#قصه_قرآنی
#احسن_القصص
#حضرت_یوسف
#قسمت_اول
🌹 حضرت یوسف در قرآن:
🔸 حضرت یوسف (علیهالسلام)، فرزند حضرت یعقوب (علیهالسلام) بوده و از پیامبران بنی اسرائیل است. داستان حضرت یوسف (علیهالسلام) در قرآن به عنوان: «اَحسَنُ القِصَص؛ نیکوترین داستانها» معرفی شده است.
🔹 نام حضرت یوسف (علیهالسلام) فرزند حضرت یعقوب (علیهالسلام) ۲۷ بار در قرآن آمده است، و یک سوره قرآن یعنی سوره دوازدهم قرآن به نام سوره یوسف است که ۱۱۱ آیه دارد و از آغاز تا انجام آن پیرامون سرگذشت یوسف (علیهالسلام) میباشد. یوسف (علیهالسلام) دارای یازده برادر بود، و تنها با یکی از برادرهایش به نام بِنیامین از یک مادر بودند، یوسف از همه برادران جز بنیامین کوچکتر، و بسیار مورد علاقه پدرش یعقوب (علیهالسلام) بود. [۱]
حضرت یوسف (علیهالسلام) هنگامی که نه سال داشت، روزی نزد پدر آمد و گفت: «پدرم! من در عالم خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند.» یعقوب که تعبیر خواب را میدانست به یوسف (علیهالسلام) گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن که برای تو نقشه خطرناکی میکشند، چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است، و این گونه پروردگارت تو را بر میگزیند، و از تعبیر خوابها به تو میآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل میکند، همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق (علیهماالسلام) تمام کرد، به یقین پروردگار تو دانا و حکیم است.»[۲]
این خواب بر آن دلالت میکرد، که روزی حضرت یوسف (علیهالسلام) رییس حکومت و پادشاه مصر خواهد شد، یازده برادر، و پدر و مادرش کنار تخت شکوهمند او میآیند، و به یوسف تعظیم و تجلیل میکنند[۳]
و سجده شکر به جا میآورند.[۴]
و طبق بعضی از روایات بعضی از زنهای یعقوب موضوع خواب دیدن یوسف را شنیدند و به برادران یوسف (علیهالسلام) خبر دادند، از این رو حسادت برادران نسبت به یوسف (علیهالسلام) بیشتر شد به طوری که تصمیم خطرناکی در مورد او گرفتند.
🖊 پانویس:
۱. ↑ حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۲، ص۴۱۰.
۲. ↑ یوسف/سوره۱۲،آیات۵-۶.
۳. ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۱۰۰.
۴. ↑ حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۲، ص۴۱۰.
#قصه_قرآنی
#احسن_القصص
#حضرت_یوسف
#قسمت_دوم
🔺 نیرنگ برادران یوسف:
🔹 برادران یوسف در جلسهای محرمانه و به پیشنهاد لاوی (یا: روبین، یا یهودا) که برادران را از قتل یوسف (علیهالسلام) برحذر داشت، ایشان را به چاهی که در سر راه کاروانها است انداختند تا بعضی از رهگذرها که کنار آن چاه برای کشیدن آب میآیند، یوسف را بیابند و او را با خود به نقاط دور برند و در نتیجه برای همیشه از چشم پدرشان پنهان خواهد شد. [۵] [۶] [۷] آری خصلت زشت حسادت باعث شد که آنها پدرشان پیامبر خدا را گمراه خواندند، و اکثراً توطئه قتل یوسف بیگناه را طرح نمودند، و تصمیم گرفتند به جنایتی بزرگ دست بزنند، تا عقده حسادت خود را خالی کنند.
🔸 برادران یوسف با نفاق و ظاهرسازی عجیبی نزد پدرشان حضرت یعقوب (علیهالسلام) آمدند، و با کمال تظاهر به حق به جانبی و اظهار دلسوزی با پدر در مورد یوسف (علیهالسلام) به گفتگو پرداختند تا او را یک روز همراه خود به صحرا ببرند تا در آن جا در کنار آنها بازی کند. در این مورد بسیار اصرار نمودند. یعقوب (علیهالسلام) گفت: من از بردن یوسف، غمگین میشوم، و از این میترسم که گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشید. برادران به پدر گفتند: با این که ما گروه نیرومندی هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود، هرگز چنین چیزی ممکن نیست، ما به تو اطمینان میدهیم. حضرت یعقوب (علیهالسلام) ناگزیر رضایت داد که فردا فرزندانش، یوسف (علیهالسلام) را نیز همراه خود به صحرا ببرند.
☘ کاروان فرزندان یعقوب به سوی صحرا حرکت کردند، یعقوب در بدرقه آنها، به طور مکرر آنها را به حفظ و نگهداری یوسف سفارش مینمود و میگفت: «به این امانت خیانت نکنید، هرگاه گرسنه شد غذایش دهید، و در حفظ او کوشا باشید». وقتی که آنها از یعقوب فاصله بسیار گرفتند، کینههایشان آشکار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقامجویی از یوسف (علیهالسلام) پرداختند، یوسف (علیهالسلام) در برابر آزار آنها نمیتوانست کاری کند، ولی آنها به گریه و خردسالی او رحم نکردند و آماده اجرای نقشه خود شدند.
🔸 مطابق پارهای از روایات، پیراهن یوسف را از تنش بیرون آوردند، هرچه یوسف تضرع و التماس کرد که او را برهنه نکنند، اعتنا نکردند و او را برهنه بر سر چاه آورده و به درون چاه آویزان نموده و طناب را بریدند و او را به چاه افکندند.
🖊 پانویس:
۵. ↑ حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج۲، ص۴۱۳.
۶. ↑ فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر صافی، ج۳، ص۷.
۷. ↑ طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، ج۲، ص۲۰۵.