eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
باورش برام سخت بود . اما الحنش و اینکه من رو دختر یوسف خان خطاب کرد کلا خلع سلاحم کرد. گفتم : نه نیازی به خواهش نیست . بیشتر خجالتم ندین. من فکر می کردم شما یه پسر مغرور و از خود راضی هستین که جلوتر از دماغتون رو نمی بینین و همه براتون حکم برده رو دارن . هیچکس حتی پدر و مادرتون براتون مهم نیست . فکر می کردم مهربونی کردن بلد نیستین. بسش بود . بیشتر از این می گفتم ، شاید پرتم می کرد بیرون. تایماز همینطور خشک نگام کرد و بعد زد زیر خنده . از نگاه اولش ترسیدم ، ولی وقتی خندید خیالم راحت تر شد. وقتی خندش تموم شد گفت : راستی ؟ پس اژدهایی بودم واسه خودم . حالا چی ؟ مهربونی کردم بلدم یا باید یاد بگیرم ؟ از این حرفش در حد مرگ خجالت کشیدم . چرا باید به همچینین چیزی می گفتم که اونم اینطوری جوابم رو بده . ولی جملش سوالی بود و این یعنی منتظر جواب منه . با خجالت گفتم : من اشتباه می کردم . ذات شما با ظاهرتون فرق داره . من فقط ظاهر رو می دیدم . تو جمله ی سر بسته بهش جواب دادم . من خیلی پر رو شده بودم . از روح پدرم شرم کردم که اینطوری نشستم با یه پسر جوون راجع به مهر و محبت حرف می زنم . بلند شدم و گفتم : من می تونم برم تو اتاقم ؟ تایماز با یه محبت خاصی گفت : تو خونه ی خودت از من اجازه نگیر آی پارا . این هزار بار !!! در ضمن از پس فردا معلمت می یاد . ده ماه وقت داری که خودت رو واسه امتحان نهم حاضر کنی . با یه تشکر کوچیک از اتاق فرار کردم. :👇 نمی دونم چقدر تو اتاق موندم . می دونستم کارم سخته . اما با حرفهای امروز آی پارا فهمیدم که خیلی سخت تر از اونیه که فکرش رو می کردم . آی پارا به حساب اینکه من بی هیج چشم داشتی دارم به اون کمک می کنم ، اینطوری اشک تو چشمای زیباش جمع می شد .اما من احمق بي هيچ چشمداشتی نبودم . من اون رو می خواستم و به خاطر این بود که بهش پناه داده بودم که کنارم باشه و از آدمهای دیگه هم دورش کنم. این یعنی به زنگ خطر . اگه می فهمید پشت این چهره ی به ظاهر آروم و جنتلمن ، چه خواستن و چه نیازی پنهان شده ، مطمئنن من رو نمی بخشید . اما این وسط چیزی که برام خوشایند اومد جواب سربسته ی اون بود . اون فکر می کرد من یه تیکه یخم که محبت کردن بلد نیستم . ولی حالا نظرش راجع به من عوض شده . این یعنی به قدم به جلو . باید بیشتر باهاش وقت می گذروندم . باید اون رو به خودم نزدیک می کردم . باید وابستش می کردم . باید عین خودم عاشقش می کردم . با خودم فکر کردم ، برای اینکار قبل از اینکه درس شروع بشه ، بهتره ببرمش بیرون و باهاش تهران رو بگردم . از اتاق رفتم بیرون و به سید علی گفتم که صبح زود بره به دفتر کارم و به آقا مراد بگه که من نمی یام . اون شب رو با فکر به همسایه ی بغلیم به خواب رفتم . صبح زود بیدار شدم و قبل از رفتن سید علی ازش خواستم حمام رو روبه راه کنه . سرم پایین بود و داشتم با گوشه ی حوله گوشم رو تمیز می کردم که خشکم زد . آی پارا پشت به من با اون خرمن زیبا که مثل سیاهی شب برق می زد و بلنديش زیر باسنش بود ، داشت تو آینه ی راهرو خودش رو نگاه می کرد. وقتی من رو تو آینه دید ، وحشت زده برگشت به عقب و جیغی کشید و دوید طبقه ی بالا. منم مثل دختر ندیده ها همونطور وسط راهرو حوله به دست خشک شده بودم . واقعا تفاوت حسی که به آی پارا داشتم رو با ویکتوریا به خوبی می فهمیدم . ویکتوریا و بقیه ی کسایی که با من همکلاس بودن ، هیچ لچک و چادری نداشتن و موهای مواج و زيباشون که با انواع شوینده های خوشبو می شستن، همیشه خالصانه در معرض دیدم بودم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
#درسنامه 🌹پیامبراڪرم(ص) 4چیزازگنجهای بهشت است 1⃣پنهان داشتن نداری 2⃣پنهان داشتن صدقه 3⃣پنهان داشتن مصیبت 4⃣پنهان داشتن درد 📚میزان الحڪمه ج۱۰ص۴۹۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💧 ! 💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام .... خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست. @tafakornab @shamimrezvan
بارالها❣🍃 درآن هنگام که غرق گناهیم درآن هنگام که از حضورت ناآگاهیم نگاهت رانگیرازما ودراوج گناه بگیر دستمان را شبتون بخیر و🌙 نگاه خدا همراه زندگیتان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 مهربــانــا❣ من امروز با خود فقط امید آورده ام 😇 امید به لطف ورحمتت 😊🌹 الهی به امید تو 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆چه زیباست حتما گوش بدید اگه خوشتان اومد.... برای تعجیل فرج مهدی فاطمه (س) صلوات بر محمد وآل محمد. 🌸🍃 #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمدوعجل_فرجهم🌸🍃
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ #التماس_دعا ‍✨💫هــــو الـــباقی✨💫 ▪️پنج‌شنبه و یادی از اموات، پدران و مادران آسمانی با فاتحه و صلواتی دلخوشان کنیم
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ ‍✨💫هــــو الـــباقی✨💫 ▪️پنج‌شنبه و یادی از اموات، پدران و مادران آسمانی با فاتحه و صلواتی دلخوشان کنیم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍞صبحانه نان جو بخورید تا سکته نکنید ! ← کمک به لاغری ← مفید برای کم خونی ← کمک به سلامتی قلب ← کمک به آرامش اعصاب ← جلوگیری از سفیدی مو ← پاکسـازی دستگاه گوارش ← کمک به حفظ شادابی پوست برای عزیزانتون بفرستید❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌷پنجشنبه 21 آذرماه بخیر🌷 🌸یک سلام 💟پراز احسـاس عالی 🌸یک سلام پراز محبت 💟یک سلام پراز 🌸انرژی به دوستان گل 💟امروزتان پراز مهربانی 🌸زندگیتون شاد و 💟منور به نور الهی 🌸و دلتون به زیبایی گلها @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨خیلی زیبا و قابل تامل ⚠️تـاوان دل ســوزاندن👇🏻 ♥️•☜ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید. ♥️•☜ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!! پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ. ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ.... ♥️•☜پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ♥️•☜ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ..... 💟⇐از بیانات آیت الله فاطمی نیاء @tafakornab @shamimrezvan ☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸