eitaa logo
تک رنگ
9.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| برگــ☘ــێ از ڪـتاب:) - عذر می‌خوام؛ یک سؤال خصوصی! - بله، بپرس. - این لباسایی که تیم شما طراحی کرده به نظرتون قابل قبوله؟ - چرا که نه؟ مردم این مدلا رو دوست دارن چون مد رو دوست دارن. به ذهن تیم من رسیده که این هم مدلیه که میشه پوشید. - لباسای فعلی شما به من میگه که اتفاقا زیبایی رو توی همون تیپ کلاسیک میدونید در واقع، نگاهی که پشت انتخاب پوشش فعلی شماست صد و هشتاد درجه با اونچه پشت طراحی این لباساست تفاوت دارد. شما خودتون هم تابستون همین لباسا رو می پوشید؟ ابروهاش رو بالا انداخت و خندید و همون طور که به سمت در ورودی سالن میرفت گفت : نه. نه. من یه مدیرم. شأن من نیست! اینا برای من نیست؛ برای مردمه... . . 📮خـرید اینـترنتـی کتـاب👇👇 @sefaresh_namaktab 👣| ❤️| 🦋| ╭┅────────┅╮ ‌‌🌴‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 💙💦✨~~~ 」‌ • . +چی ‌شـد که این‌طور شـد؟!😳😨🤔 👣| 🌍| 🦋| ╭┅────────┅╮ ‌‌🌴‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯
💔🕷------------- . . هدف؛ خراب کردن دوخت‌ها ‌نیست! خطرناک‌تر . . 🔥 به خاک و خون کشیدن خط‌ هاست! خـطِ خلقتے کـه اگر خط‌خطے شـود تمـامِ دنیا زیر و رو خواهـد شد...🌪 . . . +ماجراے یک پرونده‌ے‌ امنیتےِ🚨 واقعے و حساسـ...🏃‍♂ +بـه قـلـم نرجس شکوریان‌فرد🌱 . . 📲| خـرید اپلیکیشن کتاب👇👇 https://b2n.ir/732271 📮خـرید اینـترنتـی کتـاب👇👇 @sefaresh_namaktab 👣| 🌍| 🦋| ╭┅────────┅╮ ‌‌🌴‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Γ `○💗🍃 ‌° • . تجربه‌ے انتخاب هاے➕ و اثرات➕ :) 👣| 🦋| ❤️| ╭┅────────┅╮ ‌‌🌴‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯
•`◍⃟🌿🕊°○ ✍ چند کلمه بشنوید از خود حاج قاسم... • +پ.ن: نِمے‌تـَۆانَم از تـُۆ جُدَا بِمَاݩـمـ...🌿🧡 👣| #مرد_میدان 🌍| #فرا_زمان_فرا_مکان3 🦋| #حاج_قاسم ╭┅────────┅╮ ‌‌🌴‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~💴~💶~💵~💷~ 💰| اگه پولی کـه توی عراق و سوریه خرج شده به خودمون می‌دادن . .😲 👣| 🌱| 🦋| ╭┅────────┅╮ ‌‌🌴‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯
🌈.•°•.•°•.•°.•°•.•°•.•°•.•°•.•°•.•°•.•° در کوچه پـس کوچه‌ها می‌شود مـردانی را پیدا کرد؛ هم سن و سال خودت. هم‌قد و هم‌درس خودت . . . +شاید راحت‌تر بشود گفت: هَمْ آࢪزۆے خۆدَټ... ♡| ♡‌| 🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
🦋| نسیم اول جوانی آرزوهای خودش را دارد. برای دخترها یک جور، برای ما پسرها طور دیگر. مهم این است که امیدها و آرزوها هستند. من قهرمان ملی را، یک جوان انتخاب کردم. خود جوان این پژوهش آمد سراغ من گردن‌ شکسته. شاهرخ معترض میشود به این جملۀ من و می‌گوید: - چرا مثل بدبختا می‌نویسی؟ بگو سیمرغ بلورین نصیبم شد و خود قهرمان اومد دست گذاشت روی شونۀ من و با نگاهش گفت: تو بنویس! خود تو. انتخاب شده‌ام، اما خورده‌ام به یک مشکل بزرگ؛ جوانی من پر بود از سودای موتور تریل، از رنگ آبی و سرخ، اصلا دعوای من و سروش از شهرآورد تهران شروع شد که من آبی بودم و سروش قرمز و یکبار شرط را باخت و بد سوخت. شوخی‌شوخی دعوا شد و کتک‌کاری و شد آنچه نباید و تا حالا هم طول کشید. ُمن برای خودم عده و عّده جمع کردم، سروش هم. مثل احزاب سیاسی افتادیم به جان هم که آتشش مملکتی را بر باد می‌دهد... این شهرآورد برای ما شری آورد که تا حالا هم برایمان مانده است. دو تیم با بازی پول پارو می‌کنند و دک و پز پولداری می‌گیرند، ما از اول هیچ نداشتیم، بعد هم هیچ بهمان نمی‌رسـد؛ جز طرفداری بدبخت‌گونه! لعنت به کسی که می‌دمد به آتش این سرگرمی‌ها و دودش را همه می‌خورند و من و سروش هم! حالا سر همین دعواها در به در یک جوان شده‌ام که اگر بخواهد و بگذارد با نوشتۀ من به شما ثابت می‌شود که قهرمان ملی است. 🌤| روز اول صبح، اول می‌روم خانه. چشمان قرمز مادر می‌درخشد. کلاس اولم فنا می‌شود چون می‌نشینم کنارش صبحانه می‌خورم اما از شاهرخ حرف نمی‌زنم. فقط گوش می‌شوم برای نصیحت‌های بی‌پایانش. یک دوش و تعویض لباس. ساعت سه که کلاسم تمام می‌شود شاهرخ مقابل در ایستاده است با موتور کذایی. نیش می‌زنم: - پیک موتوری شدی؟ می‌خندد و راه می‌افتد: - تو دعا کن ننه‌م خوب بشه من پیک موتوری تو هم می‌شم! - نه وجدانا شاهرخ بالاخره می‌خوای چه‌کار کنی؟ - من کنار ننه‌م وردست اوستام خیاطی یاد گرفتم، اگر مثل بچۀ آدم کار می‌کردم الآن خودم صاحب مغازه بودم. زن و بچه هم داشتم. اما حالا هم مغازه رو بر باد دادم. هم خونۀ ننه‌م، هم تازه شدم پیک موتوری یه آدم حیرون‌تر از خودم! می‌کوبم روی شانه‌اش و می‌گویم: - آقایی! آقا! راه می‌افتد به سمت کوچه پس کوچه‌هایی که خودش می‌داند و می‌گوید: - این دو هفته رو بی‌خیال نامزدبازی باش. بریم ببینم حاجت‌روا میشی یا نه! محکم می‌کوبم روی شانه‌اش و می‌گویم: - روتو کم کن! فقط برو. می‌گوید: - آقایی! آقا! آقایی، یک بار معنایی دارد که خیلی هم به مردها نمی‌چسبد. حداقل که نه اما حداکثر به خیلی از مردها نمی‌چسبد. حتی برای بعضی از مردها، مرد بودن یک کلمۀ اضافه است مگر آنکه حرف پیش «نا» همراهش کنی... نامرد! اما در کوچه پس کوچه‌ها می‌شود مردانی را پیدا کرد هم سن و سال خودت. هم‌قد و هم‌درس خودت. شاید راحت‌تر بشود گفت: هم آرزوی خودت... من فکر نمی‌کردم یک روز، مثل امروز بنشینم پای شنیدن قصه یکی دوتا از میان‌سالهایی که کنار خندۀ لب‌هایشان، حرف‌های نگفته‌شان را دوست‌تر داشته باشم. ✍️به قلم نرجس شکوریان فرد 🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃