eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
:👇 دلم برای چشمای زیبای آی پارام خیلی تنگ شده بود . حتی فکرش رو هم نمی کردم چند روز دوری ازش اینطوری بیچارم کنه. هر روز سید علی از خونه واسم خبر می آورد.اما این پیغامهای چند جمله ای ، نمیتونست روح گرسنه ی من سیر کنه . روز چهارم طرفهای عصر سید علی اومد دفتر و بهم گفت که ویکتوریا و آلن شب مهمون سفارت هستن. این برای من فرصت خوبی بود که برم خونه و سر از کار این صندوقهایی که درست از روزی که از خونه زده بودم بیرون ، وارد خونم می شد، دربیارم .در ضمن به نظر هم تو خواب عشق قشنگم رو ببینم . به سید علی گفتم :بعد از شام وقتی همه خوابیدن ، به خونه می یام و اون رو روانه ی خونه کردم .تو تاریکی شب وارد خونه شدم و برای اینکه وقت تلف نشه ، یکراست رفتم سراغ اتاق ویکتوریا . اتاقش قفل بود.از این کارش بدم اومد .من همه زندگیم رو دودستی در اختیارشون گذاشته بودم.حالا اینا تو خونه ی خود من قفل میزدن به در.من از همه ی کلید های خونه ، یکی یدکی تو اتاقم داشتم.بی هوا وارد اتاقم شدم . اولش اصلا متوجه حضورش نبودم . اما همین که خواستم برم بیرون ، تو نور ضعیف اتاق متوجه جسم مچاله شده ای رو تختم شدم . نزدیکتر رفتم .وای آی پارای زیبای من بود.خاتون خونه ی من بود که با اون کمند زیباش ، مثل یه فرشته رو تخت من خوابیده بود . چقدر دلم میخواست صورت مهتابیش رو غرق بوسه کنم.حالا که میدیدمش ، متوجه می شدم چقدر دلتنگش شدم . به آن به تکونی خورد . ترسیدم بیدار بشه و از وجود من تو این تاریکی بترسه.سریع از اتاق زدم بیرون .کلید رو انداختم تو قفل و در رو باز کردم .رفتم سراغ صندوق ها .آروم در یکیشون رو باز کردم و پوشالها رو کنار زدم .اتاق تاریک بود و خوب دیده نمیشد .دستم خورد به په جسم سخت.درش آوردم.شبیه به ظرف سفالی بود.سریع مغزم فعال شد یادم اومد، آلن می گفت ؛ به آثار باستانی ایران خیلی علاقه داره.یعنی اینا رو خریده بود ؟ دزدیده بود ؟ می خواست ببره فرانسه ؟ خوب ! دیدنی ها رو دیده بودم . بهتر بود قبل ازاومدنشون از اتاق برم بیرون . داشتم در اتاق رو قفل می کردم که صدای حرف زدنشون رو از پایین شنیدم . ظاهرة آلن خیلی مست کرده بود چون کشدار حرف می زد . تا بخوان بیان بالا سریع پریدم تو اتاق آی پارا. از پشت در صداشون رو میشنیدم . ویکتوریا میگفت : نه اینکار رو نکن آلن . دختره میره میذاره کف دست تایماز . برامون بد میشه . اما آلن با همون لحن چندش کشدار میگفت : من نمیتونم از این زن زیبای شرقی بگذرم .حالا هم که شوهرش نیست و تا برگشتن شوهرش هم ما از اینجا رفتیم . من امشب می خوام باهاش خوش باشم . ویکتوریا گفت: از من گفتن . ندیدی چطور خودش رو میپوشونه ؟ اون به این راحتی ها تسلیم نمیشه . آلن خندید و گفت : من کار خودم رو بلدم عزیزم تو که طعم بودن با من چشیدی پس باید بدونی برای من نشد نداره.دیگه صدای ویکتوریا نیومد.از قرار رفت تو اتاق. دود از کلم بلند شده بود. این حرمزاده ی نجس تو خونه ی من میخواست چه غلطی بکنه ؟ از خودم بدم اومد که اینطور ساده لوحانه همه ی زندگیم رو گذاشتم و فرار کردم .اما خدا باهام یار بود که امشب اینجا بودم .از اتاق آی پارا بیرون اومدم . هیچ کس تو راهرو نبود . به سرعت از پله ها رفتم پایین و از پشت در چماقی رو که همیشه اونجا میذاشتیمش برداشتم و به سرعت برق خودم رو رسوندم بالا و محکم در اتاقم رو باز کردم . آلن وسط اتاق بهت زده و ترسیده داشت من رو نگاه می کرد . اصلا نفهمیدم چیکار می کنم و با چماق محکم کوبیدم وسط فرق سرش. صدای فریاد آلن با جیغ آی پارا یکی شد . سريع رفتم طرفش و بغلش کدم . داشت مثل یه جوجه ی خیس میلرزید . به خودم فشردمش و دم گوشش گفتم : منم تایماز ! نترس عزیزم . من اینجام نمی ذارم کسی اذیتت بکنه . با صدای فریادی که آلن کشید ، ویکتوریا و سید علی و خونوادش ریختن تو اتاق. ویکتوریا با دیدن آلن که بی هوش رو زمین بود جیغی زد و رفت طرفش . سید علی دوید سمتم و گفت : خوبین آقا ؟ چی شده ؟ این اینجا چیکار می کنه ؟ با خشم غریدم که از من می پرسی ؟ اگه من اتفاقی امشب اینجا نبودم ، می دونی چی می شد ؟ من این خراب شده رو مثلا به تو سپرده بودم . مرد حسابی اینطوری از ناموس و امانتی من مواظبت می کنی ؟ سید علی نادم گفتم : ببخشید آقا فکرش رو نمی کردم . ویکتوریا شروع کرد به گریه که چرا با آلن اینکار رو کار رو کردم . همونطور که سر آی پارا رو به سینم فشار می دادم ، محکم سر ویکتوریا داد زدم : زود گورتون رو از خونم گم کنید .حتی به لحظه هم نمی خوام اینجا باشین . در ضمن حق ندارین اون صندوق ها رو ببرین . من خوب می دونم اونا چین و شما دو تا دزد واسه چی اومدین اینجا . زود وسایلت رو جمع کن . به مستخدمم می گم ببرتتون هتل . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh