردم بیرون. حیاط کاروانسرا به مدد فانوسهای رو دیوارا روشن بود . سرشکسته و غمباد گرفته ، آی پارا رو بردم تو حجره ی خودمون . صدام در نمی اومد . هم در حد انفجار عصبانی بودم و هم مثل مادر مرده ها اشک جلوی چشام رو گرفته بود .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃
#حدیث_سلامتی
🌹امام على عليه السلام فرمودند:
🔴 خوردن بِهْ، نيرويى براى قلبى است كه ضعيف شده باشد، معده را پاک مىكند، بر توانِ دل مىافزايد، ترسو رادلیر می کند، وفرزند را نکو می سازد...
📚دانشنامه احاديث پزشكى، ج 2، ص 344
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص
🔘 داستان کوتاه
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،
ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ
ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ،
ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ
ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،
ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .
" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺸﮑنیم.
─┅─═इई 🍁ईइ═─┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
🌸سه چیزرابه کار بگیر:
عقل،همت،صبر
🌸سه چیز را آلوده نکن:
قلب،زبان،چشم
🌸سه چیز را
هیچگاه و هیچوقت
فراموش نکن:
خدا،مرگ و دوست خوب
#بزن_رولینک👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh