شخصی بعد از نماز گفت:
آهای مردم همگی گوش کنید!
میخواهم کسی را به شما معرفی کنم
که قبلا دزد بوده، مشروب و مواد مخدر
مصرف میکرده، زناکار و خلافکار بوده و هیچ گناهی نیست که مرتکب نشده باشه
ولی اکنون خدا او را هدایت کرده
و همه چیز را کنار گذاشته است..
بعد گفت: ای بنده خدا بیا و خودت برای مردم تعریف کن که چطور توبه کردی!
آن مرد آمد و گفت:
مردم من یک عمر دزدی میکردم، معصیت میکردم، مال حروم میخوردم
خدا آبرویم را نبرد!
اما از وقتی که توبه کردم این مرد هیچ کجا برای من آبرو نگذاشته است!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
شراب انگور
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم (شراب) حرام می شود؟
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
غلام زشت و زیبا
پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد.
غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند.
غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘𖣔༅═
آنقدر قوى باش كه رها كنى
و انقدر عاقل باش
كه براى آنچه لايقش هستى صبر كنى. ⚜
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
اعتماد به خدا یا تاجر یهودی....
به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تو مترو دیدم یه پسره تکیه داده به کنج دیوار کنار پله برقی، به صفحه گوشیش نگاه میکنه و بیصدا و بی حرکت اشک میریزه!
رفتم دستمو گذاشتم رو شونش گفتم داداش کاری از دستم برمیاد؟
میخوای حرف بزنی؟
گوشیشو نشونم داد و گفت این آخرین چتم با مادرمه
امروز فوت کرد
گفت من اصلا آمادگی از دست دادنشو نداشتم
من خیلی کارا قرار بود براش بکنم
همش کار میکردم که بتونم به زودی سربلندش کنم
اما الان انگیزه همهی چیمو از دست دادم!
زبونم بند اومد، سرمو انداختم پایین
دستشو گذاشت رو شونم گفت اگه مادرت هست برو بیفت به پاش
حس کردم شما هم بدونید بد نیست...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
✨﷽✨
- مشکل همه ی کارهای ما
این است که :
برای رضای همه کار میکنیم
جز رضای خدا❗️
Join➟ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
- شخصیت داداش ابراهیم انقدر جاذبه داره که آدمو مث مغناطیس به خودش جذب میکنه☺️♥️
Join➟ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
👆اینجا میدون خودسازی با داداش ابراهیمه🌱✨
#جانمونییییوقترفیـــق 👆🏻
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
Join➟ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
#خودممعضوشدمعالیه👆جانمونییییوقترفیـــق 👆🏻
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی میگذره ، گاهی باب دلت
گاهی برخلاف آرزوهات 🌸🍃
گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت
گاهی میفتی تو گرفتاریات که
فقط خدا یادت میاد
یاد بگیریم که 🌸
زندگی چه باب دلمون بود
چه برخلاف آرزوهامون ،یکی
به اسم "خدا همیشه هوامونو داره👌
#سلامعصربخیرونیکی☕️🍰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔻جنگیدن با زندگی
هر از چندگاهی، دختری به پدرش اعتراض میکرد که زندگی سختی دارد و نمیداند چه راهی رفته که باعث این مشکلات شده است.
این دختر همیشه در زندگی در حال جنگ بود. به نظر میرسید هر مشکلی که حل میشود، یک مشکل دیگر به دنبالش میآید.
پدرش که سرآشپز بود او را به آشپزخانه برد. او سه کتری را پر از آب کرد و هر کدام را روی دمای بالا قرار داد. زمانی که آب هر سه دیگ به جوش رسید، او سیب زمینی ها را در یک کتری ، تخم مرغها را در کتری دیگر و دانه های قهوه را در کتری سوم گذاشت. سپس ایستاد تا آن ها نیز آب پز شوند؛ بدون این که به دخترش چیزی بگوید.
دختر غر میزد و بی صبرانه منتظر بود تا ببیند پدرش چه میکند. پس از بیست دقیقه، او گازها را خاموش کرد.
پدر سیب زمینی ها را از قابلمه خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. تخم مرغ ها را نیز خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. او قهوه ها را نیز با ملاقه خارج کرد و آن را داخل یک فنجان ریخت
سپس به سمت دخترش برگشت و از او پرسید: دخترم چی میبینی؟
دختر گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه
پدر گفت: بیشتر دقت کن و به سیب زمینی ها دست بزن.
دختر این کار را کرد و فهمید که آن ها نرم شده اند
سپس از دخترش خواست تا تخم مرغ ها را بشکند. زمانی که تخم مرغ ها را برداشت فهمید که تخم مرغ ها سفت شده اند.
در نهایت، پدر از دخترش خواست که قهوه را بچشد. عطر خوش قهوه لبخند را به روی لب های دختر آورد.
سپس از پدرش پرسید: پدر این کارها یعنی چه؟
پدرش گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه، هر سه با یک ماده یعنی آب جوش مواجه شدند اما واکنش آن ها متفاوت بود. سیب زمینی سفت و سخت بود اما در آب جوش نرم و ضعیف شد.
تخم مرغ شکننده بود و یک لایه نازک داشت که از مایع داخل محافظت میکرد، اما زمانی که با آب جوش مواجه شد، مایع داخل سفت گردید.
با این حال، دانه قهوه خاص بود. وقتی با آب جوش مواجه شد، آب را تغییر داد و یک ماده جدید ایجاد کرد.
تو کدام یک از این سه ماده ای؟!
#داستان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻فضیلت قناعت
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر این یکی علاّمه عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد. باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه مرا بیش میباید کرد که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی مُلک مصر.
#پادشاه
#علم
#پند
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻طلخک و سرمای زمستان
پادشاه محمود در زمستانی سخت بـه طلخک گفت کـه با این جامه ي یک لا دراین سرما چه میکنی کـه من با این همه ی جامه می لرزم. گفت ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت مگر تو چه کرده ای؟ گفت هرچه جامه داشتم همه ی را در بر کرده ام(پوشیده ام).
#عبید_زاکانی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
💢به عمل کار برآید ، به سخندانی نیست
🔸 یک نفر یهودی که از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) طلبکار بود، تقاضای پرداخت طلب خود را نمود، ولی رسول الله فرمودند:
«اکنون پولی ندارم.»
🔸 یهودی گفت:
«از شما جدا نمی شوم، تا طلب مرا بپردازید.»
🌸 رسول الله فرمودند:
«من نیز در اینجا با تو می نشینم.»
🔸 آنها به اندازه ای نشستند که رسول الله ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را همان جا خواندند.
🔸اصحاب پیامبر ، مرد یهودی را تهدید کردند، و گفتند:
«چگونه یک یهودی، پیامبر اسلام را بازداشت کند؟!»
🌸 ولی رسول الله به آنها فرمودند:
«این چه کاری است که می کنید؟ خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسی ظلم کنم»
🔸 در این هنگام مرد یهودی ، با گفتن شهادتین مسلمان شد و گفت:
«ای رسول خدا! کاری که نسبت به شما انجام دادم از روی جسارت نبود، بلکه می خواستم ببینم آیا اوصافی که در تورات، درباره آخرین پیامبر آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر! زیرا من در تورات خوانده ام که:
🌸 محمد بن عبدالله بداخلاق نیست، با صدای بلند سخن نمی گوید، بدزبان و ناسزاگو نمی باشد. اکنون به یگانگی خدا و پیامبری شما گواهی می دهم.»
📚 امالی صدوق – صفحه ۴۶۶
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔺️پودر سنجد با شیر بخورید !🥛
🔹️ابن سینا معتقد بود اگر "پودر سنجد" با "شیر یا ماست" مخلوط شود
وخورده شود کاملا پادرد، [آرتروز و پوکى استخوان] را درمان میکند
🔹️ اگر یهویی سرتون درد گرفت، سنجد بخورید چون معجزه میکنه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ،
ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ هم ﻫﺴﺖ.
ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ،
ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🏴 پدرم چند سال بود به همراه مردهای دیگه توفیق سفر اربعین داشتند اما تا حالا نصیب و روزی من نشده بود. دوسال پیش وقتی خیلی دلمون میخواست ما هم بریم، یک ذره مقاومت بود که نه اربعین جای خانمها نیست و سخته! اما با این حال خدا روزی کرد و امام حسین (ع) طلبیدند و با همکاری پدرم من هم آماده سفر شدم. حس میکردم تو اون سفر به جز همه برکاتش و همه اتفاقاتش، قراره یه گوشهای از مصائب و ویژگیها و درجات حضرت زینب (س) را نشونمون بدن. جاهای مختلفی روضههای حضرت جلو چشمت میاد. موقع برگشتن وقتی به دلیل ازدیاد جمعیت از دور سلام دادیم و زیارت اربعین خوندیم، راه افتادیم به سمت گاراژ ماشینها تا برگردیم شلمچه، اما به دلایلی نشد سوار ماشین بشیم، اونجا پر بود از تریلیهای بزرگ که جمعیت زیادی را سوار میکردند.
مردهایی که همراهمون بودن گفتن که بریم سوار تریلی بشیم. موقع سوار شدن متوجه شدیم که تریلی نردبان ندارد! خیلی بلند بود و من نمیتونستم سوار بشم. خدا را شکر ما همراهمون محرم داشتیم من بابام وعموم و داییم همراهم بودن یکی از پایین من را بلند کرد یکی هم از بالا دستامو میکشید و خلاصه من سوار تریلی شدم. خندهم گرفته بود که چه طوری سوار شدم. به دلیل ازدیاد جمعیت یه سریها لبه تریلی نشسته بودن، بعضی ایستاده بودند. خلاصه جمعیت فشرده سوار شده بود، خانمهای خیلی کمی توی این همه جمعیت بودن شاید اندازه انگشتهای دست. من هم نشستم کف تریلی! چادر و روسری مشکی سرم بود اما با وجود اینکه بین این همه زائر مخلص آقا بودیم، سختم بود. پس پوشیه چادرم را بستم. وقتی که به این موضوع فکر میکردم یاد وقایع اسارت افتادم.
زمانی که بعد از عاشورا حضرت زینب خواست سوار ناقه بشه، من اینجا کلی محرم داشتم که دور و برم را بگیرند و کمکم کنند اما حضرت زینب (س) هیچ کس براش نمونده بود. من اینجا درسته بین تعداد زیادی مرد بودم اما مردهایی بودند که مرد بودند که محب سیدالشهدا (ع) بودند اما الهی بمیرم برای بانویی که اسیر شد بین این همه نامرد، دشمنای این خاندان بین کسایی که دلشون از سنگ سنگتر و قلبشون از سیاهی سیاهتر. وقتی فکر کردم دیدم شاید این لحظات را فقط یه زن درک کنه. اربعین لحظه به لحظه روضه بانوی کربلاست.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📕#داستان_مسافر_نحس😒
حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود.
۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش.
یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن.
راننده گفت: یک نفر دگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن.
بهش گفتن: نه دگه کسی نیست فقط ماییم .
خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس .
راننده گفت: آها، یک نفر هم جور شد.
بهش گفتن: ولش کن! این جاسم نحسه، اگه بامون بیاد ،حتما نحسیش ما رو می گیره و یک اتفاقی میفته!
راننده گفت: نه، من اعتقاد ندارم به این خرافات. مهم اینه صندلی ها تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد.
خلاصه ایستاد و جاسم رسید. تا دَرِ مینی بوس رو باز کرد،گفت:
پیاده شید!حاج ناصر مرخص شد! نمی خواد برید بیمارستان!!
و این گونه راننده بدبخت رزقش بریده شد 😂😂
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
❣#داستان_کوتاه_آموزنده
🌼🍃در زمان هاي قديم شخصي براي خريد كنيز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشاي حجره هاشد.به حجره اي رسيد كه برده اي زيبا در آن براي فروش گذارده و از صفات نيك و توانايي هاي او هم نوشته بودند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از اين را هم بخواهيد به حجره بعدي مرا جعه فرماييد.
🌼🍃در حجره بعدي هم كنيزي زيبا با خصوصيات خوب و توانايي هاي بسيار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالاي سر او هم همان جمله قبلي كه اگر بهتر از اين را مي خواهيد به حجره بعدي مراجعه نماييد.
آن بندۀ خدا كه حريص شده بود از حجره اي به حجره ديگر مي رفت و برده ها را تماشا مي نمود و در نهايت هم همان جمله را مي ديد.تا اينكه به حجره اي رسيد كه هر چه در آن نگاه كرد برده اي نديد.
🌼🍃فقط در گوشه حجره آينه ي تمام نماي بزرگي را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آينه ديد.دستي بر سر و روي خود كشيد.چشمش به بالاي آينه افتاد كه اين جمله را بر بالاي آينه نوشته بودند:
❣چرا اين همه توقع داري؟ قيافه خودت را ببين و بعد قضاوت كن...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻گدای نادان
فردى هرروز در بازار گدایی میکرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بودو دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد! داستان در تمام منطقه پخش شد.
هرروز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب میکرد، مردم وی را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند.
تا اینکه مردی مهربان از راه رسید و از اینکه وی را ان طور دست می انداختند، ناراحت شد. وی را به گوشه اي دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و همدیگر دستت نمیاندازند.
گدا پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام!
#حکایت
#فقیر
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻ریای سگی
مرد مسلمانی به حضور یکی از علمای ربانی شرفیاب شد و شرح حال خود را چنین بیان کرد:
من دچار خودنمایی و ریا بودم و موفق نمی شدم در مسجد با حضور دیگران عبادت خالص بجا بیاورم و از این جهت رنج میبردم. میدانستم که در حومه ی شهر مسجد متروکی است که مردم در آن رفت و آمد نمی کنند. به فکرم رسید که خوب است شبانه به آن جا بروم و دور از چشم این و آن، خدا را با خلوص نیت پرستش کنم.
پاسی از شب گذشته و هوا کاملا تاریک بود، در حالی که باران به شدت میبارید، حرکت کردم و خود را به مسجد رساندم. طولی نکشید که بین نماز در تاریکی مطلق احساس کردم کسی وارد مسجد شد. خوشحال شدم چون میدیدم که شخصی به مسجد آمده و متوجه خواهد شد که من در دل شب به عبادت مشغول هستم، همین خوشحالی و نشاط مرا به تلاش بیشتری در عبادت واداشت، آن قدر نماز خواندم تا شب به پایان رسید و سپیده دمید، وقتی هوا روشن شد دیدم آن که نیمه شب وارد مسجد شده، سگ سیاهی است که برای فرار از باران به مسجد پناه آورده و من او را انسان پنداشته بودم.
سخت ناراخت شدم و با خود گفتم: برای آن که یکتاپرست باشم و انسانی را در عبادت الهی شریک قرار ندهم به این مسجد خلوت آمدم ولی اینک متوجه شدم که به جای انسان، سگ سیاهی را شریک عبادت گرفته ام. وای بر من و بر سیه روزی و بدبختی من.
از این نماز ریایی چنان خجل شده ام
که در برابر رویت، نظر نمی بارم.
📚گفتار فلسفی، ج ۲، ص ۱۲۴
#حکایت
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
#داستانکشب
💎 در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده.
شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام.
پیرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید.
چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کم فروشی و گران فروشی میکنند،
هیچ دادخواهی هم پیدا نميشود،
هیچکس بفکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانال↙️↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
آموزش دلبری بدون سانسوروسیاستهای همسرداری ودعاهای رفع اختلاف👇👇
eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
🔻حکایت سعدی
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
حکایتهای#سعدی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
آموزش دلبری بدون سانسوروسیاستهای همسرداری ودعاهای رفع اختلاف
eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#جویننشیضررکردی👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨پــــروردگـــــارا🤲
🤍✨ما را در دل قلعه ی محكم
❤️✨ایـمـانـت پـنـاهـمـان ده
🤍✨و بذر شادی و اميد و عشق
❤️✨را در مزرعه قلبمان بكار و رشد بده
🤍✨تا به تعالی و كمال دست يابيم
❤️✨آمـــیـــن یـــا رَبَّ🤲
🤍✨آرزوهایت را از او طلب کن
❤️✨چرا که خواست خواستِ خداست
🤍✨هر آنچه او بخواهد همان ميشود
❤️✨به اراده ی او هرغیر ممکنی ممکن می گردد
❤️✨شـبــتـون بـه زیبـایی قلب مهربونتون
#شب_بخیر
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
بابسماللهسه بار بگو «#یاعلی» و بزن روی یکی از پرنده ها
ببین #الله چه زیباییهایی خلق کرده😍
🦜🦜 🦜🦜
🦜🦜🦜 🦜🦜🦜
🦜🦜🦜🦜🦜🦜🦜🦜
🦜🦜🦜🕋🦜🦜🦜
🦜🦜🦜🦜🦜
🦜🦜🦜
🦜
مطمئن باشین پشیمون نمیشین😍☝️
❤️💫❤️💫❤️💫❤️💫
شوهرم شیفته روابطمون شده
کلی سیاست ودلبریهای زنانه یادگرفتم😍
خیلی هم جذاب شدم👌
روابطم با فرزندم عااالی شده 👪
هر دومون عضو این کانال شدیم💑
شمام عضو بشین🏃🏃♀
همه روفقط مدیون این کانال هستم
اینجاس👇👇
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
👨👩👧👦#زندگیعاشقانهدرخانوادهبهشتی 👆