💙💙💠💠💙💙💠💠💙💙💠💠💙💙
🌺داستان 🌺
✳️ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ!!
ﺭﻭﺯﯼ پلنگی وحشی مرﺩﯼ ﺭﺍ ﺩنباﻝ کرد.
البته داستان مربوط به زمانی است که هنوز پلنگ ها منقرض نشده بودند و می توانستند آزادانه دنبال مردم کنند، نه این که مردم دنبال آن ها بدوند تا پوستشان را بکنند و آن ها سر به بیابان بگذارند!
مرﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ خوﺩ ﺭﺍ به گوﺩﺍلی بزﺭﮒ ﺭساند ﻭ وارد شیب گوﺩﺍﻝ شد. ناگهاﻥ متوجه شد تمساﺣﯽ ﺩﺭ ﺍنتهاﯼ گوﺩﺍﻝ با ﺩهاﻥ باﺯ منتظر ﺍﻭست.
مرﺩ در حال قل خوردن، ﺩستش ﺭﺍ به بوته تمشکی گرفت ﻭ شک کرد باﻻ برﻭد یا ﭘایین؟ در حالی که داشت با خودش کلنجار میرفت که خوراک پلنگ شود یا طعمه تمساح، چشمش به ﭼند ﺩﺍنه تمشک خوشرنگ که از بوته ﺁﻭیزﺍﻥ بود افتاد.
مرد که بر اثر دویدن، دچار افت قند شده بود دهانش آب افتاد و با خودش گفت: «بگذﺍﺭ قبل از. بلعیده شدن کمی تمشک بخورم. بعد به آن دو جانوری که برایم کمین کرده اند فکر خواهم کرد. تازه شاید این دو حیوان، گوشت با طعم تمشک دوست نداشته باشند!»
مرد ﺩﺍنه هاﯼ تمشک ﺭﺍ با لذﺕ ﺩﺭ ﺩهاﻥ میگذﺍشت ﻭ سعی می کرد به آن دو فکر نکند تا تمشک ها زهرمارش نشود.
وقتی تا حد ترکیدن خورد، نگاهی به بالای سر و پایین پایش کرد و دید که خبری از پلنگ و تمساح نیست.
با خود اندیشید که لابد جریان آن داستان است که می گویند «به گذشته و آینده فکر نکن و از لحظه لذت ببر» برای همین دوباره شروع کرد به خوردن باقیمانده تمشک ها.
ولی از بس زیاد خورد سنگین شد و به درون گودال افتاد و دید تمساح گوشه ای کمین کرده و پلنگ هم از بالا شیرجه زد و دو نفری از خجالتش درآمدند تا دیگر کسی در این موقعیت ها هوس تمشک نکند و به فکر رهایی خودش باشد، شکمو!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💙💙💠💠💙💙💠💠💙💙💠💠
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتی
درمان «کمخونی و رنگپریدگی» با مصرف این میوه گرمسیری
کسانی که با معده خالی، خرما مصرف میکنند کمتر دچار کمخونی میشوند و بدنی مقاوم در برابر باکتریها و ویروسها خواهند داشت.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_آموزنده
💜داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان👇
#نامادری
#قسمت_دهم
بعدکلی پیش وکیل👨💼 رفتن وحل اختلاف نتیجه ای که گرفتم دادن دیگه پدرمو ازادی اون ،،بافروختن طلا وجمع کردن پس اندازهایمون وکمک عمهام تونستم پدرمو آزاد کنم ،،،ودقبال کاری که برای پدرم کرده بودم وپدرم نداشت که پول مارو💷 پس بده
با اصرارزیاد پدرم👴 ومخالفت علی پدرم منو به دفترخانه برد و3طبقه خونه ای رو که داشت به نام من کرد وپشت سراین کار تقاضای طلاق همسرش.....
با کمی رفت وامددادگاه⚖ برای طلاق ازاین کاربه خاطردخترشون پدرم منصرف شد ودوباره به ناچاربه زندگی کناراوناادامه داد ولی نامادریم وپسراش قبول نداشتن که پدرم خونه روبه نام من کرده درواقع پدرم سوری خونشو به من فروخته بود که درآینده نتونن ازم بگیرن
دختروپسرای منم بزرگ شده بودن ،،دختردانشجو👩🎓رشته حسابداری بود وپسرم دیپلم💁♂ واوج رفتن به سربازی وپسرکوچکم هم برای کلاس اول آماده میشد وخواهربرادرای من ازمحبت کردن به خودم وبچهایم کوتاهی نمیکردن
تمام زندگی من شده بودم ودرکناراونا لذت میبردم برادرام ازهیچ گونه امیدواری خواهرانه کوتاهی نمیکردن واجازه نمیدادن که کسی ازاقوام یا دوست وآشنا بین ما دخالتی داشته باشن وما کناراونا وهمسراشون که هرکدوم ی بچه کوچلو داشتن👶 خوش وخرم بودیم ولی نبود مادرم همیشه بین ما خالی بود
من خداروشکرمیکنم که مادرم رو دوباره به من دادتا بتونم خواهروبرادران مهربونی داشته باشم😍☺️ وهمیشه براشون آرزوی سلامتی وخوشبختی رو دارم
💜 💜 پایـــان
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_آموزنده
🍒 داستان واقعی و آموزنده با نام 👈 #مونس 🍒
👈 #قسمت_اول
نامه طولانی- تقریبا پنجاه صفحه ایی- مونس را خواندم و آن را کنار گذاشتم اما تا خود صبح همچون دیوانه ها طول و عرض حیاط قدیمی خانه مان را قدم زدم و به مونس فکر کردم. دمادم صبح بود که دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. فورا آماده و سپس راهی آدرسی که مونس در انتهای نامه اش برایم نوشته بود، شدم. باور کنید اصلا قصد نوشتن سرگذشت زندگی مونس را نداشتم و در تمام مدت پنج ماهی که با او در ارتباط بودم فقط از دوستی با او که دختری فرهیخته و با شعور بود لذت می بردم تا اینکه چند روز قبل خبر فوت مونس حسابی شوکه ام کرد و همین شد که دست به قلم بردم و شروع به نوشتن کردم. چه می دانم؟ باور کنین این روزها شدیدا تحت فشار هستم، پدرم کنج خانه افتاده و حالش هر روز بدتر از قبل می شود. او ذره ذره از بیماری آب می شود و من ذره ذره از غصه!
حال فکرش را بکنید که در این گیرو دار دوستت را، کسی که همه به جرم دخترفراری بودن به او به چشم دیگری نگاه می کنند را ازدست بدهی و بعد غم های عالم هوار شود روی دلت!
دوستان خوبم، قصدم از نوشتن این سرگذشت واقعی عبرت آموزی برای دیگران نیست. قصدم این نیست که دو صفحه را سیاه کنم چون سوژه های «فارغ از هرزنده باد و مرده باد!» زیاد دارم. فقط می خواهم از این طریق، از طریق نوشتن سرگذشت زندگی مونس غصه ایی که از غرق شدن این دختر را می خورم، با شما تقسیم کنم.
فقط می خواهم از این طریق شما دوستان و همراهان همیشگی با من همدردی کنید تا به کسانی که تصور می کنند «قبح فرار دخترا از خونه دیگه ریخته!» بگوئیم که هنوز هم که هنوز است دلمان از آواره و تباه شدن این دخترکان معصوم به درد می آید! مرا ببخشید، با پرحرفی ام مصدع اوقاتتان شدم! ********************
- چهار سال بیشتر نداشتم که طعم بی مادری رو چشیدم. کسی نفهمید چرا و چطوری وقتی مادرم داشت قابلمه غذا رو روی چراغ نفتی می ذاشت، یه دفعه شعله های بی رحم آتیش تمام بدنش رو دربرگرفت و دقایقی بعد فقط یه جسم جزغاله شده ازش به جاموند.
تا چند ماه بعد از فوت مادرم برای همه فامیل عزیز بودم اما وقتی عمه و خاله و عمو و دایی از نگه داشتنم خسته شدن آستیناشون رو زدن بالا و برای پدرم زن گرفتن.
نامادری م که قبلا یکبار ازدواج کرده و بعد خیلی زود از شوهرش جدا شده بود، زن با سیاستی بود.
معلوم بود که می خواد جای پاش رو تو زندگی پدر که یه مرد ثروتمند بازاری بود، محکم کنه. واسه همین هم فوری باردار شد و در عرض سه سال دو تا بچه به دنیا آورد.
نمی گم نامادری م زن بدی بود نه، گناهش رو نمی شورم اما هیچ وقت اونطور که دو تا بچه خودش رو دوست داشت و بهشون محبت می کرد با من مهربون نبود.
بود و نبود من تو اون خونه براش هیچ فرقی نداشت و خوب می فهمیدم که فقط برای اینکه صدای اعتراض پدرم در نیاد، ترو خشکم می کرد. هفت ساله بودم که موقع برگشتن از مدرسه یه موتور با سرعت از پشت سر بهم زد.......
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها👇
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#نشونی
❤امام على عليه السلام:
🍃قيمَةُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ
💰ارزش هر انسان، به چيزى است
كه نيك مى داند💰
📚حکمت 81 نهج البلاغه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_آموزنده
🍒 داستان واقعی و آموزنده با نام 👈 #مونس 🍒
👈 #قسمت_دوم
هفت ساله بودم که موقع برگشتن از مدرسه یه موتور با سرعت از پشت سر بهم زد.
و همین تصادف باعث شد که پای راستم به شدت آسیب ببینه و بعد از عمل جراحی بیست سانت از پای دیگه م کوتاه تر بشه.
این اتفاق تو روحیه م حسابی تاثیر گذاشته بود. مخصوصا اینکه هر چقدر بزرگ و بزرگتر می شدم می فهمیدم پای معیوبم بیشتر جلب توجه می کنه تا زیبایی چهره و سیرتم! دیپلمم رو گرفته بودم اما حتی یه خواستگار درست و حسابی نداشتم.
اون تک تک خواستگارایی هم که داشتم همه یه عیب و ایرادی داشتن و پدرم ردشون می کرد. کارم شده بود خودخوری و یه گوشه نشستن. از طرفی خواهر ناتنی م هم وقت ازدواجش رسیده بود و نامادری م غیرمستقیم غر می زد که دخترم باید به خاطر تو خواستگارای خوبش رو رد کنه.
تو همین اوضاع و احوال بود که «حاج جواد» اومد خواستگاری م. حاجی مرد آبرومند و تودار و صبوری بود که کنار حجره پدر حجره داشت اما از بد روزگار همسر اولش رو سر زا از دست داده بود و یه نوزاد پسر براش به یادگار مونده بود. تا هشت سال خواهر و مادر حاج جواد از پسرش «کیا» نگهداری می کردن اما وقتی خواهر حاجی ازدواج کرد و مادرش هم به رحمت خدا رفت،
حاج جواد تصمیم به ازدواج گرفت و از اونجائیکه مرد مهربون و دل رحمی بود زن بی کس و کاری رو که همراه برادر معتادش زندگی می کرد، به عقد خودش دراورد. تو اون محل پشت سر «فائزه» حرف و حدیث زیاد بود. ظاهرا پدر و مادرش رو از دست داده بود و برای یه لقمه نون هر کاری که برادرش می گفت رو مجبور بود انجام بده. حاج جواد برای این با فائزه ازدواج کرد که هم اون دختر بینوارو از دست اون برادر گرگ صفتش نجات بده و هم اینکه فائزه چون طعم بی مادری رو چشیده بود در حق پسرش مادری کنه.
حاجی فائزه رو برد مشهد و آب توبه سرش ریخت و همونجا عقدش کرد. اون که برادر فائزه رو خوب می شناخت و می دونست آدم کثیفیه و هر کاری بگی ازش برمیاد، رفت و آمد برادر فائزه رو به خونه ش قدغن کرد. حتی اجازه نمی داد او حیوون از کوچه شون رد بشه اما از اونجائیکه توبه گرگ مرگه،
فائزه که به راه و روش زندگی با برادرش عادت کرده بود مخفیانه و بی اونکه کسی متوجه بشه برادرش رو به خونه راه می داد و گاهی از پول حاجی کمکی هم بهش می کرد.
حاجی وقتی قضیه رو فهمید و متوجه شد فائزه هنوز با برادرش سرو سری داره فوری طلاقش داد. فائزه که فکر نمی کرد حاجی بخواد چنین کاری بکنه، وقتی دید گریه ها و زاری ها و التماس هاش واسه اینکه حاجی یه فرصت دیگه بهش بده، راه به جایی نمی بره یه روز غروب خودش رو جلوی در خونه حاج جواد آتیش زد.
همسایه ها که کیا رو دیده بودن می گفت اون لحظه ای که فائزه تو آتیش می سوخته، پسرک بیچاره حال و روز خوبی نداشته. کیا ده ساله بود که حاج جواد من رو از پدرم خواستگاری کرد و پدرم چون سالهای سال حاجی رو می شناخت و می دونست مرد خوب و محترمیه بهش از طرف من جواب مثبت داد.
راستش خودم هم از اینکه دیگران به چشم یه دختر ترشیده بهم نگاه کنن خسته شده بودم. برای همین هم با ازدواج با حاجی مخالفتی نکردم. هر چقدر حاجی مرد فداکار و با گذشتی بود و زندگی خوب و مرفه و آرومی رو برام فراهم کرده بود اما کیا روزگارم رو سیاه می کرد. کیا پسربچه سرکش و شروری بود که همه اهل محل و همکلاسی ها و اولیای مدرسه از دستش به ستوه اومده بودن.....
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ.
✨كه آن قرآن كريمي است
✨فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ.
✨كه دركتاب محفوظ جاي دارد.
✨لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.
✨وجزپاكان نميتوانند آن را لمس كنند.
✨تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ .
✨اين چيزي است كه ازسوي
✨پروردگار عالميان نازل شده.
✨أَفَبِهَذَاالْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ .
✨آيا اين سخن را(اين قرآن رابا اوصافي كه گفته شد)سست وكوچك ميشمريد؟
📚سوره واقعه۷۷تا۸۱
✨﷽✨
🌷مرحوم دولابی
✨به یک دسته گوسفند که کنار نهر آب میخورند، اگر دقّت کنی میبینی آخرین گوسفندی که پایین دست گوسفندها ایستاده است، کمی که آب خورد، نهر را رها میکند و گوسفندها را دور می زند و بالا دست همه گوسفندها میایستد و مشغول آب خوردن میشود. گوسفندهای دیگر هم به همین ترتیب، یکی یکی میروند بالاتر تا آب زلالتر بخورند، تا اینکه بالأخره به سرچشمه قنات میرسند. در سرچشمه قنات هم چندتا گوسفند را میبینی که سرشان را بردهاند داخل مظهر قنات. همه طالب آب صافتر و زلالترند. این سایه عالَم انسانیت است که به عالَم طبیعت افتاده است. گوسفندها در خوردن آب طبیعت بر هم سبقت میگیرند و مؤمنان در خوردن آب حیات، در ذکر خدا و در انجام هر کار خیر.
✨قرآن فرمود: وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ: سبقت گیرندگان، همانها مقرّبان درگاه
الهی هستند.
✨و فرمود: سٰابِقُوا إِلىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ: به سوی مغفرتی از جانب پروردگارتان و به سوی بهشت سبقت بگیرید.
✨و فرمود: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرٰاتِ: در کارهای خیر سبقت بگیرید.
📗 مصباح الهدی 242
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌷شهید آیت الله بهشتی🌷
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر ببینید.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🏖روباهي از شتري پرسيد:
عمق اين رودخانه چقدر است؟
شتر جواب داد:
تا زانو
ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت:
تو که گفتي تا زانووووو!
و شتر جواب داد: بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو!
هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.
«لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نيست»
@tafakornab
@shamimrezvan
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
✍ #عناب
🍃 تصفیه کننده خون و مولد خون پاک است
فشار خون را پایین می آورد
درد کبد را از بین میبرد
درمان کننده یبوست است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
شادمانترین مردم،
بهترین چیزها را در زندگی ندارند
بلکه آنها بهترین "برداشت" را
از زندگی دارند
به امید برداشت های خوب
از زندگی.🌾
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh