طلبه مجاهد
اینجا که من نشستهام، مقدس و منزه است. حال و هوایش به طرز عجیبی بوی بهشت میدهد و دردهای آدمی را التیام میبخشد.
اینجا که من نشستهام، عدهای نماز میخوانند. عدهای محراب را بوسهباران میکنند. عدهای غرق تماشا هستند و عدهی دیگری چون من، محو خیالاتند.
کنجِ کنجِ کنجِ مسجد جمکران نشستهام، درست جایی که کسی نمیتواند مرا ببیند و من اما خیره به همهآدمها به تمام فضای زیبایِ مسجد اشراف دارم .. در نزدیکی های من خانم جوانی اشک میریزد و آهسته آهسته با مولایش نجوا میکند. نمیدانم چه میگوید؟ چه میخواهد؟ اصلا چیزی میخواهد؟ برای خاطر خواسته و مراد دلش اینطور ناله سر داده است؟ غصه اش غصهی دنیاست یا دردِ فراق مولایمان مهدی، روی دلش سنگینی میکند؟ نمیدانم. . و چه خوشبخت است اگر دلواپسی و اشک و نالهاش برای آن باشد که بخواهد ظهور حضرت حجت به تعجیل بیافتد .
راستی! قدیمترها از بزرگتر ها میشنیدم که میگفتند آدمیزاد اگر درد بزرگی داشته باشد؛ درد های کوچک و ریزه ریزهاش را رها میکند و میچسبد به همان زخم عمیقتر... و برای بهبود همان زخم میدود و تلاش میکند.
من اما ماندهام در کار آدمها، چطور میشود درد به این بزرگی را داشت و برای چیزهای کوچک و بیاهمیت دنیا ضجه زد..؟ مگر نه آنکه قلب ما میتپد به عشق مولایمان مهدی و مگر نه آنکه زندهایم و نفس میکشیم و روزگار میگذرانیم به عشق دیدار یار غایبمان که بیهمتا ترینِ آدمهاست؟ پس کجاست اشک ها و ناله ها و التماسهایمان در پیشگاه خداوند؟ چرا نمیمیریم از غصهی کودکان فلسطینی که اگر ظهور منجی عالم بشریت اتفاق میافتاد دیگر لازم نبود که تا به این اندازه رنج و سختی را تحمل کنند ..؟
خسته ام. خسته از خودم و تنی که چسبیده به دنیاخواهی و ذلت امانش را بریده. کاش خدا به ما طعم شیرینِ عشق و محبتِ حقیقی امامِ عزیزمان را بچشاند تا رهایمان کند از تلخی روزگار و دردهایش :)
#طلبهیجوانِحزباللهی
#قم | #جمکران | #فرج