🔻پیرمرد خشت زن
پیرمردی با کمر خمیده بر زمین کج شده بود.عرق پیشانی اش با گل و آب به هم می ریخت و خشت می زد. گاهگاه کمر خود را به بالا می کشید تا خستگی بدر کند.
جوانی از آنجا می گذشت شگفت زده شد که با وجود کهن سالی خشت می زند، جلو رفت و گفت:
پیرمرد چرا اینقدر زحمت می کشی، باید در خانه بنشینی و دیگران زندگیت را تامین کنند، تو کار خود را کرده ای نوبت استراحت توست.
پیر مرد در حالی که کمر خمیده اش را راست می کرد سر بالا کرد و گفت:
دست بدین پیشه کشیدم که هست
تا نکشم پیش تو یک روز دست
دست کش کس نیَم از بهر گنج
دست کشی می خورم از دسترنج
#نظامی
#مخزن_الاسرار
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻کودک مجروح
کودکى از جمله آزادگان
رفت برون با دو سه همزادگان
پايش ازان پويه درآمد ز دست
مهر دل و مهره پشتش شکست
شد نفس آن دو سه همسال او
تنگ تر از حادثه حال او
آنکه ورا دوسترين بود گفت
در بن چاهيش ببايد نهفت
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشويم از پدرش شرمسار
عاقبت انديش ترين کودکى
دشمن او بود در ايشان يکى
گفت همانا که در اين همرهان
صورت اين حال نماند نهان
چونکه مرا زين همه دشمن نهند
تهمت اين واقعه بر من نهند
زى پدرش رفت وخبردار کرد
تا پدرش چاره آن کار کرد
هرکه درو جوهر دانائيست
بر همه چيزيش توانائيست
بند فلک را که تواند گشاد؟
آنکه بر او پاى تواند نهاد
چون ز کم و بيش فلک درگذشت
کار نظامى ز فلک برگذشت
#نظامی
#کودک
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻کودک مجروح
کودکى از جمله آزادگان
رفت برون با دو سه همزادگان
پايش ازان پويه درآمد ز دست
مهر دل و مهره پشتش شکست
شد نفس آن دو سه همسال او
تنگ تر از حادثه حال او
آنکه ورا دوسترين بود گفت
در بن چاهيش ببايد نهفت
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشويم از پدرش شرمسار
عاقبت انديش ترين کودکى
دشمن او بود در ايشان يکى
گفت همانا که در اين همرهان
صورت اين حال نماند نهان
چونکه مرا زين همه دشمن نهند
تهمت اين واقعه بر من نهند
زى پدرش رفت وخبردار کرد
تا پدرش چاره آن کار کرد
هرکه درو جوهر دانائيست
بر همه چيزيش توانائيست
بند فلک را که تواند گشاد؟
آنکه بر او پاى تواند نهاد
چون ز کم و بيش فلک درگذشت
کار نظامى ز فلک برگذشت
#نظامی
#کودک
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻نعلبند و پالانگر
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری
خر از پای رنجیده و پشت ریش
بیفکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری خر آزاد گشت
بر آسود و از خویشتن شاد گشت
تو نیز ای به خاکی شده گردناک
بده وام و بیرون جه از گرد و خاک
#شعر
#نظامی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#حکایت_نظامی
پیرمردی با کمر خمیده بر زمین کج شده بود.عرق پیشانی اش با گل و آب به هم می ریخت و خشت می زد. گاهگاه کمر خود را به بالا می کشید تا خستگی بدر کند.
جوانی از آنجا می گذشت شگفت زده شد که با وجود کهن سالی خشت می زند، جلو رفت و گفت:
پیرمرد چرا اینقدر زحمت می کشی، باید در خانه بنشینی و دیگران زندگیت را تامین کنند، تو کار خود را کرده ای نوبت استراحت توست.
پیر مرد در حالی که کمر خمیده اش را راست می کرد
دست بدین پیشه کشیدم که هست
تا نکشم پیش تو یک روز دست
دست کش کس نیَم از بهر گنج
دست کشی می خورم از دسترنج
و در جایی دیگر، در داستان لیلی مجنون وقتی که صیادی آهویی صید می کند و مجنون چون به چشم اش می نگرد او را به یاد لیلی می اندازد و صیاد را از شکار اهو باز می دارد.
کاین چشم اگر نه چشم یار است
زان چشم سیاه یادگار است
#نظامی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#حکایت_نظامی
پیرمردی با کمر خمیده بر زمین کج شده بود.عرق پیشانی اش با گل و آب به هم می ریخت و خشت می زد. گاهگاه کمر خود را به بالا می کشید تا خستگی بدر کند.
جوانی از آنجا می گذشت شگفت زده شد که با وجود کهن سالی خشت می زند، جلو رفت و گفت:
پیرمرد چرا اینقدر زحمت می کشی، باید در خانه بنشینی و دیگران زندگیت را تامین کنند، تو کار خود را کرده ای نوبت استراحت توست.
پیر مرد در حالی که کمر خمیده اش را راست می کرد
دست بدین پیشه کشیدم که هست
تا نکشم پیش تو یک روز دست
دست کش کس نیَم از بهر گنج
دست کشی می خورم از دسترنج
و در جایی دیگر، در داستان لیلی مجنون وقتی که صیادی آهویی صید می کند و مجنون چون به چشم اش می نگرد او را به یاد لیلی می اندازد و صیاد را از شکار اهو باز می دارد.
کاین چشم اگر نه چشم یار است
زان چشم سیاه یادگار است
#نظامی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝