eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
ريشه عبارت "از اين ستون به اون ستون فرجه" می گویند در ازمنه گذشته جوان بی گناهی به اعدام محکوم شده بود زیرا تمام امارات و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می کرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند. حسب المعمول به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان بر آورده خواهد شد . محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت:" اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید." درخواستش را اجابت کردند و گفتند: آیا تقاضای دیگری نداری؟ جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تامل جواب داد: می دانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید. عمله سیاست که تاکنون مسئول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه در خواست جوان محکوم دچار حیرت شده پرسیدند:" انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تاخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟" محکوم بی گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش می درخشید سر بلند کرد و گفت:" دنیا را چه دیدی؟ ستون به ستون فرج است!" مجدأ عمله سیاست برای انجام آخرین در خواستش دست به کار شدند که بر حسب اتفاق یا تصادف و یا هر طور دیگر که محاسبه کنیم در خلال همان چند دقیقه از دور فریادی به گوش رسید که :" دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد." و به این ترتیب جوان بی گناه از مرگ حتمی نجات یافت. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
25.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"خوشبخت ترین" مخلوق خواهی بود اگر روزت را آنچنان زندگی کنی، که گویی نه فردایی وجود دارد برای دلهره و نه گذشته ای برای حسرت...! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆👆
♥️♥️💠💠♥️♥️💠💠♥️♥️💠💠♥️♥️ 🍀 داستان کوتاه🍀 پدر هیچ وقت جلوی چشم ما گریه نمی کرد گاهی شبها اما از پسِ روزهایی که زیاد کار کرده بود قبل از آن که به رختخواب برود دور از چشم همه ، حتی مادرم می رفت سراغ چمدان توی انباری پیراهن پولکی سبز رنگ همیشگی را بیرون می کشید طوری در آغوش می گرفت که گویی شانه هایی هنوز توی آن استوار است گویی صاحبش هنوز توی آن نفس می کشد دردش را می فهمد و قفسه ی سینه اش برای غم ها و دلتنگی هایش بالا پایین می شود آنقدر که محکم آن پیراهن را به سینه اش می چسباند من هم اغلب دزدکی نگاه می کردم که مرد خانه مان چگونه در آغوش یک پیراهنِ خالیِ کهنه اشک می ریزد یک بار لای در مرا دید پیش خود نشاند و پیراهن را دستم داد گفت بو بکش بوی خاصی نمی داد اما به روی خودم نیاورد آن را از دستم گرفت و داخل چمدان گذاشت عکسی را بیرون کشید ، بوسید و نشانم داد پسری توی حوض ، آب تنی می کرد و پیر زن مهربانی توی لباس سبز رنگ پولکی لبِ یک حوض که دورتا دورش پر بود از گلهای شمعدانی حوله به دست ، با لبخندی ملیح نشسته بود گریه امانش را برید گفت:می خواستم عطر تنش لابلای گلبرگ گل های روی پیراهنش لانه کند گفت می خواستم چمدان را که باز کردم تمام انباری بوی مادرم را بگیرد فردای آن شب قُلکم را شکستم و با تمام پولش برای مادرم چند پیراهن گلدار خریدم تا هر روزِ خدا یک لباس گل گلی به تن کند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💜💜💠💠💜💜💠💠💜💜💠💠
💕این دو نکته را به خاطر داشته باشید: هرچقدر احساس گناه داشته باشید، گذشته تغییر نمی کند و هرچقدر استرس داشته باشید، آینده عوض نمی شود...
°❀°❔°❀°‌❔°❀°❔°❀° ❀°✍️پسر خاله کارشکن 💠نضربن حارث بن کلده، پسر خاله پیامبر اسلام (ص) بود، ولی شدیداً با اسلام مخالفت می کرد، و در مورد گسترش اسلام، کارشکنی می نمود از جمله کارشکنی های او اینکه: به عنوان تجارت به سوی «حیره» و «ایران» مسافرت می نمود و در آنجا اخبار و افسانه های پهلوانان ایران، مانند رستم و افراسیاب و... را که در صفحه ها نوشته شده بود، می خرید و به مکّه می آورد و آنها را می خواند و به مردم مکّه می گفت: «محمد (ص ) نیکو گفتارتر از من نیست، من نیز از اخبار گذشتگان می گویم». در ردّ این کارشکن مخالف، آیاتی، از جمله آیه 6 سوره لقمان نازل شد: «و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه بغیر علم و یتخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین». ترجمه : «و بعضی از مردم سخنان باطل و بیهوده را خریداری می کنند تا مردم را از روی جهل گمراه سازند، و آیات الهی را به مسخره گیرند، برای آنها عذاب خوار کننده ای است». ،خير الدين الزركلى (م 1396)، الأعلام ، بيروت، دار العلم للملايين، ط الثامنة، 1989.ُّ °❀°❔°❀°❔°❀°❔°❀° http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از خانواده بهشتی
292.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙خداوندا 💙چه عاشقانه مراخواندی 💙نه یکبار نه صدبار 💙میدانم... 💙خواستی دلـ❣ـم قرص شود 💙که دوستم داری 💙خدایاممنونم که هستی 🌟 شب بخیر @zendegiasheghaneh @zendegiasheghaneh
15.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✿﷽✿ بارالهاروزم رابایادونام تو آغازمیڪنم صبح آغازدیگریست برای دویدن درروزگار ولبخندراتقدیم میڪندبه لبها این صبح است که مے آید وهواے تازه مے آورد   @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghane
🍃🌸🍃 "صلوات" تحفه‌ای ازبهشت است ؛ "صلوات" روح راجلامی‌دهد؛ "صلوات" عطری است که دهان انسان راخوشبو می‌کند. لحظاتتون معطر به عطرصلوات برمحمدوآل محمد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء5 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 84
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی و آموزنده و بانام 👈 🍒 👈قسمت بیست وسوم تلویزیون خاموش کردم،صدای اونا هم قطع شد سهیل گفت پاشو چیزی که دیدم تمام بدنم دون دون شد،یخ کردم سهیل گفت سودابه شادی اشفته رو تخت من نشست گفتم خیلی پستی دویدم تو راه پله زن همسایه سرش بیرون بود میدونستم سهیل اون شکلی بیرون نمیاد،تو خیابون بودم که از تراس خونه داد زد سودابه دویدم تا جایی که نفس داشتم چطوری تونست اینکارو کنه تو خونه من.. تو یه کوچه رفتم جلو یه خونه نشستم،گند بزنن این زندگیو خاک تو سرت سودابه میمردی بهتر بودگریم گرفته بود اخه چرا انقدر من بدبختم مونده بودم کجا برم خونه مامانم؟نه اونجا برم چی بگم،بگم حق با شما بود،دوست هم که ندارم برم خونه مادر شوهرم،باید برم اونجا تا خونه اونا هزار بار اون صحنه جلو چشم بود،انقدر گریه کرده بودم که فکر میکردم،هر آن ممکن چشام بیافته بیرون،سرم سنگین بود،رسیدم جلو در خونه مادر شوهرم،زنگ زدم پدر شوهرم در و باز کرد منو دید جا خورد گفت سودابه؟ مادر شوهرم اومد جلو در گفت کیه چشش به من افتاد گفت چی شده؟ سهیل خوبه؟ بغضم ترکید جلو در راهرو نشستم گریه کردن،مادر شوهرم گفت سهیل چیزی شده،پدر شوهر گفت بیا تو ببینم چی شده زیر بغلم و گرفت رفتم تو خونه گفتم سهیل خوبه مادر شوهرم نفسشو داد بیرون گفت چی شده پس،این چه ریختیه شبیه زنای خیابونی شدی عصبانی شدم با گریه گفتم اره خودمو شکل زنای خیابونی کردم تا از چیزی که میترسیدم سرم نیاد که اومد،بلند بلند گریه کردم نفس دیگه نداشتم،پدر شوهرم اب اورد،به زور یکم خوردم رفتم جلو پنجره،هوا نبود پدر شوهرم یواش به مادر شوهرم گفت یکم حرف نزن ببینم چی شده اومد سمتم،گفت چی شده سودابه جان،گفتم الان رفتم خونه دیدم سهیل با دوست دختر قبلیش رو تخت خونم…. ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ======================
⚜نـشــــــــــونـــــے ⚜ 🔆 قـــــرآن، معجزه ے مشگـــــل گشا: محمّــــد (صلى اللّه عليه و آله ) نيز كتابى را كه از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود، در ميان شما نهاد. كتـــــابے كه احكام حلال و حرامش در آن بيان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود. معلوم داشته كه چه كارهايى مباح است و چه كارهايى واجب يا حرام . خاص و عام چيست؟ و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقيد و محكم و متشابه آن را آشكار ساخته . هر مجملى را تفسير كرده و گره هر مشكلى را گشوده است…… 💌 خطبه ے ۱ نہج البلاغہ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh