eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
10.5هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👋السلام علیک یا شمس الشموس یاحج فقرا 🕊️ برمقام امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا شاه خراسان صلوات 🌹🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲🌹🕊️
🗣️عاشقان وقت نماز است. همگی بشتابیم به سوی نماز 🗣️ خدا منتظر بنده هاش که بیان به طرفش قبل از اینکه خدابه ما زنگ بزن ما جلوتر به خدازنگ بزنیم با رفتن به استقبال نماز به سوی خدا ❤️💚🕊️ بزرگواران موقع قنوت 🤲 هرنمازی که دارید میخونید بعد از ربنا دعای فرج 🤲💚🕊️ و۳مرتبه اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین بظهورالحجت 🤲🕊️ بزرگواران این را برای کسانی که نمیدونند بفرستید تا انشاءالله این دعاهای دست جمع همگی درراستای فرج مهدی فاطمه باش وانشاالله به زودی خداوند موانع فرج امام زمان عج را نزدیک بگرداند انشاالله 🤲 انشاالله که همگی مشمول دعای خیر امام زمان مهدی فاطمه باشید 🤲 ✋لبیک یا مهدی 💚🕊️ 👋سلام بر لحظه ی استجابت ناب دعا 🤲💚🕊️ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :82 خندید و گفت
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 83 به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد. ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟» گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.» خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.» صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.» خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!» گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.» همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.» ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 83 به صحنه ک
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 84 برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...» سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند. گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.» سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.» کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد. کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: «می ترسی؟!» شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.» گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.» ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.» از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود. گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.» توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.» ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
47.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ ⚫️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدر مهربانم سلام ... ▪️ @saritanhamasir ذوالجناح از حرکت ایستاد! هر کاری کردند تکان نخورد... چاره اندیشی ها فایده نکرد ظاهرا اسب قصدی برای رفتن نداشت! همین زمان دلنشینی صدای امام از نام سرزمین پرسید. گفتند: سرزمین طف و نام دیگرش؟ گفتند: غاضریه و نام دیگرش؟ گفتند: شاطی الفرات و نام دیگرش: گفتند : کربلا وَ فرمود: اعوذ بالله من الکرب و البلاء و اینگونه بود که سال ها پریشان حالیمان آغاز شد... تا رسیدن قیام . منتقم... ▪️يا رب الحسين بحق الحسين ▪️إشف صدر الحسين
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد" 🌹"روز هفتم" 🗓شروع چله : ۱۴۰۱/۰۵/۴ @saritanhamasir
🌺🍁🌷🌹🍂🌼🌸 ✍ 7 سلام و صلواتی فرا زمانی...💓 ⚜بعد از ابراز علاقه‌ جهانی می گوییم: « وَ عَنّي وَ عَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ؛ 🍃 و از طرف خودم و پدر و مادرم درودهائى... 🌹🌷🍁🌺 💠 یعنی خدایا این سلام و صلوات فقط از جانب خودم نیست، بلکه پدر و مادرم را هم شریک می‌ کنم یعنی سلامی از طرف سه نسل ⭕️ نسل حاضر و نسل گذشته و نسل‌های بعدی!! به عبارت دیگه سلامی از زمان حال، گذشته و آینده... 🌹🌷🍂🍁🌺 سلام آقای من🤚🌸 🌹 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
recording-20220731-204258.mp3
2.74M
🌷 کمی نزدیک تر شدن به مولا... 🔹 جلسه سوم: زندگیمون رو با امام زمان گرم کنیم... 🎙حاج آقا حسینی 🚩 هیات مجازی تنهامسیرآرامش ▪️@saritanhamasir
4_5911365584875948037.mp3
7.63M
◾️روضه شب سوم 🎙محمدحسین پویانفر 🚩 هیئت مجازی ▪️@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا