eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
857 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸قسمت چهل وپنجم 🔸 هوا کاملا روشن شده بود زخم را بستم ومشغول تقسم نیروها بودم یه یکدفعه خبر آمد حدود ۲۰ عراقی با پارچه سفید قصد تسلیم دارند وبه طرف ما می آیند به بچه ها گفتم مسلح باشید شاید حقه باشد . هجده عراقی که یکی از آنها افسر عراقی بود خود را تسلیم کردند من هم خوشحال با خود گفتم حتما حمله خوب بچه ها باعث شد تسلیم شوند افسر عراقی را باخود به سنگر بردم ویکی از بچها که عربی بلد بود رو خبر کردم مثل بازجو ها ازش سوال کردم اسمت چیه درجه ات چیه؟ خودش را معرفی کرد و گفت درجه اش سرگرد است وفرمانده روی تپه است پرسیدم چقدر نیرو روی تپه است گفت الان هیچی چشمانم گرد شد وگفتم هیچی؟ 😳 جواب داد ما خودمان را خواستیم تسلیم کنیم واونها قبول نکردند به خاطر همین اونها را فرستادم تعجبم😳 بیشتر شد و گفتم یعنی چی ؟ افسر عراقی بجای اینکه جواب مرا بدهد گفت این الموذن؟ این جمله نیاز به ترجمه نداشت اشک در چشمانش حلقه زد وبا بغض گفت به ما گفتن شما مجوس وآتش پرستید وبرای اسلام میجنگیم باور کنید ماشیعه هستیم امروز که صدای موذن شما را شنیدم تمام بدنم لرزید و وقتی به نام امیر المومنین رسید گفتم_توداری_بابرادرانت_میجنگی نکند مثل ماجرای_کربلا😔...... دیگر گریه😭 امان صحبت کردن به او نداد وبعد ادامه داد تصمیم گرفتم تسلیم شوم وبار گناهانم را زیاد نکنم لذا دستور دادم کسی شلیک نکند وبا روشن شدن هوا تسلیم شدیم واینهایی که با من آمدند هم عقیده من هستند وبقیه نیرو ها عقب رفتند حالا خواهش میکنم بگویید موذن زنده است؟ منم که گیج شده بودم گفتم آره زنده است وبا هم پیش ابراهیم رفتیم تمام هجده عراقی دست ابراهیم را بوسیدند بغض گلویم را گرفته بود حال عجیبی داشتم خواستم اسرا را به عقب ببرم که افسر عراقی با اشاره گفت که نیروهای عراقی قصد پیشروی دارند من هم بچه های اندرزگو رو فرستادم وتپه را گرفتیم وبا گرفتن تپه هدف عملیات ما کامل شد گرچه برخی از سرداران ما شهید شده بودند از ماجرای مطلع الفجر ۵ سال گذشت ودر زمستان ۱۳۶۵ درگیر کربلای ۵ در شلمچه بودیم از دور یکی از بچه های لشکر بدر را دیدم که به طرف من می آمد وبه من رسید وگفت شما بچه های عملیات مطلع الفجر نیستید؟ گفتم هستم گفت ارتفاعات انار وتپه و..... گفتم چرا خودم آنجا بودم تازه متوجه شدم یکی از ۱۸ عراقی که اسیر شده هست باتعجب پرسیدم اینجا چه میکنی؟ همه ما هجده نفر توی این گردان ( بدر)هستیم والان داریم حر کت میکنیم به سمت خط مقدم گفتم اسم خودتان وگردان را داخل این کاغذ بنویسید الان عجله دارم بعد عملیات میام اینجا مفصل همدیگر رو میبینیم همینطور که می نوشت سوال کرد اسم تون چی بود؟ جواب دادم .... گفت خیلی دوست داشتیم این مرد خدا را بار دیگر ببینیم وخیلی در این مدت دنبالش گشتیم . ساکت شدم وبغض گلویم را گرفته بود . سرش را بلند کرد ونگاهم کرد .گفتم انشاءالله تو بهشت همدیگر رو میبینید خیلی حالش گرفته شد واز همدیگر خدا حافظی کردیم ورفتیم در اسفند سال ۱۳۶۵ که عملیات تمام شده بود از ساکم برگه ای که اسامی رو نوشته بود گرفتم وبه سمت گردانشون رفتم واز مسئولینشون سراغ گردانشون را گرفتم که گفت این گردان منحل شده اسامی رو بهش دادم وگفتم میخوام بچه هایش رو ببینم گفت تو عملیات اخیر جلوی پاتک سنگین دشمن مقاومت کردند وعقب نشینی نکردند وبا خسارت زیادی که به دشمن زدند هیچ کدام بر نگشتند وشهید شدند دیگر حرفی نداشتم 😐وفکر میکردم🤔 ابراهیم با یه اذان چه کرد ؟ ویاد حرفم به عراقی افتادم که انشاءالله تو بهشت همدیگر رو میبینید بی اختیار گریه کردم😭 من شک نداشتم ابراهیم میدانست کجا باید بگوید ودل دشمن را به لرزه در آورد..... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌿❄❄❄🌿 🌷#توبه 🌷#امام_صادق "ع" فرمود: وقتی که بنده ای توبه خالص کند، خدای سبحان او را دوست بدارد و او را در دنیا و آخرت بپوشاند. پرسشگر پرسید چگونه او را بپوشاند؟ امام فرمود: 🌿دو فرشته ای که گناهان او را نوشته اند به فراموشی سپرند 🌿به اعضاء و جوارح او وحی می کند، گناهان او را کتمان کنند 🌿و به بقعه های زمینی وحی می کند گناهانی که انجام داده است بپوشانند و زمانی که خدا را ملاقات می کند در حالی است که چیزی نیست تا به گناهان او شهادت دهند. 🌺️بر اساس این روایت اگر انسانی توبه حقیقی کند و در توبه شرایط آن را رعایت کند محبوب خدا می شود و با محبوب خدا شدن تمام گناهان او از نامه اعمال او محو می گردد. 📚 اصول کافی، ج 2، ص 430 🌺🌹 #داستان #حدیث
با سلام و شب بخیر شروع پرسش و پاسخ طب با حضور استاد میر صالحی در گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی از ساعت ۱۸ تا ۲۰ تشخیص مزاج توسط استاد با تکمیل کردن فرم مربوطه. با تکمیل فرم گویا یک مراجعه حضوری داشته اید.
! 8️⃣5️⃣1️⃣ بعضی از مردم یه جوری نمازشون رو تند می خونن که آدم نگران میشه نکنه نفس کم بیارن. 📛 در حالی که این درست نیست. ✍ اگر عمداً و به خاطر عجله، اذکار نماز رو در حال حرکت و بدون استقرار و آرامش بدن بخوانیم؛ نماز باطل میشه. 🔺اجوبة الاستفتائات خامنه ای س 343 https://eitaa.com/vaqf_hadi
🌸 💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🌷یادش با https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهل وپنجم 🔸 #معجزه_اذان هوا کاملا روشن شده بود زخم #ابر
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل و ششم 🔸 اواخر سال ۱۳۶۰ بود ابراهیم در مرخصی به سر میبرد آخر شب که خونه اومده بود دیدم توی جیبش یه دسته اسکناس بود . گفتم راستی داداش اینهمه پول رو از کجا میاری من چند بار تا حالا دیدم که به مردم کمک میکنی وبرای هیئت خرج میکنی به شوخی گفتم گنج پیدا کردی؟ ابراهیم خندید😁 وگفت نه بابا رفقا میدن ومیگن تو چه راهی خرج کنم فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار و به مغازه مخصوصی رسیدیم پیرمرد صاحب مغازه با یک به یک از شاگردانش با ابراهیم دست دادند معلوم بود را کاملا می شناسند پیرمرد گفت چیزی احتیاج دارید ؟ ابراهیم کاغذی را از جیبش بیرون آورد وبه پیرمرد داد وگفت بجز این چند مورد احتیاج به دوربین فیلم برداری وبرای بچه های رزمنده هم احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم صحبت که به اینجا رسید پسر اون آقا گفت حالا دوربین یه چیزی اما چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدمهای لات وبیکار میخواید دستمال گردن بندازید ؟ ابراهیم مکثی کرد وگفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست رزمنده ها وقتی وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است وقت نماز هم سجاده است هروقت که زخمی شوند زخم خودشان را می بندند و.. پیرمرد صاحب فروشگاه پرید توی حرفش وگفت چشم آقا ابراهیم اون رو تهیه میکنم . فردا قبل از ظهر پیرمرد با تمام وسایل و دوربین و یه وانت🚚 آمد بعد ها ابراهیم تعریف می کرد چفیه ها در عملیات فتح_المبین استفاده شده وکم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌷 🍃ولادت : ۴۵/۱۰/۱۱ - ساری 🍂شهادت : ۷۵/۱۰/۱۱ - ساری (جانباز شیمیایی) 🍁آرامگاه : گلزار شهدای ساری 🌸 سید زبانزد عام و خاص بود. یکبار یکی از بچه های آمد و به سید گفت: تو مراسم ها و روضه اهل بیت اصلاً گریه ام نمی گیرد و نمی توانم کنم! 🌺سید گفت: اینجا هم که من خواندم گریه ات نگرفت 🔹گفت: نه! 🔸سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است. من دهنم آلوده است که تو گریه ات نمی گیرد! 🌼این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکل داری برو مشکلت را حل کن،گریه ات می گیرد!اما این می گوید مشکل از من است! https://eitaa.com/vaqf_hadi
#کمک_به_طرح واقف گرامی: گمنام به نیابت از: شهید ابراهیم هادی تعداد سهم پذیرفته شده: ۲۲ سهم پنج هزار تومانی مانده سهام: به لطف و کمک شما تمامی سهام ها تکمیل شد. دعای خیر اعضای گروه ؛ مستجاب در حق این بزرگوار و خانواده گرامیشون. سلامتی این عزیز و خانواده محترمشون صلوات #ممنون_از_اعتماد_شما #اعتماد_شما_پشتوانه_کار_ما
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#کمک_به_طرح واقف گرامی: گمنام به نیابت از: شهید ابراهیم هادی تعداد سهم پذیرفته شده: ۲۲ سهم پنج
در این دوره ۸۰ جلد کتاب ترگل رو تونستیم خریداری کنیم ممنون از لطف و بزرگواری شما. ان شاءلله با توجه به نزدیک شدن به ایام فاطمیه در دور چهارم در نظر داریم کتابی درباره زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها رو تهیه کنیم که اخبار مربوط به این دور را در روز های آتی خواهیم داد. مبالغ اهدایی در دور سوم طرح وقف هادی: ۱۱۰ هزار تومان ۵۰ هزار تومان ۵۰ هزار تومان ۱۰۰ هزار تومان ۲۰ هزار تومان ۱۰ هزار تومان ۱۰ هزار تومان
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#گزارش_کار_دور_سوم در این دوره ۸۰ جلد کتاب ترگل رو تونستیم خریداری کنیم ممنون از لطف و بزرگواری شما.
شادی روح تمامی شهدا ، امام شهدا ، اموات علی الخصوص اموات این بزرگوارانی که در این طرح کمک کردند قرائت کنیم سوره فاتحه مع الاخلاص بر چهره دلربای مهدی صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حکم لمس کلمۀ «بسمه تعالی» بدون وضو https://eitaa.com/vaqf_hadi
تعداد ۴۰ عدد کتاب ترگل موجود هست عزیزانی که میتونن مسابقه کتابخوانی برگزار کنند برای ارسال کتب به بنده اطلاع بدن. اولویت با مساجد ،مدارس، کانون های فرهنگی است.
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل وهفتم 🔸 😂 در موارد جدیت کار بسیار جدی بود اما در موارد بسیار آدم بود ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا میخورد😋 یکبار دو نفری دو دست کله پاچه رو خوردند😳 یا اینکه یکی از رفقا برای دعوت سه نفر ۶ عدد مرغ ومقدار زیادی برنج درست کرد که البته آخرش چیزی اضافه نیامد🤔 🔸اما از شوخ طبعی😂 جعفر جنگروی از دوستان ما بود در ایام مجروحیت ابراهیم که به مهمانی افطاری رفته بودیم یکی یکی دوستان را از اتاق مجاور را صدا میزد و پیش ابراهیم می آورد ومیگفت ابراهیم جون ایشون خیلی دوست داشتن شما رو ببینن ابراهیم هم خیلی خورده بود و بخاطر جراحت پایش نشستن وبلند شدن برایش سخت بود ؛ اما حاج جعفر به محض اینکه مینشست با رفیق بعدیش می اومد وتکرارش برای ابراهیم سخت بود با آرامش خاصی به حاج جعفر گفت جعفر جون نوبت ما هم میرسه آخر شب هنگام برگشت جعفر سوار موتور خودش شده بود وبا ما فاصله داشت وقتی رسیدیم ایست بازرسی به نگهبان گفته بود برادر عزیز من جانباز هستم ودوست عزیز بنده از برادران سپاه هستند یک موتور دنبال ما داره میاد که با کمی مکث گفت من چیزی نگم بهتره مواظب خودتون باشید فکر کنم مسلح هست بعد هم حرکت کردیم ورفتیم جلوتر تو پیاده رو ایستادیم و دوتایی میخندیدیم😂😂😂 موتور جعفر رسید چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتند ومتوجه سلاح کمری حاج جعفر شدند اما هرچی میگفت فایده ای نداشت بعد نیم ساعت مسئول گروه آمد و گفت این حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشکر سید الشهدا هستند بچه ها خیلی خجالت کشیده بودند ومعزرت خواهی میکردند حاج جعفر هم با عصبانیت😡 به راه افتاد وقتی به ما رسید وخنده ما رو دید تازه فهمید چه اتفاقی افتاده ابراهیم جلو رفت با خنده روبوسی کرد واخم به هم کشیده اش باز شد😒 جعفر هم خنده اش گرفت😂 .... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔰 🌸در طوری کار می‌کرد که بچه‌ها خسته نشوند. 🌺تلاش می‌کرد که از میان آنها انسانهایی عاشق و تربیت شوند. 🌼همیشه به مربیان تاکید می کرد که بچه ها را به سمت دعوت کنید و نه سمت 🌷 https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به عزیزانی که میگن چرا به تلگرام گیر دادید؟!☝☝ راستی تا حالا فکر کردید چرا کانالها و صفحات در همه ی شبکه های مجازی حتی فیس بوک هم فعال هستند ولی تلگرام رو ترک کرده اند؟! https://eitaa.com/vaqf_hadi
آیا می تواند در مقابل مردان قرآن بخواند؟ ✅پاسخ ▫️حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی): اگر موجب جلب توجه و تهییج نامحرم و یا دیگری‌ گردد جایز نیست. و الا مانعى ندارد. ▫️حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی): اگر بداند اجنبی صدای او را می شنود حرام است صدای خود را نازک و زیبا کند به حدی که عادتا موجب تهییج باشد. ▫️حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی): اگر با آهنگ بخواند اشکال دارد. https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهل وهفتم 🔸 #شوخ_طبعی😂 #ابراهیم در موارد جدیت کار بسیار
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل وهشتم 🔸 برای مراسم ختم شهیدشهبازی راهی یکی از شهر های مرزی شدیم طبق روال وسنت آنجا مراسم از صبح تا ظهر برگزار می شد ظهر هم برای مهمانان آفتابه ولگن می آوردند وبا شستن دستهای آنها با صرف نهار تمام می شد ابراهیم وجواد دو دوست_صمیمی بودند در بالای مجلس باهم نشسته بودند در پایان مجلس صاحب عزا یه ظرف آب ولگن آورد واولین نفری هم که به سراغش رفت ؛ جواد بود وجلوی جواد گذاشت جواد هم از رسم ورسوم مراسم چیزی نمیدانست؛ ابراهیم چیزی در گوش جواد گفت که متوجه نشدم ولی جواد با تعجب گفت جدی میگی؟!!! ابراهیم هم آرام گفت یواش هیچی نگو🤫 بعد به سمت من آمد و خیلی شدید وبدونه صدا خنده میکرد . گفتم چی شده زشته نخند! رو به من گفت به جواد گفتم آفتابه را آوردند سرت را بشور چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد وجواد داشت سرش را زیر آب گرفت جواد در حالی که آب از سر ورویش میچکید به اطرافش نگاه میکرد گفتم چیکار کردی جواد مگر اینجا حمامه بعد چفیه ام رو دادم تا سرش راخشک کنه😬😂 🔸🔷🔸 🔸در یکی از روزها خبر رسید ابراهیم وجواد و رضا گودینی پس از چند روز ماموریت در حال بازگشت هستند از اینکه آنها سالم بودند خیلی خوشحال شدیم لحظاتی بعد ماشین آنها آمد و رضا پیاده شدند بچه ها خوشحال دورشان جمع شده بودند اما جواد را ندیدیم ناگهان یکی از بچه ها سوال کرد آقا ابراهیم جواد کو؟! مکثی کرد ودر حالی که بغض کرده بود گفت جواد.... بعد به عقب ماشین اشاره کرد یک نفر پشت ماشین دراز کشیده بود وسرش پتو داده شده بود ابراهیم ادامه داد جواد...😔 بعد اشک از چشمانش جاری شد😭 سکوت همه جا را فرا گرفته بود چند نفر از بچه ها با گریه داد زدند جوااد ، جوااد وبه سمت عقب ماشین رفتند که ناگهان جواد از خواب پرید😳 جواد هاج واج اطرافش را نگاه میکرد بچه ها باچهره هایی اشک آلود وعصبانی😡 دنبال ابراهیم میگشتند😬 اما ابراهیم سریع به داخل ساختمان رفته بود...😉 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 https://eitaa.com/vaqf_hadi