eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
11.1هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• دوستان و همراهان گرامی سلاااام و احترااام ✋☺️ صبح زیبای تابستونی بخیر و نیکی باد🌺 ان شاءالله لحظاتی سرشار از بهترینهای الهی پیش رو داشته باشید 🌺 و مسیر زندگیتون همیشه منور به نور الهی باشه و کانون خانواده‌هاتون پر از مهر و محبت 💖 الحمدالله به الطاف آسمانی و زمینی خداوند توفیقی شد امروز هم در خدمتتون باشیم ، خوشحالیم که با ما همراهید😊👌 حتما ما را با نظرات سازنده، یاری بفرمایید🌹 یادتون نره که دوستانتون را هم به کانال خودتون دعوت کنید🌺 برقرار باشید👌
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن برای تقرب 55 گفتیم که ما باید روی ذهمون کنترل داشته باشیم تا بتونیم به قدرت های زیادی دس
برای تقرب 56 ✔️ راه های کنترل زبان 🚨 بعضیا میگن که حاج آقا من هر کاری که میکنم نمیتونم جلوی زبان خودم رو بگیرم.😢 علت برخی از این موارد برمیگرده به مزاج انسان 🔵 مثلا هرچقدر که مزاج انسان گرم تر باشه، سریع تر و بیشتر حرف میزنه. هرچقدر که مزاج انسان به سمت سردی بره، آروم تر و کمتر حرف میزنه. 🔶 از طرفی هرچقدر آدم خشک و لاغر باشه، دقت کمتری توی تلفظ کلمات داره 🔷 و هرچقدر آدم تپل تر و درشت تر باشه دقت بیشتری توی به کار بردن کلمات داره ✅ در واقع اگه کسی میخواد سنجیده حرف بزنه "باید مزاج خودش رو اصلاح کنه" یعنی اگه لاغر هست یکمی تپل تر بشه و اگه سرد هست یه مقدار گرم تر کنه بدنش رو. 🔥 خصوصا آدمای صفراوی که گرم و خشک هستن باید بیشتر مراقب باشن! افراد لاغر اندام و با پوست گندمی و استخون بندی نسبتا درشت 🔴 این جور افراد معمولا زیاد حرف میزنن و کلمات رو هم با دقت به کار نمیبرن و معمولا خیلی رک صحبت میکنن! بی حیایی از چنین افرادی بیشتر دیده میشه.
🔴 واقعا مشکله که یه آدم صفراوی بتونه خودش رو کنترل کنه. خصوصا اینکه افراد صفراوی هر چقدر بیشتر حرف بزنن صفرای بیشتری توی بدنشون تولید میشه و آتیششون بیشتر میشه. از اون طرف افرادی که سرد و تر باشن که همون بلغم میشه شمرده شمرده حرف میزنن ولی حرفاشون معمولا بی فایده هست. ✅ عمده حرفای حکیمانه رو افراد دموی میزنن و کسانی که مزاج خودشون رو اصلاح کرده باشن. به اضافه کسانی که اهل خودسازی باشن👌 ✅ واقعا خودسازی خیلی موثره در اینکه آدم هر حرفی رو نزنه. راهش هم در "مبازره با نفسه". ✔️ مثلا تا خواستی یه حرف بیخود بزنی سریع یه نهیب به خودت بزن! بگو چه خبرته؟ الان این حرف رو دقیقا برای چی میزنی؟ 😒 میخوای پس فردا برات شر بشه؟ الان این حرف رو زدی که مثلا ریا کنی؟ این حرف رو زدی که دو نفر رو به جون هم بندازی؟😒 💢 به جای اینکه یه نفر از بیرون تو رو کنترل کنه، برنامه ریزی کن که خودت از درون بتونی خودت رو کنترل کنی.
✅ گاهی با خودت دعوا کن! رسما دعوا کن! خیییلی زشته که یه نفر مذهبی باشه بعدش در طول شبانه روز حتی یه بار هم با هوای نفسش درگیر نشه! اصلا افتضاحه! بعدش میخواد لذت دینداری و حتی زندگی رو هم بچشه! مگه میشه؟😒 خیلی راحت میتونی قدرت خودت در مبارزه با نفس رو توی کنترل زبانت ببینی. یه چند روزی تمرین کن، خیلی جذابه!😊 ادامه دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کارنامه شگفت‌آور رئیسی در کمتر از ۱ سال!() 🔹این کلیپ تنها چند مورد از صدها اقدامِ به بارنشسته‌ی رئیسی تنها در کمتر از یک سال هست؛ در دولت قبل اگر یکی ازین کارها انجام میشد، با هیاهو جشن میگرفتند... باشیم 🚩 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع پیاده‌روی میلیونی ‎اربعین از جنوبی‌ترین نقطه عراق، راس البیشه... چقدر این صحنه‌ها دلنشین 🚩 @saritanhamasir
www.vaezin.com_۲۰۲۲_۰۸_۲۷_۱۶_۴۱_۱۷_۰۱۶.mp3
3.26M
‏ چه رفتید کربلا چه نرفتید...چه میخواید برید پیاده روی، چه نه؛ این صوت رو گوش کنید!!! حجت الاسلام محرابیان 🚩 @saritanhamasir
. 📝 اگر باور کنیم آنچه برای ما رخ می‌دهد یک امتحان گذراست نه چیزی فراتر از آن، 👈🏻 مانند ماشینی که با آن امتحان رانندگی می‌دهیم یا لباسی که بازیگر در آن نقش بازی می‌کند دیگر با کم و بیش زندگی راحت‌تر برخورد خواهیم کرد. ✅ بازیگران وقتی نقشی را می‌پذیرند، تنها در اندیشۀ ایفای درست نقش خود هستند. 💯 🔍 شماره ٣٣۴ 🌺 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هشتم ۱ ♥️💭شروع یک پا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 برای شام سفره ی بلندی انداخته بودند. مسعود کنارم نشسته بود و بهم رسیدگی می کرد. بقیه هم برای به اصطلاح او شوخی می کردند. مشغول خوردن غذا بودم که سنگینی را حس کردم ، بدون این که جلب توجه کنم آرام سرم را بلند کردم ، بود... اما نگاه خیره اش روی من نبود بلکه تماما محو خنده های شده بود... قاشقم را روی زمین گذاشتم ... صداهای دور و برم گنگ شدند ... تا آخر سفره لبخندی روی لب هایم ننشست و لقمه ای از گلویم پایین نرفت ... مسعود چندبار پرسید : چیزی شده؟ چیزی لازم نداری؟ و من با لحنی کنترل شده جوابش را می دادم. خدایا چرا ی این دختر روی زندگی من افتاده؟ حالم بد بود ... بعد از شام به من گفتند که من زحمتی نکشم و بقیه مشغول جمع کردن سفره شدند. چندباری عاطفه ظرف ها را به دست مسعود داد و او هم تشکر کرد. احساس می کردم دارم ... گلویم هم درد گرفته بود ... از زیر چادر گل دار دستم را روی شکمم گذاشتم ، بچه خیلی تکان می خورد انگار تمام اضطراب من به جان کودکم ریخته شده بود ... مادرشوهرم کمکم کرد تا به اتاق بروم ، روی زمین خوابیدن برایم سخت بود به هر سختی روی تشک دراز کشیدم و به بهانه ی فشار پایین ، سرم را هم پوشاندم. یک ساعت بعد مسعود پیشم آمد ، یک ساعتی که برایم یک سال گذشت. +خوبی خانومم؟ به بچه اشاره کرد این ناقلا چرا انقدر زن منو اذیت می کنه آخه؟؟؟؟ نتوانستم به او بگویم که زجر من از دست دوست دختر سابق توست. همیشه از این که یک عشق ناب و پاک را تقدیم شوهرم کرده بودم به خود می بالیدم ، فکرش را هم نمی کردم همسر من مردی شود که قبل از من با کسی بوده . اما سرنوشت طوری دیگر رقم خورده بود. با بد خلقی گفتم : _ بد نیستم ، یه کم استراحت کنم بهتر هم می شوم. آن شب با همه ی بد احوالی ام گذشت. فردا صبح مسعود بیدارم کرد و با ماشین به جنگل رفتیم ، سعی کردم شب گذشته را فراموش کنم و از لحظه ها لذت ببرم. مسعود خوش سفر بود و همیشه با او حالم عالی می شد. ناهار را هم بیرون خوردیم و نزدیک غروب برگشتیم. هر دو خندان و با صورت های بشاش وارد ویلا شدیم. هرکسی مشغول کاری‌بود. پدرشوهرم گوشه سالن اشاره کرد و رفتم کنارش نشستم. بعد از شام شروع به خاطره گویی کردند و زن ها و مردها خاطرات خنده دار خود را با آب و تاب تعریف می کردند. خوش می گذشت... اما ... اما مسعود ساکت تر از همیشه شده بود. به خاطره ها نمی خندید و بیشتر در افکار‌خودش بود. گاه گاهی‌ نگاهم می کرد و لبخند می زد... شوهرم را خوب می شناختم ، می دانستم از چیزی ‌ناراحت است و ‌یا چیزی فکرش را مشغول کرده ، با اشاره پرسیدم چیزی شده؟ با لبخند شانه بالا انداخت و سری تکان داد که چیزی‌نشده. چند دقیقه ی بعد هم برای خواب به اتاق رفت. من هم عذرخواهی کردم و به طبقه ی بالا رفتم . دراز کشیده بود و پشتش به من بود ... سر شوخی ‌را باز کردم برگشت و رو به من شد. _ خوبی مسعود؟ با بی حوصلگی جواب داد : + بععله خانومم چرا که بد باشم ؟ یه شیرین خانوم دارم با یه بچه که تو راهه ، چرا باید بد باشم؟ _خب خداروشکر ... نگرانت شدم... +نه عزیزم خیالت راحت یه کم خسته ام شیرین بیا فردا صبح برگردیم تهران کارهامون همه مونده. منم از خداخواسته گفتم: _فردا !!! باشه هرچی بگه. دراز کشیدم ... مسعود زود خوابش برد. از اینکه فردا برمی گشتیم تهران خیالم راحت شده بود ... در تاریکی به چهره اش خیره بودم ، ، در این شکی نبود ... اما ... به پهلو شدم ، ذکر گفتم تا خوابم ببرد. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 نیمه های شب از خواب بیدار شدم دیدم مسعود سر جایش ... چند دقیقه صبر کردم گفتم شاید به دستشویی رفته و می آید ... دیر کرده بود ... نگرانش شدم ... آرام بلند شدم ، روسری سر کردم و بی سرو صدا از اتاق بیرون رفتم. بالای ‌پله ها بودم و میخواستم پایین بروم که ... دیدم ... انگار خواب‌می دیدم... کاش هیچ وقت با آن صحنه مواجه نشده بودم ... زیر نور ضعیف در گوشه ی سالن مسعود نشسته بود ... بی صدا می خندید ... و با انگشت اشاره طرفش را به سکوت دعوت می کرد ... و در دستانش برگه های پاسور بود و روبرویش نشسته بود... عاطفه بود با لباس نامناسب در حالی که ورق های بازی را در دستانش جا به جا می کرد و با انگشت های ‌لاک زده اش سیگار می کشید ... نگاه کردم کس دیگری در آن تاریکی نبود... روی زانوهایم خم شدم ... نفسی هم برای گرفته شدن نمانده بود ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) @saritanhamasir