هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_شصت_سه
بهم نزدیکتر شد و درست سینه به سینم ایستاد و گفت : مصلحتش اینه که نمی خوام با یه مرد هر روز پنج ساعت از عمرت رو بگذرونی در حالی که اون فک کنه صاحبی نداری و با وجود اعتمادی که بهش دارم شیطون بره تو جلدش و برا خودش خیالاتی داشته باشه . اینطوری خیال منم از پشت اون در راحت می شه . مصلحتش اینه .همین . گفتم : مگه بهش اعتماد نداری ؟ مگه به من اعتماد نداری ؟ چرا همه رو با یه چوب می زنی ؟ در ضمن اینکه اون در مورد من خيالاتي داشته باشه به شما چه ارتباطی داره . من که همیشه اینجا موندگار نیستم . داشت دیوانه می شد . منم همین رومی خواستم . من خنگ نبودم . فهمیده بودم اون چرا باهام خوب رفتار می کنه . اون نسبت به من تعصب خاصی داشت . یه جور حس مالکیت . این حس می تونست نشأت گرفته از یه احساس باارزش باشه . اگه اینطور می بود باید همین امشب ازش اعتراف می گرفتم. گفتم : بلاخره نه با این دوست درازتون بلکه با یه بنده خدایی ازدواج می کنم . نکنه اون موقع هم باید از پشت در خیالتون راحت باشه ؟ من دوست ندارم پشت سرم حرف باشه . رفتار من همیشه سنگین و متین بوده و دلم نمی خواد وقتی واقعأ اسم کسی روم نیست ، متاهل فرض بشم . این کارتون به جور توهین به من هست . می خوایین بگین نمی تونید به من به عنوان یه دختر بی شوهر اعتماد کنید و با به مرد تنهام بذارید و مجبوری اسم خودتون رو رو من بذارید که اوضاع تحت کنترل باشه ؟ من باید با خودم و حسی که از رفتارهای اخیر این پسر چموش این چند وقته دستگیرم شده بود ، تکلیفم رو روشن می کردم . در ضمن تکلیف اون رو هم با خودش روشن می کردم . یا باید من رو به عنوان یه کسی که چند وقتی از حمایتش بهره مند می شم قبول کنه و بدونه که رفتنیم حالا تنها یا با یه بنده خدایی .
یا اینکه با اون احساس خودش کنار بیاد و اون مهر لبهاش رو باز کنه و من رو از سردرگمی نجات بده . منی که الان چند شب بود با یه احساس تازه داشتم سرم رو زمین میذاشتم . چشماش از زور عصبانیت داشت می ترکید . با خشم گفت : مسئولیت تو با منه . نمی خوام تو خونه ی من کسی دست از پا خطا کنه . ظاهرا کارم هم خیلی درست بود چون تو همین رو می خواستی . اینکه پای یه مرد به این خونه باز بشه و تو آهنگ رفتن کنی هان ؟ از طرز فکرش دلم شکست . در حالی که به لحظه بغض به گلوم چنگ زد و من با قدرت تمام اون رو پس زدم ، گفتم : متاسفم خان زاده . عصبانی سرم داد زد : اینقدر خان زادہ خان زاده نکن . می دونی که بدم می یاد اینطوری صدام کنی . با دلشکستگی گفتم : متاسفم که آی پارا رو اینطور حقیر و پست و کثیف شناختین . شما هم یه مرد بودین . نبودین ؟ من در برابر شما حرکت بدی کردم که فکر کردین قابل اعتماد نیستم؟ . من فقط می خواستم علت این رو بدونم که چرا بی مقدمه من رو همسر خودتون دونستین. نمی دونستم با مطرح کردن این سوال نجابت و متانتم رو زیر سوال می برید. من چه این اینجا باشم و چه یه جای دیگه محبتها و لطفهایی که درحقم کردین رو هرگز فراموش نمی کنم و اینجا بهم بد نگذشته که بخوام پشت پا بزنم به همه چی و فرار کنم . منظور من از رفتن ، رفع زحمت و مسولیت از رو دوش شما بود . البته حق دارین . دختری که یه بار فرار کنه ، دیگه اسم فراری روشه . به شما حق می دم . حق میدم . حق می دم ..... خواستم برگردم به طرف در که از پشت بازوم رو گرفت و با یه لحن رنجیده گفت : آی پارا ؟ هیچ فکر نمی کردم اولین روز درسم اینطوری من وتایماز بهم بپريم . تقلا کردم که دستم رو آزاد کنم و فرار کنم به اتاقم که منو برگردوند و گفت : نرو . اینطور دلخور نرو . من نمی خواستم پاکی تو رو زیر سوال ببرم . هدف من از این کار فقط حمایت از تو بود .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@zendegiasheghaneh1
@zendegiasheghaneh2
@jomalate10rishteri
ﺯﻧﺪﮔﯽ “ﺑﺎﻏﯽ” ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ “ﺑﺎﻗﯽ” ﺳﺖ
”ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻝ” ﺑﺎﺵ؛
ﻧﻪ ”ﺩﻝ ﻣﺸﻐﻮﻝ”
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ؛
ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﺎست؛
ﭘﺲ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﮔﺮ ”ﻓﺮﻫﺎﺩ” ﺑﺎﺷﯽ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ “ﺷﯿﺮﯾﻦ” ﺍﺳﺖ
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
#طنز یعنی ترکیدم از خنده
😂😂😂😂😂
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!
طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان. یارو پیاده میشه میره جلوی موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده نفس زنان میگه :
داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت😜
نتیجه اخلاقی:
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان به کدام مسئولی گیر کرده......!!!!!!!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
💕یادمان نرود که محبت
تجارت نيست
چرتکه نیندازيم که
من چه کردم تو
چه کردی
بی شمارمحبت کنيم
اگر خوبی ما
وابسته به رفتار دیگران
باشداین دیگر
خوبی نیست،
بلکه معامله است
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
#بهلول
🌹می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم.
گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🍁آدمهای منفی به پیچ و خم جاده
🍂میاندیشند؛و آدمهای مثبت به
🍁زیبایی های آن...
🍂هر دو به مقصد میرسند
🍁اما یکی با حسرت
🍂و دیگری با لذت
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌸 داستان کوتاه و آموزنده
✅ درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
✅ شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
👈 خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
✅ پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
👈 این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
🔴 از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی...
🔴 از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی.
📚 "خواجه عبدالله انصاری"
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💙
من شکوه و جلال آیندهام را میبینم.
من لیاقت رسیدن به قلههای سعادت را دارم.
من خود را دوست دارم وبه خود افتخار میکنم
پروردگارا سپاسگزارم❣
🌷تقدیم به شما دوستان گل🌷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
#داستانک ✅ #راستگویی
✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
💥زیباترین منش انسان راستگویی است!
↶【به ما بپیوندید 】↷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅درمان بیماری بدون دارو
شلغم بخار پز : آنتی بیوتیک
زنجبیل : ضد تهوع
شیرین بیان : ضد التهاب
خولنجان : مسکن درد کمر
زرشک قرمز : ضد انعقاد خون
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
از دو چیز نترس که
به دست خداست
"روزی و مرگ"
و به یک چیز هیچ وقت
خیانت نکن
"رفاقت"
تا وقتی نگاه خدا به سوی
توست از روی گرداندن
دیگران غمگین مباش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
امشب ﺁﺭﺯﻭی
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ
ﺳﻌﺎﺩﺕ ،ﺳﻼﻣتی و
ﺳﺮﺑﻠﻨﺪیست 🍁
شبتون بخیر
خوابتون رویایی 🍁
لحظه هاتون پر از آرامش
وبه امید فردایی بهتر🍁
شب زیباتون درپناه خـدا🍁
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh