eitaa logo
-طَلَبِه‌ْمُجْاٰهِدْ-
556 دنبال‌کننده
971 عکس
724 ویدیو
11 فایل
"بسمِ رَبِّ کعبه" _کانال شیخ الف -کاف✨ _طلبه؛مشغول کار فرهنگی و جهادی _فعال رسانه _نویسنده و شاعر 📝 _کپی ؟با ذکرِ صلوات حله :) -جَهتِ نظراتِ ارزشمندتون:🪴 https://daigo.ir/secret/5924583088
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ گفتن مجری برنامه میشی؟ گفتم میشم‌. ۶ ساله که اواسط پائیز توفیق پیدا میکنم تا توی جمع طلبه‌های پایه اولی حضور پیدا کنم و توی همایش‌هاشون اجرا کنم. از شهدا بگم و از بزرگان مسیر طلبگی که با عشق رسیدن به معبود. خب، چی از این بهتر و قشنگ‌تر ؟ سه روز کنار آدم‌هایی بودم که پر از شور و شوق بودن. یاد روزهای اول طلبگی خودم افتادم. همون روزهایی که خواب و خوراکم شده بود درس و کارهای فرهنگی‌. همون روزهایی که آخر هفته هاش با گلزار شهدا و دعای کمیل می‌گذشت و صبح‌هاش با زیارت عاشورا و دعای عهد! |
‌ خیلی یهویی قسمتمون شد .. داریم میریم به سمت شیراز برای تبلیغ‌. اینم انگار هدیه حضرت زهرا س بود به ما :) سعی میکنم همه چیو براتون تعریف کنم!🌿
دست قضا ما رو به سمتی برد که فکرشو نمیکردیم و شاید زیاد دلمون نبود. اما در هر کار خدا حکمتی ست.
‌ این دیوار حکایت‌گر بود .. قصه‌ای را میگفت که غصه ای را خلق کرده بود :) [ دیوار حرم مطهر حضرت شاهچراغ ] ‌
‌‌ چه خوبه اینجا .. آدم آروم میشه. آرومِ آرومِ آروم به دور از همه‌ی هیاهو ها و سر و صداهای دنیایی، پناه می‌بره به آغوش حضرت شاهچراغ. ‌‌ |
‌ چند هفته پیش به محض اینکه رسیدم حرم، ناخودآگاه و خیلی یهویی یاد یکی از رفیقام افتادم. به طوری که توی قلبم حزنی حس کردم و انگار یکی توی گوشم گفت که حال رفیقت خوب نیست .. گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه امروز دو تا لیوان چایی ریختم و نشستیم به حرف زدن. فهمیدم که اون روز، کنار حرم حضرت معصومه س بیخودی ذهنم مشغول نشده بود و جدی جدی رفیقم غرق غم و مشکلات شده بود. و من؟ بی‌خبر بودم! امروز اما یک دل سیر برام حرف زد. سبک شد انگار. توی چشماش غم بود و توی صداش بغض. اما بعد یک ساعت حرف زدن هم من خیالم راحت شد هم اون. ولی ناراحتم از این حیاتی که داره بیتفاوتمون‌ میکنه. بیایید بیشتر مراقب دوستانمون باشیم :) ‌ |
مختصری از یک زندگیِ طلبگیِ معمولی . پ.ن : خوش به حال طلبه‌هایی که غیر معمولی هستند . هم درس ، هم تبلیغ ، هم پژوهش ، هم تدریس و هم فعالیت‌های متفرقه رو باهم دارند ‌! ✍🏻
‌ وقتی اولویت حیاتَت‌ در این دنیا، رضایت شد؛ وقتی تنها برای خاطرِ لبخندِ ایشان روزگار گذراندی و عمر را فدا نمودی، آن وقت شیعه‌ی حقیقی هستی. هرآنچه غیر او و رضایتش در قلبت سبز شد و جوانه زد؛ علف هرز است و باید نابودش کنی! بسیاری از تکَلُف‌ها و سختی‌هایی که در زندگی بر خودمان، خانواده‌مان، همسرمان و فرزندانمان تحمیل میکنیم، ریشه اش همین فاصله‌های زیاد بین دل و قلبمان با امام عزیزمان است... مهمان می‌آید، چند مدل غذا و دسر آماده می‌کنیم؛ برا طبق نظر و حرف و خواسته‌ی مردم خانه و زندگیمان را طراحی میکنیم؛ با مد پیش می‌رویم و مشویشم که مبادا لحظه‌ای از اطرافیانمان در مسائل مادی عقب بیافتیم.. همه و همه اش تکَلُفی بیجا و عبس است! عملی‌ست بیهوده و دنیایی که جز شرّ و بدی نتیجه‌‌ای ندارد. دل باید متعلق باشد به امام زمان و تنها به خواسته‌ی او بیاندیشد! والا به قول استادمان چه اشکالی دارد اگر میهمان که آمد و بر سر سفره نشست؛ همان غذایی را برایش بیاوریم که در خلوت خودمان میخوریم؟ چه اشکالی دارد اگر جهیزیه دخترمان را اسلامی تهیه کنیم و به تجملات بی پایه و اساس بها ندهیم؟ چه اشکای دارد اگر عروسی‌ هایمان را در تالارهای میلیاردی نگیریم و طبق آنچه در عرف، ارزش شده است عمل نکنیم؟ رضایت مولایمان مهدی، رضایت خداوندگار عالم است و خدا امر فرموده به قناعت و تقوا و دوری از تجملات دنیایی... کمی نزدیک تر به آسمان باشیم! زمین و زمینی‌ها بمانند برای همین دنیایی محدود.
-طَلَبِه‌ْمُجْاٰهِدْ-
سفر به سمت مقصدی بی‌همتا ..
‌ بعضی‌ وقت‌ها ما هیچ کاره‌ایم. هیچ‌کاره‌ی هیچ‌کاره ... برنامه ریختن‌هایمان برای زندگی یک چیز است و آنچه رقم می‌خورد؛ چیز دیگری ...! فکرش را نمیکردم که در آخرین شب از ماه رجب، در مسیر بی‌همتای راهیان نور باشم و شب را در خاک مقدسی به صبح برسانم که روزگاری شهدا در آن قدم گذاشته‌اند. الحمدالله علی کل حال :) همین !
✍ مگر یک‌طلبه (حقیقی) چه می خواهد؟! چه خواسته و چه اهدافی دارد؟ و برای چه مبارزه می کند و می ماند؟! و برای چه تلاش می کند و به جان میخرد خیلی از چیزهایی که من و شما از آن آگاهیم و.... 👈که یک عده یی در این میان هستندتا طلبه به آنچه می خواهد نرسد... مگر می شود؟ مگر داریم؟ 👈یک عده یی که نمی گذارند طلبه به خواسته و اهدافش برسد... در این مبارزه، خنجر از پشت می زنند و او را درمانده می کنند؟! 👈طلبه مگر چقدر طاقت دارد؟! چقدر می تواند؟! ✍طلبه را که نباید در ذهن گنده کرد... 👈طلبه انسان است... دردش بگیرد، درد می کشد... گاهی نیاز به درمان دارد اما یک عده یی با آنکه حکم درمان را دارند، درداند... در واقع از آنها درمانی نمی بینیم... سراسر همه دردند... مانند یک قصه تلخ که نگفتنش بهتر!!! 👈چرا... سوال بی پاسخ! ✍یک عده یی برای طلبگی کم گذاشته اند... با آنکه طلبه اند، طلبگی نکرده اند... بخاطر همین از ادعا و ادایشان چیزی حاصل نمی شود... پای کردار و رفتارشان هم نوشته نمی شود ماشاءالله، خدا قبول کند...برکت دهد....تقبل الله! ✍یک عده یی با آنکه طلبه اند، مسئول اند ... مسئول رسیدگی به احوالات طلبه... اصلا آمده اند که احوالات طلبه را درک کنند نه اینکه او را دَک کنند... اما آنها بیشتر مسئول بودند تا طلبه یی همدرد طلبه! این مسئول بودن باید کمک حالی شود به احوالات طلبه... یک عده یی از این مسئولان اما... بد مسئولانی اند... بد!!!! 👈 طلابی که در حقیقت از جان و مال و وقت وزندگی شان و... مایه می گذارند و تلاش می کنند... از خستگی کارشان، خوابشان می گیرد در لحظه... کم نمی گذارند... دغدغه مند هستند... بیکار ننشسته اند می کنند و.... 👈 در خیلی مواقع ! یعنی تنهایشان می گذارند... پشتشان خالی می شود... 👈 اینها عیب است... جفاستـ.... ما در این چیزها را نداریم و نباید داشته باشیمـ... حداقل سعی شود برای اینان اگر مسیر نمی گذارید... سنگ مسیرشان نشوید...با شما هستم...خودمانی های خودِ ما!!! ✍ نباید سر گفتن درددلهایش(مشکلاتش) و اصلا حرفهایش بماند یا کند یا اصلا کنار بکشد... طلاب را باید فهمید... باید آنها را شناخت... برخی طلاب نه تن پرورند نه بی خیال نه تنبل و نه از کار دررو....و نه....! 👈 طلبه را دست کم نگیرید هر چند طلبه بودن وطلبگی به هیچ وجه کم نیست... گاهی به جای حرفـ، عمل کنیم... گاهی نگاه مان از پشت صندلی مان نباشد... گاهی پایبند به قانون هایی که هست غافل از احوالاتشان نشویم... ... این مسئولیت بالاخره جواب دارد... 🚨کپی بدون ذکر منبع ممنوع است🚨 🌻دوستان طلبه خود را دعوت کنید🌻
‌ کلا زندگی اینجوریه که باید پا روی دلت بزاری. حالا ممکنه دلت نخواد کاری انجام بدی. اما اون کار درست و حق باشه! و تو باید بر خلاف میل باطنی بری سمت اون کار. یا مثلا دل و قلبت با کاری موافق باشه و تو برای خدا باید اون کارو کلا رها کنی! سخته دیگه‌.. واقعا دشواره. مثلا همین طلبگی. آدم میتونه مسیر دیگه ای رو انتخاب کنه و تهش به نقطه ای برسه که هم از لحاظ اجتماعی هم از لحاظ مادی، حسابی به اوج برسه.. و خیلی از سختی هایی رو که ممکنه توی این مسیر بکشه، توی اون راه نکشه. اما آدمیزاد میاد پا روی خیلی چیزها میزاره و مسیر سختی رو انتخاب میکنه که رسالت های سنگینی هم داره! تازه بعد از طلبگی هم باید خیلی چیزهارو بوسید و گذاشت کنار. مثلا خجالت.. طلبه ای که وظیفه‌اش تبیینِ باید هر لحظه و هر ثانیه تو دل مردم باشه و حقیقت رو بهشون بگه. و اگه خجالتیه پا روی دلش بزاره‌‌. خجالتشو قورت بده و با مردم ارتباط بگیره. ‌ پ.ن : اینارو گفتم چون لازم بود یکی بیاد و همین چیزهارو بهم بگه. جدیدا اون قدری که لازمه برای مردم وقت نمیزارم. حتی همین کانالم از دستم در رفته. باید پا روی دلم بزارم... شما هم بزارید 🌱•
-طَلَبِه‌ْمُجْاٰهِدْ-
‌ ‌سه شنبه بود. سه شنبه‌ی اولین هفته‌ای که ما با کوله باری از امید و یک دنیا خستگی از سفر تبلیغی بازگشته بودیم. سه‌شنبه‌ی همان هفته‌ای که همه‌اش دویدن بود و دویدن. یک ماه از منزل دور بودیم و حالا که رسیده بودیم به او باید فقط می‌دویدیم تا کارها عقب نیافتد‌. شستن لباسها، جا به جا کردن یک ساک کتابی که با خود برده بودیم، سر و سامان دادن به خوراکی ها و خیلی کارهای دیگر که گفتنشان هم جسم آدمی را خسته می‌کند. چه رسد به انجام دادنشان. سه شنبه؛ ساعت ۱۱ صبح دومین کلاسم شروع شد. با این عنوان [ روش کلاسداری تبلیغی ]. ده دقیقه ی اول مات بودم و حیران. ده دقیقه‌ی دوم شاد بودم و مسرور و تا آخر کلاس محو بودم در نکاتی که استاد میگفت و نظرات ارزشمندی که دوستان طلبه‌ام در کلاس ارائه می‌دادند. بعد از گذشت یک ماه از شروع ترم جدید، هفته ی گذشته نخستین باری بود که سرکلاس حاضر می‌شدم. اما آن چنان دل بسته بودم به نکات و فضای شیرینش که گویی سه سال را در این محفل گذرانده ام. بگذریم! این هفته هم به روز سه شنبه رسید و بار دیگر در این کلاس حاضر شدم. با لبخند، شوق، احساس رضایت و کنجکاوی شدید و غیر قابل وصف امروز را هم پشت سر گذاشتم. با این تفاوت که این هفته باید ده دقیقه‌ای در کلاس محتوایی ارائه میدادم و تصور میکردم استادِ کلاسی هستم. از نتیجه عبور میکنم اما شیرینی‌اش آن بود که بعد از ارائه‌ی مطالب توسط استاد بزرگوار و دوستان مهربانم هم مورد نقد قرار گرفتم و هم نقاط قوت کلاسداری خودم را دریافت کردم... این کلاس جز آن دسته از کلاسهایی‌ست که از آدم، دل می‌برد :)♡