🔷تلاقی کویر و دریا در ساحل درک ،استان سیستان و بلوچستان
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌸 @saritanhamasir
با سلام و احترام
از بچگی بما گفتن خوب باشید ، انسان باشید ، مومن باشید ، با ادب باشید
خوشبخت بشید ، ولی هیچوقت راهش رو بما یاد ندادن
بندگان خدا خودشون هم بلد نبودن
تشکیلات جهانی تنها مسیر آرامش ( راز حیات برتر❤️❤️تمام این راها رو برای ما آموزش داده و تمام راهها رو برامون هموار کرده خدابیش لقمه رو آماده کرده ķ
مطمئنا این حرفا توی هیچ کلاسی ، توی هیچ دانشگاهی
توی هیچ حوزه علیمه ای گفته نمیشه 😔😔
در حالیکه مهمترین حرفهای زندگی انسانهاست .🙈🤔
از این موقعیت که برای اولین بار براتون تهیه شده نهایت استفاده رو ببرید.
@saritanhamasir کلید آرامشتون اینجاست
🍎🌷🌹😘😴
عرض سلام و احترام فراوان
🌺🌺🌺🌺
✅ زیباترین و مهم ترین مطالب زندگیتون رو در کانال تنها مسیر آرامش (راز حیات برتر) ببینید .
💥📌راهنمای استفاده از مطالب مهم و دنباله دار کانال
🔍 #بانو_بیست_شو 👉
🔍 #رهایی_از_رابطه_حرام 👉
🔍 #مدیریت_زمان
🔍 #کنترل_ذهن_برای_تقرب
🔍 #خانواده_متعالی
🔍 #مبارزه_با_راحت_طلبی
🔍 #دنیای_مدیریت_مؤمنانه
🔍 #زندگی_شاد
🔍 #نهال_ولایت
🔍 #آداب_زندگی
🔍 #ثروت_در_اسلام
🔍 #نقدی_بر_قانون_جذب
🔍 #رمان_دختر_شینا
🔍 #قانون_جذب
🔍 #از_خانه_تا_خدا
🔍 #خیانت_شیرین
🔍 #داستان_حضرت_دلبر
🔍 #رهایی_از_رنج
🔍 کلیپ صوتی دکتر #حبشی
منتظر حضور سبز شما سروران گرامی هستیم
تنها مسیر آرامش (راز حیات برتر)
👇👇👇👇👇
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
با سلام و احترام از بچگی بما گفتن خوب باشید ، انسان باشید ، مومن باشید ، با ادب باشید خوشبخت بشید
با سلام و احترام فراوان محضر مبارکتان
عزاداری تون قبول درگاه حق
دوستان عزیز
در تبلیغ کانال تنها مسیر آرامش یاری کنید
تا دوستان دیگر به جمع ما بپیوندند .
سپاسگزارم 🙏
📸 شهید مرحمت بالازاده:
"پس از اینکه مانع حضور وی در جبهه شدند گفت؛
🌷🌷🌷 به آقای خامنهای بگویید اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می كنم كه دستور بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود."
🌹@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 هنرنمایی نوجوانان بحرینی در آغاز ماه محرم به سبک "سلام فرمانده"
👌این نماهنگ طبق ملودی «سلام فرمانده» منتشر شده است که آن خوانده میشود: «حسین مولانا، فی هذه الدنیا تظل عنوانا/ ما غبت فی یوم عنا لا لست تنسانا؛ حسین مولای ما، در این دنیا نماد ما باقی میمانی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آغاز تشییع پیکرهای ۵ شهید مدافع حرم در تهران
🔹استقبال مردم تهران از پنج شهید مدافع حرم در ششمین روز محرم
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 90 با شنیدن
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 91
هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود
بیاید، قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند.
ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود.
سعی می کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛
اما هواپیماها ول کن نبودند. تقریباً هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند.
دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نه چیزی برای خوردن داشتیم.
بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمی دانند ما کجاییم.
یکی از خانم ها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل.
ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند.
کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: «این
طوری نمی شود. هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان.
من می روم چیزی می آورم، بخوریم.» دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند:
«ما هم با تو می آییم.» می دانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند.
با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود.
چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند.
هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت؛ تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند. می دویدند و زیگزاکی می آمدند.
بالاخره رسیدند؛ با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچه ها که گرسنه بودند، با خوردن خوراکی ها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد.
هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم، نگرانی ما هم بیشتر می شد.
نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانم ها آورده بودند، وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت.
دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم. به خانه برگردیم، یا همان جا بمانیم.
چاره ای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم.
در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود.
نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند.
ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده.
بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند.
چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم.
ادامه دارد...✒️
💞 @saritanhamasir 💞