داستان اماممهدی علیهالسلام
قسمت صد و شصت و یکم
علائم ظهور ۴
توی احادیث شیعه از نشانههای ظهور با عنوان علائم حتمی یاد کردند. اما برخی نویسندهها داخل کتابهاشون از تعبیر علائم غیر حتمی هم استفاده کردهاند. البته سرخود. شک ندارم این تعبیر، ساخته و پرداختۀ ذهن کتابنویسهاست. آخه من هرچی ایندر و اوندر زدم خبری از عبارت غیرحتمی در روایات پیدا نبود. لابد وقتی با انبوه نشانهها مواجه شدند با خودشون گفتند اون دسته از نشانهها که با قیدِ حتمی اومدن، تکلیفشون روشنه و لابد باقی نشانهها هم غیر حتمی هستن.
تا جایی كه من دستگیرم شد، علائم حتمی اینها هستن: نداى آسمانى، خروج سفيانى، خسف بيداء، كشتهشدن نفْس زكيّه، طلوع خورشيد از مغرب و ظهور يمانى.
در رابطه با علائم ظهور یهچیز جالب هم پیدا کردم؛ اونم اینکه احتمال بَدا در نشانهها وجود داره. لازمه اینجا مقداری شرح بِدَم. بدا، يكى از اعتقادات شيعهست. بدا در اینجا به این معناست كه برخى علائم ظهور پیش ما مجهول بوده و درواقع تصوّر ما بر قطعیبودن اونها بوده اما خداوند علائم رو بهگونهای حقیقی ظاهر میکنه. احاديثى داريم كه میگن حتّى در مهمترين نشانههای ظهور هم ممکنه بدا پيش بیاد. دیگه بیهیچ مقدمه میرم سروقتِ مشهورترين نشانۀ ظهور یعنی شورش سفيانى که حجم زیادی از روایات بهش اختصاص پیدا کرده.
داستان از اینجا آغاز میشه که جنگ و درگیری و آشوب و ظلم و تباهی همهجای زمین رو فراگرفته. به هر جای دنیا که نگاه میکنی یکی پرچم حكومتخواهى بلند کرده. این برای اون، شاخ و شونه میکشه و اون برای این. لابهلای این درگیریها ناگهان در یکی از روزهای ماه رجب، بطور همزمان چندتا معترض، قد عَلَم میکنن. یکی به نام يمانى از سرزمین يمن، اونیکی به اسم خراسانی از خراسان و آشوبگری هم به اسم سفیانی از سرزمین شام. مرد یمنی با روشی صلحطلبانه مردم رو به سوی نهضت اماممهدی دعوت میکنه. یکی از کارهای یمانی اینه که فروش سلاح رو حرام اعلام میكنه. اتفاقا در روایات شیعه اومده هنگامى كه پرچم هدایتگر يمانى برافراشته شد، به طرفش برید و بر هيچ مسلمانى روا نيست جلوی یمانی سنگاندازی کنه؛ اگه خداینکرده هر كس چوب لای چرخ یمانی بگذاره قطعا اهل دوزخه.
و اما شرور شامی عثمان نام داره. معروف به سفيانى از نوادگان ابوسفیان. اینطور که میگن از منطقۀ خشک و بیابانی حُمص در سوریه همراه با گروهی هفتنفره دست به آشوب میزنه. بعضیها هم قائلن از بيتالمقدس شروع میکنه. سفیانی مردی بدقیافه، گردنکلفت، ترسناک، کلّهگُنده، آبلهرو که هرکی ببینه خیال میکنه یهچشم داره، با لكّهای سفید در چشم و خُلقی خشن. دربارۀ خشونت سفیانی همین بس که يكى از كنيزانش رو كه ازش بچه هم داره بخاطر اینکه مبادا زن بیچاره جای نحس سفیانی رو لو بده، زنده به گور میکنه! سفیانی هرگز خدا رو عبادت نكرده و هيچوقت مكّه و مدينه رو نديده. قَدَم شوم این هفت شرور شامی به هر آبادی که میرسه مردم از ترس، پابهفرار میگذارن. خیلیزود پنج منطقۀ دمشق، حُمص، فلسطين، اردن و قِنَّسرين به تصرف این هفت شرور درمیاد. مدت حكومت سفيانى طولانی نیست. از نُه ماه تا سه سال و نيم نوشتند. نفهمیدم چرا اما ترجیعبندِ حرفهاش اینه که خدايا! انتقامم رو از مردم میگيرم، هر چند با رفتن به داخل شعلۀ آتیش باشه. همان ابتدای شورش، لشكرى با هفتاد هزار سرباز شامی روانۀ كوفه میكنه. تعداد زیادی از اهالی کوفه در این درگیری به قتل میرسن. عدّهای هم به دار مجازات کشیده میشن. دربارهٔ چرایی این کار وحشتناک، چیزی در کتابها پیدا نکردم. توی همین آشوب و جنگ، سپاهیانی با پرچمهايى بهدست از سمت خراسان برای کمک به اهل کوفه یورش میارن. بین خراسانیها تعدادی از یاران اماممهدی هم حضور دارند. اتفاقا مردى ایرانی که مقيم كوفه بوده با دیدن پرچمهای خراسانی قُوّت میگیره و از داخل کوفه دست به قیام میزنه. اما مرد ایرانی بین راه کوفه به نجف توسط فرمانده سپاه سفیانی به شهادت میرسه.
الغيبةللطوسی: ص ۲۵۳ ح ۱۳، الإرشاد: ج ۲ ص ۳۷۵، الهداية الكبرى: ص ۴۰۲، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۸۸، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴، الغيبةللنعمانى: ص ۳۰۱، رجال النجاشى: ج ۲ ص ۲۲۶ و ۲۱۶، منتخب الأثر: ج ۳ ص ۱۰۳ - ۱۱۱ و ۲۸۴ - ۲۸۸، المسند: ج ۱ ص ۲۴۲ و ۲۹۸ و ج ۲ ص ۹۵ و ۱۰۴ و ج ۴ ص ۷ - ۶ و ج ۵ ص ۱۴۵ و ۳۸۹، صحيح مسلم: ج ۱ ص ۱۳۸ و ج ۸ ص ۱۸۰ - ۱۷۹ و ۱۹۵، سنن الترمذى: ج ۴ ص ۵۰۷ و ۵۰۸، تفسير المنار: ج ۳ ص ۳۱۷.
ادامه دارد...
داستان اماممهدی علیهالسلام
قسمت صد و شصت و دو
علائم ظهور ۵
سرعت تحوّلات بالاست. توی شهر مدینه حوادثی در جریانه. برخی اخبار میگن اماممهدی ساکنِ کوه رَضْویٰ در منطقۀ یَنبُع در غرب مدینهست. در شرایطی که نااميدیِ مردم از ظهور اماممهدی به اوج خود رسیده، ناگهان حضرت ظهور میکنه. البته من جلوتر به داستان ظهور میرسم. فعلا ناچارم بطور گذرا اشارهای داشته باشم.
امام به همراه تعدادی از یارانش با میراث رسول خدا شامل شمشير، زره، عمامه، ردا، چوبدستی، پرچم، ابزارآلات جنگى و زين اسب از مدینه به قصد مکه خارج میشه. حضرت حجّت توی راه مکه برای اصحاب طیّ سخنانی میگه: اهالی مکه علاقهای به من ندارن، بااینحال برای هدایتشون نمایندهای به مکه میفرستم.
امام بعد از این سخنرانی کوتاه، یکی از یارانش به نام محمّدبنحسن، معروف به نفْسزكيّه رو صدا میزنه و میگه: به مکّه برو و از قول من به مردم بگو: "ما خاندان رحمت، معدن رسالت و خلافت و فرزندان محمّد و از نسل پيامبران هستيم. بعد از وفات پيامبر تا به امروز در حق ما ظلم و ستم شده. اما حالا از شما يارى میخواهيم".
نفْسزكيّه بعد از خداحافظی به مکه میره. طولی نمیکشه فرستادۀ امام وارد مکه و مسجدالحرام میشه. اما خیلی زود به اسارت عوامل سفیانی درمیاد. آشوبگران قسیالقلب به طرز فجیعی، فرستادۀ اماممهدی رو بین حجرالاسود و مقام ابراهیم به شهادت میرسونن. سر بریدهٔ نفْسزكيّه براى سفيانی به شام فرستاده میشه. سفیانی با اطلاع از تحولات سرزمین حجاز بیدرنگ لشکری نیرومند و خونخوار راهیِ مکه میکنه. سپاهِ سفیانی در بین راه، وارد مدينه شده و به كشتاری کمسابقه دست میزنن. توی این درگیری یکی از دوستان اماممهدی که مردى پاک از نسل اهلبیت بوده در نقطهای به اسم اَحجار الزَّيت که معمولا نماز باران در اونجا خونده میشد به شهادت میرسه. البته بعضیها قائلن شهید محلّۀ اَحجار الزَّیت، نفْسزكيّه بوده.
بههرحال نزدیکهای مکه خبر شهادتِ نفْسزكيّه به اطلاع امام داده میشه. حضرت که متاثر بود در جمع سیصد و سیزده نفر از یارانِ خود به این جملهٔ کوتاه بسنده میکنه که من به شما نگفتم اهل مکّه علاقهای به ما ندارن؟!
بعد از این فرمایش، یاران امام که به شمار جنگاوران بدر بودند از گردنۀ طُوى در ورودى مكّه بدون هیچگونه درگیری در رکاب اماممهدی وارد مسجد الحرام میشن. حضرت حجّت پیش از اینکه دست به کاری بزنه، چهار ركعت نماز در کنار مقام ابراهيم اقامه میکنه و سحرگاه جمعه مصادف با بیست و سوم ماه مبارک رمضان نزدیکهای طلوع خورشید همونجا در حلقۀ یاران، عمامۀ رسولالله بر سر گذاشته و ردای پیامبر به تن میکنه. سپس زره نظامی پوشیده و با شمشیری از نیام کشیده، پرچمبهدست به حجرالأسود تكيه داده و آغاز به صحبت میکنه. امام بعد از حمد و ثناى الهى به پيامبر صلوات میفرسته و صحبتهای بیسابقهای به زبان جاری میکنه. مهمترین بخش از فرمایش امام اینه که از خدا اجازۀ ظهور میخوام. به محض این درخواست، ندایی آسمانی با این محتوا در همه جای دنیا میپیچه كه: "حق پیش اماممهدی و پیروانشه. خداوند، دلهاى شيعيان رو التیام میده و خشم از دلهاشون میبره. دوران حكومت زورگوها به پايان رسيده و كار به دست بهترين فرد از امّت محمّد افتاده. امروز روز شادى فرزندان و پيروان علیست. هرچه زودتر خودتون رو به مكّه برسونيد".
علاوه بر این ندای آسمانی، جناب جبرئیل به فرمان خدا سهبار تکرار میکنه که "الان هنگام قیام قائم فرا رسیده". پیام فرشتهٔ وحی به همه جای دنیا میرسه. به گونهای که حتی دختركانِ در كُنج خونهها هم این صدا رو میشنوَن و تحت تاثیر این سروش آسمانی تلاش میکنن تا پدر و برادرهاشون رو هم برای کمک به اماممهدی تشویق کنن. ندایی که آدمِ خوابيده رو بيدار و مرد بيدار رو میترسونه. در اون لحظه، خوابيدهها بلند میشن روی پاشون وایمیستن. ايستادهها هم از بیحسّیِ پاهاشون بهناچار میشینن. کسی از جایی که هست جُم نمیخوره. مردم چنان بیحركت میشن كه انگاری پرندهای روی سرشون نشسته.
الغيبةللطوسی: ص ۲۵۳ ح ۱۳، الإرشاد: ج ۲ ص ۳۷۵، الهداية الكبرى: ص ۴۰۲، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۸۸، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴، الغيبةللنعمانى: ص ۳۰۱، رجال النجاشى: ج ۲ ص ۲۲۶ و ۲۱۶، منتخب الأثر: ج ۳ ص ۱۰۳ - ۱۱۱ و ۲۸۴ - ۲۸۸، المسند: ج ۱ ص ۲۴۲ و ۲۹۸ و ج ۲ ص ۹۵ و ۱۰۴ و ج ۴ ص ۷ - ۶ و ج ۵ ص ۱۴۵ و ۳۸۹، صحيح مسلم: ج ۱ ص ۱۳۸ و ج ۸ ص ۱۸۰ - ۱۷۹ و ۱۹۵، سنن الترمذى: ج ۴ ص ۵۰۷ و ۵۰۸، تفسير المنار: ج ۳ ص ۳۱۷.
ادامه دارد...
داستان اماممهدی علیهالسلام
قسمت صد و شصت و سه
علائم ظهور ۶
ندای آسمونی یجوریه كه همهٔ مردم دنیا با هر زبونی که حرف میزنن متوجه پیام میشن. به محض انتشار این سروش الهی، سر و کلّۀ مخالف اصلی اماممهدی یعنی ابليس از دور پیدا میشه. او بیکار نمینشینه و با همهٔ امکاناتی که در اختیار داره، دست به ایجاد شک و تردید میزنه. متاسفانه خیلیها تحتتاثیر القائاتش قرار میگیرن. ابلیس موفق میشه آدمهای زیادی رو به شک بندازه و نهایتا جهنّمی کنه! از حربهٔ جنگ روانی استفاده میکنه و با هوچیگری قشقرق راه میندازه که آی مردم! چه نشستید که کشتند و غارت کردند و بردند!! گاهی که میخواد از عواطف و احساسات مردم سوء استفاده کنه دست به کشتهسازی دروغین میزنه كه فلانی مظلومانه كشته شد.
تا مدتی این دو ندا کم و بیش به گوش مردم میرسه. یکی نداى آسمانیِ جبرئيل که به طرف اماممهدی دعوت میکنه و دیگری وسوسههای فتنهانگیز ابلیس. تکلیف روشنه. باید از نداى فرشتهٔ وحی اطاعت و از دعوت ابلیس دوری کرد. حتی وقتی جبرئیل ندا سر میده که حق با على و پيروانشه، ابليس بیکار نمینشینه و با دامنزدن به فتنههای مذهبی، ندا سر میده که حق با عثمان و پيروانشه. متاسفانه باطلانديشان متعصّب شک میكنن.
مطالعه و دونستن این چیزها خیلی خوب و لازمه. آخه در اون بلبشو طبیعتا کسانی نجات پیدا میکنن که از قبل با چند و چون حوادث آشنا باشن. خوبی این حرفها اینه که به کمک روایات اهلبیت میفهمیم راست و دروغ چیه و راستگو و دروغگو کیه.
بعد از اين ندای آسمانی، مردمان بسیاری از گوشه و کنار جهان راهیِ شهر مکّه میشن. از مصر از شام از زاهدان از عراق و خیلی نواحی دیگه. مجاهدانی که در طول زندگی، خلوتگزین شب و شير روز بودند. انسانهای پارسایی که دلهاشون مانند پارۀ آهن بوده، بین حجرالأسود و مقام ابراهيم با اماممهدی بيعت میكنن.
حضرت چند صباحی در مکه میمونن تا شیعیان برسن. بعدها میگم که دين و قرآن و اسلام و مسلمونها با وجود اماممهدی عزّت پیدا میکنن. شرک و اهلش خوار میشن. به كسى تازيانه نمیزنه، جز برای اجراى حدّ الهى. خداوند به دست او همهٔ بدعتها رو محو و فتنهها رو از بین میبره. اسيران مسلمون هر جای دنیا كه باشن به وطن بر میگردن.
فعلا برگردم به ادامهٔ داستان. تعدادی از اهالی شام که از دست ظلم و ستم سفیانی به ستوه اومدن راهی مکه میشن. از طرفی خبر تحولات مکه به گوش لشکر نیرومند و خونخوار سفیانی در مدینه رسیده. این میشه که سپاهان سفیانی فیالفور برای مقابله با اماممهدی راهیِ مکه میشن. در این شرایط ساداتی از نسل امامعلى که هنوز مخفیانه در مدينه موندن، اونها هم بهناچار به مكّه فرار میکنن. اماممهدی در شهر مكّه بر اساس قرآن و سنّت پيامبر از مردم بيعت میگيره و حکمرانی میکنه. امام با اطلاع از حرکت سپاه سفیانی، یکی از یارانش رو به عنوان حاکم توی مكّه میذاره و خودش به طرف مدينه حركت میكنه. اما هنوز از مکه دور نشده که خبر ترور و شهادت حاکم مکه به گوش حضرت میرسه. امام به مکه بر میگرده و بعد از قصاص قاتل، مجددا به طرف مدینه راه میوفته. توی راه، هرگاه فرصتی دست میده مردم رو به كتاب خدا، سنّت پيامبر، ولايت علىبنابیطالب و بيزارى از دشمن امامعلی دعوت میکنه. تا اين كه به بیابانی به اسم بيداء میرسن. از طرف مدینه هم لشکر با کرّ و فَرّ سفيانى وارد همین سرزمین بیداء شده و به شکل حیرتانگیزی گرفتار حادثۀ عجیبی میشن. اینطور که نقل شده، ناگهان منادیای از آسمان، ندا سر میده: اى بيداء! اين قوم رو هلاک كن.
به محض شنیدهشدنِ این سروش آسمانی، زمین دهان باز میکنه و سپاه سفیانی همگى در زمين فرو میرن، جز دو نفر به نامهای وَتر و وُتَير از قبيلۀ مراد که زنده میمونن و مردم رو از اونچه بر سر همراهانشون اومده، آگاه میکنن. این حادثۀ عجیب یکی از علائم حتمی ظهور اماممهدی به حساب میاد. بعد از این واقعۀ عظیم، برای اینکه اهالیِ مدینه، آسودهخاطر به شهرشون برگردن، به دستور اماممهدی لشكرى روانۀ مدينه میشه تا اونجا رو امن كنه. همینطور هم میشه و نهایتا خود حضرت به مکه بر میگرده.
الغيبةللطوسی: ص ۲۵۳ ح ۱۳، الإرشاد: ج ۲ ص ۳۷۵، الهداية الكبرى: ص ۴۰۲، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۸۸، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴، الغيبةللنعمانى: ص ۳۰۱، رجال النجاشى: ج ۲ ص ۲۲۶ و ۲۱۶، منتخب الأثر: ج ۳ ص ۱۰۳ - ۱۱۱ و ۲۸۴ - ۲۸۸، المسند: ج ۱ ص ۲۴۲ و ۲۹۸ و ج ۲ ص ۹۵ و ۱۰۴ و ج ۴ ص ۷ - ۶ و ج ۵ ص ۱۴۵ و ۳۸۹، صحيح مسلم: ج ۱ ص ۱۳۸ و ج ۸ ص ۱۸۰ - ۱۷۹ و ۱۹۵، سنن الترمذى: ج ۴ ص ۵۰۷ و ۵۰۸، تفسير المنار: ج ۳ ص ۳۱۷.
ادامه دارد...
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨دوستان خوبم! در این شب قدر بهترینها رو براتون آرزو میکنم، حاجتروا باشید✨
@talabehtehrani
داستان اماممهدی علیهالسلام
قسمت صد و شصت و چهار
علائم ظهور ۷
خبر شکست و به زمین فرورفتنِ سپاه سفیانی به گوش سفیانی در شام میرسه. روزها میگذره تا اینکه بالاخره روز شنبه مصادف با دهم محرّم و عاشورا یعنی روز قیام و حرکت حضرت مهدی فرا میرسه. همان روز شهادت مظلومانۀ حسینبنعلی. در این روز قیام عدالتگستر و جهانی اماممهدى آغاز میشه. فردی به اسم شعيببنصالح به پرچمداری سپاه اماممهدی انتخاب میشه. حضرت بین حجرالأسود و مقام ابراهيم ایستاده. جبرئيل سمت راست، ملازم ایشونن که ناگهان ندا سر میده: "بيعت، از آنِ خداست".
وقت حرکت فرا رسیده. مقصد کوفهست. سفیانی به طرف کوفه لشکرکشی کرده. اماممهدی، وقت صبح به منطقۀ نُخَيله در اطراف كوفه میرسه. وارد مسجد ابراهيم در نخيله شده و دو ركعت نماز اقامه میکنه. سفیانی که قبلتر به کوفه رسیده، با خیلیهای دیگه، همگی برای جنگ با اماممهدی به سمت نُخَیله حرکت میکنن. سپاه سفیانی به نُخَیله نزدیک میشن. اماممهدی به چندتا از يارانش فرمان میده تا به سوى اين طغيانگر رفته و به سوی قرآن و سنّت پيامبر دعوتش کنن. براساس برخی گزارشها گویا سفيانى متمایل به بيعت و تسليم میشه؛ ولى قبيلۀ كلب كه داییهاى سفیانی هستن به اعتراض هوار میکشن كه چیکار دای میکنی؟!! به خدا سوگند که باهات همراه نمیشیم.
سفيانى که ظاهراً مردد بهنظر میرسه به بزرگانِ قبیلۀ کلب از جمله به داییها میگه: حالا من چیكار كنم؟ بزرگانِ قبیلۀ کلب و داییها در جواب میگن: تنها راه، جنگ با مهدی و رو در رو شدن با اونه. سفیانی هم به حرف داییهاش گوش میده و راهی جنگ و رویارویی با املممهدی میشه. امام یهبار دیگه به سفیانی هشدار میده که مراقب باش! من اونچه لازم بود، به تو گفتم. اما هشدارهای امام موثر واقع نمیشه. نهایتا امام با لحنی توبیخانه خطاب به سفیانی میگه: آمادهباش که فردا صبح با تو میجنگم.
اماممهدی، صبحزود وارد نبرد با سفیانی میشه. بعد از نبردی سخت و دلهرهآور نهایتا سفیانی به اسارت امام درمیاد و به دست خود حضرت کشته میشه. بعد از قتل سفیانی، امام وارد کوفه میشن. هيچ مؤمنى در جهان نمیمونه، جز اینكه به كوفه میاد يا آرزوی اومدن به کوفه رو داره. امام بعد از استقرار در کوفه، سيصد و ده نفر از اصحابش رو براى ادارۀ نقاط مختلف جهان، روانۀ سرزمینهای دور میكنه. دستهاى از یاران امام راهی سرزمینهای روم میشن تا فراریهای سپاه سفیانی رو که به اون نواحی پناهنده شدن از رومیها تحویل بگیرن. فرستادههای امام به مرزهای روم میرسن و به مرزبانان رومی میگن: همكيشان ما رو تحویل بدین! امّا رومیها از پسدادنِ فراریها خوددارى میكنن و با پررویی میگن: ما چنين کاری نمیکنيم. فرستادههای اماممهدی سماجت به خرج داده و میگن: به خدا سوگند، اگه امام به ما فرمان بده، با شما میجنگيم. رومیها وقتی اصرارِ یاران اماممهدی رو میبینن، پیش فرمانرواشون میرن تا کسب تکلیف کنن. فرمانروای روم که به نظر آدم پختهای میاد به مرزبانها میگه: بريد همكيشانشون رو بهشون بدید. اینطور که من میبینم اينها با قدرتى بزرگ اومدند و دستبردار نیستن.
الغيبةللطوسی: ص ۲۵۳ ح ۱۳، الإرشاد: ج ۲ ص ۳۷۵، الهداية الكبرى: ص ۴۰۲، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۸۸، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴، الغيبةللنعمانى: ص ۳۰۱، رجال النجاشى: ج ۲ ص ۲۲۶ و ۲۱۶، منتخب الأثر: ج ۳ ص ۱۰۳ - ۱۱۱ و ۲۸۴ - ۲۸۸، المسند: ج ۱ ص ۲۴۲ و ۲۹۸ و ج ۲ ص ۹۵ و ۱۰۴ و ج ۴ ص ۷ - ۶ و ج ۵ ص ۱۴۵ و ۳۸۹، صحيح مسلم: ج ۱ ص ۱۳۸ و ج ۸ ص ۱۸۰ - ۱۷۹ و ۱۹۵، سنن الترمذى: ج ۴ ص ۵۰۷ و ۵۰۸، تفسير المنار: ج ۳ ص ۳۱۷.
ادامه دارد...
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد شهید مرتضی مطهری: یک شخص مادی که منکر خدا بود این داستان را در کتاب داستان راستان خوانده بود و اشکش جاری شده بود...
@talabehtehrani