eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.5هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ گاهی با خودت دعوا کن! رسما دعوا کن! خیییلی زشته که یه نفر مذهبی باشه بعدش در طول شبانه روز حتی یه بار هم با هوای نفسش درگیر نشه! اصلا افتضاحه! بعدش میخواد لذت دینداری و حتی زندگی رو هم بچشه! مگه میشه؟😒 خیلی راحت میتونی قدرت خودت در مبارزه با نفس رو توی کنترل زبانت ببینی. یه چند روزی تمرین کن، خیلی جذابه!😊 ادامه دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻کارنامه شگفت‌آور رئیسی در کمتر از ۱ سال!() 🔹این کلیپ تنها چند مورد از صدها اقدامِ به بارنشسته‌ی رئیسی تنها در کمتر از یک سال هست؛ در دولت قبل اگر یکی ازین کارها انجام میشد، با هیاهو جشن میگرفتند... باشیم 🚩 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع پیاده‌روی میلیونی ‎اربعین از جنوبی‌ترین نقطه عراق، راس البیشه... چقدر این صحنه‌ها دلنشین 🚩 @saritanhamasir
www.vaezin.com_۲۰۲۲_۰۸_۲۷_۱۶_۴۱_۱۷_۰۱۶.mp3
3.26M
‏ چه رفتید کربلا چه نرفتید...چه میخواید برید پیاده روی، چه نه؛ این صوت رو گوش کنید!!! حجت الاسلام محرابیان 🚩 @saritanhamasir
. 📝 اگر باور کنیم آنچه برای ما رخ می‌دهد یک امتحان گذراست نه چیزی فراتر از آن، 👈🏻 مانند ماشینی که با آن امتحان رانندگی می‌دهیم یا لباسی که بازیگر در آن نقش بازی می‌کند دیگر با کم و بیش زندگی راحت‌تر برخورد خواهیم کرد. ✅ بازیگران وقتی نقشی را می‌پذیرند، تنها در اندیشۀ ایفای درست نقش خود هستند. 💯 🔍 شماره ٣٣۴ 🌺 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هشتم ۱ ♥️💭شروع یک پا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 برای شام سفره ی بلندی انداخته بودند. مسعود کنارم نشسته بود و بهم رسیدگی می کرد. بقیه هم برای به اصطلاح او شوخی می کردند. مشغول خوردن غذا بودم که سنگینی را حس کردم ، بدون این که جلب توجه کنم آرام سرم را بلند کردم ، بود... اما نگاه خیره اش روی من نبود بلکه تماما محو خنده های شده بود... قاشقم را روی زمین گذاشتم ... صداهای دور و برم گنگ شدند ... تا آخر سفره لبخندی روی لب هایم ننشست و لقمه ای از گلویم پایین نرفت ... مسعود چندبار پرسید : چیزی شده؟ چیزی لازم نداری؟ و من با لحنی کنترل شده جوابش را می دادم. خدایا چرا ی این دختر روی زندگی من افتاده؟ حالم بد بود ... بعد از شام به من گفتند که من زحمتی نکشم و بقیه مشغول جمع کردن سفره شدند. چندباری عاطفه ظرف ها را به دست مسعود داد و او هم تشکر کرد. احساس می کردم دارم ... گلویم هم درد گرفته بود ... از زیر چادر گل دار دستم را روی شکمم گذاشتم ، بچه خیلی تکان می خورد انگار تمام اضطراب من به جان کودکم ریخته شده بود ... مادرشوهرم کمکم کرد تا به اتاق بروم ، روی زمین خوابیدن برایم سخت بود به هر سختی روی تشک دراز کشیدم و به بهانه ی فشار پایین ، سرم را هم پوشاندم. یک ساعت بعد مسعود پیشم آمد ، یک ساعتی که برایم یک سال گذشت. +خوبی خانومم؟ به بچه اشاره کرد این ناقلا چرا انقدر زن منو اذیت می کنه آخه؟؟؟؟ نتوانستم به او بگویم که زجر من از دست دوست دختر سابق توست. همیشه از این که یک عشق ناب و پاک را تقدیم شوهرم کرده بودم به خود می بالیدم ، فکرش را هم نمی کردم همسر من مردی شود که قبل از من با کسی بوده . اما سرنوشت طوری دیگر رقم خورده بود. با بد خلقی گفتم : _ بد نیستم ، یه کم استراحت کنم بهتر هم می شوم. آن شب با همه ی بد احوالی ام گذشت. فردا صبح مسعود بیدارم کرد و با ماشین به جنگل رفتیم ، سعی کردم شب گذشته را فراموش کنم و از لحظه ها لذت ببرم. مسعود خوش سفر بود و همیشه با او حالم عالی می شد. ناهار را هم بیرون خوردیم و نزدیک غروب برگشتیم. هر دو خندان و با صورت های بشاش وارد ویلا شدیم. هرکسی مشغول کاری‌بود. پدرشوهرم گوشه سالن اشاره کرد و رفتم کنارش نشستم. بعد از شام شروع به خاطره گویی کردند و زن ها و مردها خاطرات خنده دار خود را با آب و تاب تعریف می کردند. خوش می گذشت... اما ... اما مسعود ساکت تر از همیشه شده بود. به خاطره ها نمی خندید و بیشتر در افکار‌خودش بود. گاه گاهی‌ نگاهم می کرد و لبخند می زد... شوهرم را خوب می شناختم ، می دانستم از چیزی ‌ناراحت است و ‌یا چیزی فکرش را مشغول کرده ، با اشاره پرسیدم چیزی شده؟ با لبخند شانه بالا انداخت و سری تکان داد که چیزی‌نشده. چند دقیقه ی بعد هم برای خواب به اتاق رفت. من هم عذرخواهی کردم و به طبقه ی بالا رفتم . دراز کشیده بود و پشتش به من بود ... سر شوخی ‌را باز کردم برگشت و رو به من شد. _ خوبی مسعود؟ با بی حوصلگی جواب داد : + بععله خانومم چرا که بد باشم ؟ یه شیرین خانوم دارم با یه بچه که تو راهه ، چرا باید بد باشم؟ _خب خداروشکر ... نگرانت شدم... +نه عزیزم خیالت راحت یه کم خسته ام شیرین بیا فردا صبح برگردیم تهران کارهامون همه مونده. منم از خداخواسته گفتم: _فردا !!! باشه هرچی بگه. دراز کشیدم ... مسعود زود خوابش برد. از اینکه فردا برمی گشتیم تهران خیالم راحت شده بود ... در تاریکی به چهره اش خیره بودم ، ، در این شکی نبود ... اما ... به پهلو شدم ، ذکر گفتم تا خوابم ببرد. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 نیمه های شب از خواب بیدار شدم دیدم مسعود سر جایش ... چند دقیقه صبر کردم گفتم شاید به دستشویی رفته و می آید ... دیر کرده بود ... نگرانش شدم ... آرام بلند شدم ، روسری سر کردم و بی سرو صدا از اتاق بیرون رفتم. بالای ‌پله ها بودم و میخواستم پایین بروم که ... دیدم ... انگار خواب‌می دیدم... کاش هیچ وقت با آن صحنه مواجه نشده بودم ... زیر نور ضعیف در گوشه ی سالن مسعود نشسته بود ... بی صدا می خندید ... و با انگشت اشاره طرفش را به سکوت دعوت می کرد ... و در دستانش برگه های پاسور بود و روبرویش نشسته بود... عاطفه بود با لباس نامناسب در حالی که ورق های بازی را در دستانش جا به جا می کرد و با انگشت های ‌لاک زده اش سیگار می کشید ... نگاه کردم کس دیگری در آن تاریکی نبود... روی زانوهایم خم شدم ... نفسی هم برای گرفته شدن نمانده بود ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اى آخرين اميد ! در شام تار ما اى روشناى عشق ! اى غمگسار ما ! داغم به سينه ماند ، در انتظار تو از رهگذار شوق ، اين يادگار ما 🚩 @saritanhamasir
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد" 🌹"روز بیست و سی و پنجم" 🗓شروع چله : ۱۴۰۱/۴/۵
35 «منتظر آگاه»💕 🤲وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ؛ خدایا ،در زمان ظهور، او را از حمله متجاوزان در امانش بدار... 📚در روایات به این مطلب تصریح شده است که بعضی‌ها بعد از ظهور در برابر آن حضرت می‌ایستند. در حالی که قبلاً به نوعی انتظار حضرت را میکشیدند. 🚸این گروه به‌ویژه به این دلیل که از قبل هم اطلاعاتی داشته‌اند، دیگر خودشان را صاحب ادّعا می‌دانند؛ ⛔️مثلاً می‌گویند: «نه، ایشان امام زمان نیستند؛ ما می‌دانیم، ما می‌شناسیم، ما منتظر بودیم، حالا هم ما هستیم که تشخیص می‌دهیم که آیا ایشان همان آقا هستند یا خیر.» 🌀البته بعضی از افراد هم به دلیل خودساخته نبودن و تعارض فرمان‌های حضرت با منافعشان، که این تعارض هم می‌تواند به نوعی ریشه در همان تصور اشتباه نسبت به منجی داشته باشد، با حضرت مخالفت می‌کنند. 🔸 کما اینکه در مورد یهودیان مدینه نیز همین اتفاق افتاد. یهودیان مدینه نیز تا پیش از بعثت رسول اکرم‌‌(ص)، مدام به اهل مدینه فخر می‌فروختند که پیامبر موعود خواهد آمد و نشانه‌هایش هم چنین و چنان است.... 🔺اما همینکه دعوت پیامبر به مدینه رسید و تعدادی از اهالی مدینه اسلام آوردند، بنای مخالفت را گذاشتند و بهانه آوردند که: «این فرد، آن پیامبر موعود نیست.» ⚠️در خصوص مهدی موعود هم، چون نگاه بعضی از مدعیان انتظار، نگاه نادرستی است و تصور اشتباهی از منجی دارند، بعد از ظهور حضرت نمی‌توانند با ایشان کنار بیایند. آنها وقتی امام زمان را می‌بینند، درمی‌یابند که هرگز منتظر چنین کسی نبوده‌اند. 🚫 و این به دلیل ذهنیت اشتباهی است که داشته‌اند و این ذهنیت نادرست، تنها به این دلیل برایشان پدید آمده است که به موضوع منجی نگاه نمی‌کرده‌اند. 🌷 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ┄┅─✵💝✵─┅┄
⭕️ متاسفانه در جامعه ما موضوعِ مبارزه با نفس "یه رازِ بزرگ" هست.... ⚠️👈 یعنی اکثریتِ جامعه ما اطلاعی از این راز ندارن.... 🇮🇷 و برای همین اگه بتونیم این موضوع رو در جامعه خودمون به خوبی گسترش بدیم 🌏 نقش مهمی در "پیشرفتِ جامعه بشری" داشتیم ✔️ ✅👆👆👆🌺
🔶 اگه دانشگاهیانِ ما رازهای مبارزه با نفس و تاثیر اون بر قدرت روحی و فکری انسان رو مطالعه میکردن↘️ 🌷اونوقت میدیدن که اصلِ اوّل در همه دانشگاهها برای رسیدن به رشدِ علمی👨🎓 👈"مبارزه با نفس و تقوا" خواهد شد... 🏢🎓✨
🔹امتحانِ این موضوع👆 کارِ چندان سختی نیست😊 💡کافیه که شما یه هفته نمازتون رو اوّل وقت بخونید ⬅️ تاثیرش رو بر روی درساتون به وضوح خواهید دید 📚👌 ✴️ "نماز اول وقت" یه نوع مبارزه با نفسِ عالی هست که قدرتِ اراده انسان رو بالا میبره🔝 💖❤️🌷💞🌷
🔰 " تاثیرِ مبارزه با نفس بر ذهن " رو علمِ روانشناسی هم ثابت کرده 🚥 روانشناسی حرفش اینه که " آی کی یو" عامل اصلیِ موفقیت و خلاقیتِ علمی افراد نیست 🔦 بلکه عاملِ اصلی موفقیت رو مفهومِ دیگه ای مطرح میکنن که وقتی توضیح میدن میبینیم دارن همون "مبارزه با نفس" رو میگن 😌💪 🔹🔹🔹🌺🔹
🕹مثلاً تست میذارن، چند تا دانش آموزی که "یه کمی گرسنه هستن" رو توی یه اتاق میذارن و یه تعداد شیرینی هم روی میز قرار میدن ؛ 🚪🍰🍰🍰 ☢بعد به بچه ها میگن این شیرینی ها اینجاست بهش دست نزنید ⚠️ ➖یه کمی بازی کنید هرموقع برگشتیم اون شیرینی ها رو بخورید هر کی شیرینی نخورده بود بهش جایزه میدیم 🎁 ✅💯✅
🚫 توی این آزمایش بیشتر بچه ها گوش نمیدن و شیرینی ها رو میخورن! 🔺بعضیا یه کمی صبر میکنن، بعد شیرینی ها رو میخورن! 💎اما یه عده هم هستن که دست به شیرینی ها نمیزنن و تا آخرش صبر میکنن....😊👌 🌺💢🔸🌺
🖲 بعد از آزمایش های متعددی که میشه و زندگی اون بچه ها رو طی سال های طولانی رصد میکنن 🔎📊📝 👈به این نتیجه میرسن که اون بچه هایی که دست به شیرینی نزدن و در واقع بیشتری داشتن توی زندگیشون موفق تر بودن💖🏅 🌱 هرچند "آی کی یو" اونا پایین تر بوده باشه ✅🔷🎗➖🎨🌷 @saritanhamasir
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم •══•◈• 🌹 •◈•══•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این خیلی برام عجیب بود. 🔶 استاد پناهیان در یکی از سخنرانی های امسال میفرمودن ما باید برای سفر کربلا التماس کنیم تا راهمون بدن. ما نباید فکر کنیم حالا که راه اربعین باز شده و کرونا نیست پس دیگه خیالمون بابت اربعین راحت باشه. 🔹 بعد بنده با خودم فکر میکردم مگه چه مشکلی ممکنه پیش بیاد امسال؟ الان که همه چیز جوره. 🌷 حالا مشخص شد که ما در هر صورت باید بریم در خونه اهل بیت و از اون بزرگواران کمک بخوایم. ما هیچ وقت حتی یک لحظه هم نباید به امکانات و داشته های خودمون دلخوش باشیم. ایمان یعنی همین. ❇️ ایمان یعنی تو به لطف و نگاه خدا خیلی امیدوار تر باشی تا اون چیزی که دست خودته. 🚩 @saritanhamasir