eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
10.7هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ⚫️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... ▪️ ... اگر ز قافله دوریم، خوب می دانیم ولی به لطف شما هر سال جا نمی مانیم و باز هم به نگاه محبتت امسال کنار سفره ى این فاطمیه مهمانیم هزار فاطمیه رفته و نیامده ای نگو که باز بدون تو روضه می خوانیم بیا که در گذر گردباد این دنیا در انتظار شروع بهار و بارانیم قسم به ساحل چشمان ابری ات عمریست به لطف بارش چشم شماست گریانیم 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما... @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 تک تکِ اعمالِ دینی و ذکر هایی که در روایات به گفتنشون توصیه شده، برای "به آرامش رسیدنِ انسان" هست. 🌺 مثلاً یکی از ذکرهایی که اهل بیت علیهم السلام خیلی بهش تأکید کردن، تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هست.
🌹امام صادق علیه السلام فرمود: ✨{ تسبیحاتِ حضرت زهرا سلام الله علیها پیش من از هزار رکعت نمازِ مستحبی بالاتر هست. }✨ و روایات خیلی جالب دیگه ای که در این زمینه وجود داره.
🔹واقعاً چرا انقدر بر گفتنِ این تسبیحات تاکید شده؟ ✅ یکی از مهم ترین علّت هاش اینه که "گفتنِ این تسبیحات فوق العاده آدم رو آروم می کنه....."
وقتی مدام تکرار میکنی و میگی الله اکبر....الله اکبر.... خدا بزرگه.... 😌 هی به خودت میگی خدا بزرگه نگران نباش....☺️ 💓 همه چی دستِ اونه.... الله اکبر.... آروم باش...
بعدش میگی الحمدلله... 😌💗 خدا رو شکر... ✅خدایا ممنونتم بهم آرامش میدی...💞 ممنونتم بهم حیات دادی... ممنونتم اجازه دادی باهات حرف بزنم...😍 الحمد لله... آروم آروم وجودت میشه سرشار از آرامش....💖
بعدش میگی سبحان الله... خدایا تو پاک و منزّهی... 🌹 🔹 نه! اجازه بدید ترجمۀ خودمونیش رو بگم: 💕 خدایا تو حرف نداری... 😍 تو آخرشی..... ❣خدایا کارت درسته...😊👌 همه چیز سر جاش هست.....
✳️ درسته که من خیلی چیزا رو نمیفهمم امّا میدونم که همۀ کارای تو قشنگ و حساب شده هست... سبحان الله... 😌 🌺 تا حالا همش زیبا بوده، بقیش هم حتماً همینطوره....
✔️ بعد که این ذکرای زیبا رو گفتی، دلت پُر از آرامش میشه....💞 🔵 حالا چرا اهل بیت علیهم السلام انقدر روی این تسبیحات تاکید میکردن؟
👈 چون ما رو خیلی دوست دارن...😊 ❤️ اون بزرگواران میخوان همیشه ما رو توی اوجِ آرامش ببینن.... آرامشی که پروردگارِ عالم به انسان میده...💝👌 ✅🔶➖🌱🌷💖
پایدار و سربلند باشید زیر نگاه مهربان خداوند اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم حاج آقا حسینی @saritanhamasir ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پاییز زیبا در روستای کیگای تهران 🌸@saritanhamasir
1_988142432_5816405640372816615.mp3
4.21M
2 🏵 جلسه دوم: تلاش های پیامبر برای جلوگیری از انحراف اسلام اهمیت و تسلط یهود بر دنیا استاد طائب 🌷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#اسلام_و_یهود 2 🏵 جلسه دوم: تلاش های پیامبر برای جلوگیری از انحراف اسلام اهمیت #قدس و تسلط یهود بر
سلام و صبح بخیر خدمت همه شما بزرگواران 🌹 ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو تسلیت عرض میکنیم. ادامه صحبت های استاد طائب رو تقدیم میکنیم. بحث هر چقدر که جلوتر میره جذاب تر و البته غم انگیز تر خواهد شد. حتما این فایل ها رو با دقت و یه جای خلوت گوش بدید...👇🏼👇🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 احترام به همسر در حضور دیگران ⭕️ مراعات شأن همسر خیلی مهمه، قلبی که شکسته رو فقط میشه به هم چسبوند ولی مثل قبلش نمیشه. ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @saritanhamasir ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_پنجم مرتضی درحالی‌که رو
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 جنگ با همه تلخی‌ها و زیبایی‌هایش تمام شد عمه در این سال‌ها تحصیلاتش را تکمیل کرد و گاهی در دانشگاه و گاه در حوزه تدریس می‌کرد . پدرم بعد از جنگ یکی دو سالی پریشان بود به‌سختی توانست ظاهرش را حفظ کند و خارج از مناطق جنگی بماند، با گروهی از اهالی روستا تعاونی راه انداخت، یک مرغداری و یک کارخانه کوچک روغن گیری اولین پروژه آنها بود. پدرم مرد جهادی بود و کارها را با سرعت پیش می‌برد ، گاهی ما هم برای کمک به روستا می‌رفتیم . همگی سوار ماشین لندرور می‌شدیم ، صفایی داشت ... و بین مسیر کلی خوش می‌گذشت... دوستش داشتم ، نمی‌دانم از چه زمانی شروع شد اما از وقتی‌که خودم را شناختم محبت مرتضی در وجودم حک‌شده بود . در تمام این سال‌ها او کنارم بود و با هم رشد می‌کردیم. وقت سربازی رفتن مرتضی که رسید به‌وضوح پریشان بودم صبح روزی‌که می‌خواست اعزام شود گوشه‌ی آشپزخانه داخل حیاط عصبی و بداخلاق کار می‌کردم معصومه خانم هم با حرف‌های تکراری و تذکرات زیادش اعصابم را به‌هم‌ریخته بود وقتی از آشپزخانه خارج شد سبد سبزی‌ها را با تمام قدرت داخل سینک کوباندم سبزی‌ها پخش شدند و عصبانیت من با یک بغض و اشک گرم ترکید... با گریه سبزی‌ها را جمع می‌کردم: _ لعنتی‌ها... لعنتی‌ها... حضورش را کنارم حس کردم: + چه کار می‌کنی با خودت ؟ چته تو پس ؟ با عصبانیت نگاهش کردم: _ هیچی نگو مرتضی عصبانیتم رو سرت خالی می‌کنما همان‌طور که یک ترب قرمز را گاز می‌زد دست‌هاشو بالا گرفت : +باشه باشه بابا تسلیم ما که داریم میریم طیبه خانم خلاصه خوبی هامون رو حلال کن بدی مدی که ندیدی... از لحن حرفش خندیدم گرفت ، همیشه می‌توانست مرا بخنداند . نمی‌دانستم چه بگویم فقط نگاهش کردم دوست داشتم بگویم : دلم برایت تنگ می‌شود ، زود زود نامه بده ، اما روم نشد... فقط نگاهش کردم و او هم همین‌طور چند ثانیه‌ای که برایم قد یک عمر طول کشید ... مرتضی به سربازی رفت و ما هم با درس و کارهای پدر مشغول بودیم و البته کتاب و کتاب و کتاب ، به مطالعه اعتیاد داشتم لذت کتاب خواندن و یاد گرفتن تنها چیزی بود که جای خالی مرتضی را برایم پر می‌کرد. نوروز سال شصت و نه هنوز چند ماه از سربازی مرتضی مانده بود همه به روستا رفتیم. من سال دوازدهم بودم و آماده کنکور می‌شدم از این‌که مرتضی چند روز اول تعطیلات نوروز پیش ما بود سر از پا نمی‌شناختم . در شلوغی منزل پدربزرگ و مادربزرگ تمام حواسم به‌راحتی مرتضی بود مثلاً اگر احساس می‌کردم تشنه شده سریع برایش آب می‌آوردم، سر سفره حواسم بود تا او غذا نمی‌گرفت لب به غذا نمی‌زدم و جالب این‌که او همه این ریزه‌کاری‌های مرا تعقیب می‌کرد و هر وقت چشم در چشم می‌شدیم با لبخند قدردان بود. آن نوروز برای اولین‌بار بعد از سال‌ها امیر را دیدم برای تبریک نوروز آمده بودند موهایش را فوکول زده بود انگار مثل دخترها با بیگودی موهایش را لوله لوله کرده بودند ، با پیراهن و شلوار سفید که ده تا پیله داشت ... با بچه‌ها حسابی به مدل موهایش خندیدیم و با تذکر مرتضی خودمان را جمع کردیم . امیر پسر یکی از اقوام بود که نسبت به بقیه اهالی روستا متمول تر بودند ، پدرش در میهمانی هم دائم در حال به رخ کشیدن دارایی خود بود. موقع پذیرایی من هم ظرف آجیل را چرخاندم وقتی پذیرایی کردم با لب‌ولوچه آویزان به آشپزخانه بازگشتم مرتضی جلوی در آشپزخانه مهربان گفت : +چی شده باز تن صدایم را آرام کردم و نزدیکش رفتم و گفتم : _ این امیرخان هیز با چشماش داشت قورتم می‌داد هیچ خوشم نمیاد ازشون ... مرتضی با خنده علامت سکوت را نشان داد و گفت : +برو داخل آشپزخانه‌ و تا نرفتن بیرون نیا خودم جمعش می‌کنم نگران نباش ... رفتم داخل ، با بودن او که نگران نبودم... زیر لب لبخند می‌زدم ... مرتضی که باشد حال من روبه‌راه است... آن روزها به‌واقع بچه بودیم نمی‌دانستیم که چند ماه دیگر سرنوشت چه بازی پیچیده‌ای را با ما شروع خواهد کرد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @saritanhamasir
با سلام و احترام از بچگی بما گفتن خوب باشید ، انسان باشید ، مومن باشید ، با ادب باشید خوشبخت بشید ، ولی هیچوقت راهش رو بما یاد ندادن بندگان خدا خودشون هم بلد نبودن تشکیلات جهانی تنها مسیر آرامش ( راز حیات برتر❤️❤️تمام این راها رو برای ما آموزش داده و تمام راهها رو برامون هموار کرده خدابیش لقمه رو آماده کرده ķ مطمئنا این حرفا توی هیچ کلاسی ، توی هیچ دانشگاهی توی هیچ حوزه علیمه ای گفته نمیشه 😔😔 در حالیکه مهمترین حرفهای زندگی انسانهاست .🙈🤔 از این موقعیت که برای اولین بار براتون تهیه شده نهایت استفاده رو ببرید. @saritanhamasir کلید آرامشتون اینجاست