⏳》#درڪَُذرزمـان
❀ 》#فـصـلدوم
📜》#ورق_771
🌑✨ꞋꞌꞋ └─────────────╮
برای من سخت تر از او بود که به شرایطم پایبند باشم. چون او هنوز نمی دانست که چقدر دوستش دارم و تنها چون خودم، با حادثه ی آمدن زهره، نامزد سابق حامد، حال روحی ام دگرگون شده بود، میتوانستم حال رها را درک کنم که چقدر با همه ی انکاری که داشت، حالش خراب است.
او خودش این پیشنهاد را داده بود و کدام زنی همچین بلایی سر زندگی خودش می آورد؟!
مگر اینکه رها اینکار را از روی اجبار و ترس، از پیشنهادات دیگر عمه افروز و خانم جان، داده بود.
و چقدر بد حسی است که زنی بداند در گذشته ی شوهرش، زنی بوده، که شوهرش عاشق او بوده است.
من حال رها را درک میکردم. و به همین خاطر نمیخواستم دردی به دردهایش اضافه کنم.
نمیخواستم با بی انصافی، مثل یک همسر برای مهیار باشم و رها را در آتش حسرت بسوزانم.
من خودم یک زن بودم و این ها را درک میکردم.
آنشب حتی خانم جان هم فهمید که صحبت های من و مهیار یک صحبت عادی نبود و حتی در مورد موضوع صحبت هم پرسید اما من در جوابش گفتم:
_اگه خواست خودش بهتون میگه.
و خانم بدجوری تو پرش خورد!
شاید انتظار این رفتار من را نداشت.
اما چندان هم طول نکشید که خانم جان همه چیز را فهمید.
چون.........
✍️》بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع‹امـانتداࢪبـاشـیم›
✨🌑ꞋꞌꞋ └─────────────╮