🌷 با شهدا 🌷
دوربین خدا
🌷سه روز، روزه گرفت. از او پرسیدم: چی شده؟ چرا غذا نمیخوری؟ گفت: دارم خودم را تنبیه میکنم. گفتم: مگر چکار کردی که خودت را تنبیه میکنی؟ گفت: یادت است آن روزی که بچههای تبلیغات لشکر، با دوربین، به گردان ما آمده بودند. گفتم: خوب. گفت: وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟
🌷....آهی کشید و گفت: بعد از مصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبهها را مگر چه کسی میبیند؟ آدمهایی مثل خودت. ولی با اینحال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما میدانی که سالهاست در مقابل دوربین خدا قرار داری و هرطور که میخواهی زندگی میکنی و هیچ وقت هم خودت را جمع و جور نکردهای؟ این فکر مرا اذیت میکند که چرا بندههای خدا را به خدا ترجیح دادم؟ بنابراین خودم را تنبیه میکنم!
🌹خاطره ای به یاد شهید ابراهیم محبوب فرمانده گردان حزب الله
راوی: رزمنده دلاور غلامرضا سالم
#طلبه_بروز
#شهدا
@talabe_berooz
نمیخوامتلنگربزنماما
یهعدهیزیادیازجمعیتآدما
خودشونواززندگیمحرومکردنتا
بقیهراحتبهزندگیشونادامهبدن!💔
#شهدا🌱
چشماش مجروح شد
و منتقلش کردند تهـران ؛
محسن بعد از معاینه دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر پرسید: براچی این سوال رو
می پرسی پسر جون؟
محسن گفت:
چشمی که برا امامحسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمیخوره ....
#شهیدمحسن_درودی
#شهدا
#طلبه_بروز | عضو شوید 👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید علی قوچانی از برزخ خبر میدهد
چه قدر به موقع بود..
حتما ببینید.بفرستید برای دوستانتون تا اونا هم حال دلشون تازه بشه...🌷شادی روح همه شهدا از صدر اسلام تاکنون وپدران ومادران آسمانی صلوات 🌷
#شهدا
#برزخ
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
🥀وصیتنامه جان سوز کودک شهید غزهای که وصیت کرده حتما وصیتنامه اش منتشر شود:
▪️اگر در جنگ مُردم و رفتم و شهید شدم از حکام عرب نخواهم گذشت.
▪️حاکمانی که ما را خوار کردند.
▪️روزگار سختی را بدون آب و غذا سر کردیم،
▪️علی رغم سن کم، موهایم سفید شده است.
▪️خدا شما را نبخشد و از شما نگذرد.
▪️به نزد خدائی که خالق هفت آسمان است از شما شکایت میکنم.
▪️مرا ببخش مادر، تو را خیلی دوست دارم.
▪️از دوری من ناراحت و محزون نشوی.
▪️نامه من برای مردم مصر، یمن، اردن، الجزایر، لیبی، لبنان، تونس، سودان، سومالی و مالزی است.
▪️غزه را به حال خود رها نکنید!
▪️غزه را فراموش نکنید!
▪️شما را سوگند میدهم و به شما وصیت میکنم.
▪️همهتان را دوست دارم،
▪️ما را خوار نکنید.
▪️هرکس نامه مرا دید بر عهدهاش است که آن را منتشر کند.
▪️به اذن خدا من شهید هستم.
محمد عبدالقادر الحسینی
۲۰۲۴/۳/۲۵
#شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات
#شهید
#غزه
#لبنا
#سوریه
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
14.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادر٣شهیدکه دربیمارستان زیرتیغ جراحی دوام نیاورد وبیش از٢ساعت ازمرگش گذشته بود باصحبت هایی که درآن عالم با سه فرزند شهیدش داشت مجددروح به بدنش بازگشت 🌹 لطفا"سعی کنید این فیلم را ببینید ودر اختیاردیگران قرار بدهید وبدین وسیله مهمان سفره با کرامت شهدا شوید.وهدیه به ارواح مطهر #شهدا صلوات بفرستید :
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
#مادران_شهدا
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🔆۱۰۰ ثانیه با شهدا ، هوش مصنوعی و برخی از وصیتهای آن بزرگواران...
#شهید
#شهدا
#وصیتنامه
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
⭕️اتفاقی جالب در تفحص یک شهید😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد
🔹شهید سیدمرتضی دادگر🌷
🔹می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران...
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان از یاد خدا شاد بود و زندگیمان با عطر شهدا عطرآگین تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد. آشوبی در دلم پیدا شد. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم، نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم، بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.
🔹شهید سیدمرتضی دادگر فرزند سیدحسین اعزامی از ساری، گروه غرق در شادی به ادامه کار پرداخت اما من...
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند، اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان های شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم، راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. " گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید، بی ادبی و جسارتم را ببخشید.»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام، با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده است.
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم، خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفتم و به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم، جواب همان بود، بدهیتان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.
🔹️گیج گیج بودم، مات مات، خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته، با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زارزار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم. اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود، بخدا خودش بود، کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود، به خدا خودش بود، گیج گیج بودم، مات مات.
🔹️کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم، مثل دیوانه ها شده بودم. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم، می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم، مثل دیوانه ها شده بودم، به کارت شناسایی نگاه می کردم،#شهید_سید_مرتضی_دادگر، فرزند سیدحسین اعزامی از ساری، وسط بازار از حال رفتم.
🔹و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#امام_زمان
#التماس_دعا
#شهدا
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz