تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_شانزدهم ۱ ...مسعود را
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_شانزدهم ۲
در یکی از همین مکالمات بود که آنچه که نباید را شنیدم ...
چند روزی بود که حال جسمی خوبی نداشتم ...
عاطفه دنبالم آمده بود تا با هم به شرکت برویم .
رفتم اتاق تا سریع دوشی بگیرم و آماده شوم .
عجله داشتیم ...
از حمام در آمدم و لباس پوشیدم ... جلوی میز توالت ایستادم و مشغول آرایش بودم که شنیدم ...
صدای عاطفه را شنیدم ...
که ...
خیلی آرام به مسعود من می گفت :
+ "مسعود جان" من کی روی حرف تو حرف زدم که این بار دومم باشه ... چشم ...
هرچی تو بگی ...
کلمه " مسعود جان " مثل پتک توی سرم کوبیده می شد .
با خودم گفتم #عمق رابطه ی اینها بیشتر از چیزی است که من می دانم .
دنیا دور سرم می چرخید ...
یاد حرفهای دیشبم افتادم که به مسعود می گفتم :
_من اولین مامانی هستم که دلم برای شوهرم بیشتر از بچم تنگ میشه ...
و مسعود گفته بود :
+ آخه تو شیرین خودمی ...
برای همین اخلاقاته که عاشقتم ...
واااای مسعود ...
چطور می توانست ...
اینهمه دورویی ....
باورم نمیشد ...
حالا با حرفی که از عاطفه شنیده بودم هر آنچه که این سالها #شک داشتم به یکباره تبدیل به #یقین شد .
به آینه ی رو به رو خیره بودم ...
داشتم می افتادم ...
دستم را روی میز گذاشتم و دیگر چیزی نفهمیدم ...
وقتی به هوش آمدم عاطفه نگران بالای سرم حرکت می کرد .
مرا سوار آمبولانس کردند.
اشکهای داغم سرازیر می شد و صدای ناله ام بلند بود ...
احساس می کردم در آن کشور غریب فقط "مرگ " می توانست درد قلب شکسته ام را درمان کند .
تا شب در بیمارستان بودم ، چند آزمایش گرفتند.
نمی دانم اثر داروها بود یا توان بیداری نداشتم ، گذشت زمان را حس نمی کردم .
هوا تاریک شده بود که چشمهایم را باز کردم ...
عاطفه خوشحال و خندان بالای سرم بود ...
ازش متنفر بودم و باااید این را بهش می گفتم ...
+ مبارکه شیرین خانوم ...
از حرفش سر در نیاوردم
+ مبارک باشه عزیزم ...
تو #حامله هستی ...
...ازحرف عاطفه شوکه شده بودم حاملگی دوم در #بدترین شرایط روحی من اتفاق افتاده بود.
آن شب عاطفه پیش من ماند و مراقبم بود...
وای بر حال کسی که مراقبش #دشمنش باشد.
بعد از ترخیص از بیمارستان هنوز حال ضعف داشتم.
چند ساعتی روی تختم خوابیدم ، هروقت که چشم هایم را باز می کردم به بدبختی خودم اشک می ریختم.
در ذهن من مسعود با همه ی جذابیت و کششی که در من ایجاد کرده بود مانند مجسمه ی زیبایی به یکباره فرو ریخت.
حتی فکرش را هم نمی کردم که چطور این همه سال گول رفتار موجه مسعود و عاطفه را خوردم.
باید از ازدواج نکردن عاطفه می فهمیدم که رابطه ای این وسط وجود دارد ،اما افسوس که اینهمه سال #پای مسعود نشستم ...
به همه ی کارهایی که برای حفظ زندگیم کرده بودم فکر می کردم و افسوس می خوردم...
دلم به حال خودم و تمام زنان مثل خودم می سوخت که چطور به دست یک مرد، جوانی و زندگی شان را از دست داده بودند.
نزدیک ظهر تلفن همراهم را روشن کردم،۲۵تماس ناموفق داشتم،مسعود ۱۹مرتبه زنگ زده بود هنوز در حال چک کردم گوشی بودم که دوباره زنگ خورد.
مسعود بود...
نمی توانستم جوابش را بدهم
عصبانی تر از آنی بودم که توان حفظ خونسردی خودم را داشته باشم
گوشیم چند باری پشت سر هم زنگ خورد ، بعد وقفه افتاد...
عاطفه در زد و وارد اتاقم شد.
+شیرین خانوم مسعود نگرانتونه ، اگر بیدارید جوابش رو بدید لطفا.
حالم از حرف زدنش بهم می خورد
فقط گفتم :
_برو بیرون عاطفه دیگه هم اینجا پیدات نشه.
گوشیم باز زنگ خورد...
عصبانی بودم اما ضعف بدنی شدیدی داشتم ، صدایم از ته چاه در می آمد...
_بله
مسعود بود .
+وای سلام شیرین کشتی منو تو ...
چرا جواب نمی دی ...
خوبی؟
سرد گفتم : بهترم...
بله کارم داری؟
مسعود از شدت خوشحالی هیجان زده و بلند حرف می زد :
+شیرین عاطفه چیمیگه؟!
راسته؟
تو حامله ای؟؟؟
با تمام قدرت فقط فریاد کشیدم ، طوری که عاطفه هم بشنود :
+عاطفه غلط کرده با تو ، به عاطفه چه ربطی داره که خبر حاملگی منو به شوهرم بگه؟
مسعود نه تو رو می خوام نه این بچه رو
مطمئن باش همین جا سقطش می کنم و برمی گردم ، شنیدی؟
+شیرین...
شیرین...
چی میگی؟...
قطع کردم.
یک بار برای همیشه باید این قضیه تمام می شد
صدای در ورودی سوئیت را شنیدم ، عاطفه بی صدا رفته بود.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ترجمه گفتار اقای پرفسور محمد صالح این است که روزی در مسجد زیتون نشسته بودم یک جوان ۲۱ ساله از من سئوال کرد درباره وضو وگفت وضو گرفتن را به من یاد بده من گفتم این داره من را مسخره میکنه این شیوخ ماکه بر منبر از وضو وطهارت زیاد میگویند ولی در عین حال به سئولاتش جواب دادم تارسید به مسئله مسح ؛گفتم سررامسح کنید وپاهارا بشوئید گفت شما که خلاف قرآن گفتید قرآن میگوید وامسحو برئوسکم وارجلکم إلی الکعبین یعنی سرتان وپاهایتان را تاقوزک مسح کنید وشما میگوئید بشوئید بااین حرف به نظرم رسید که این آیه تازه نازل شده چون من هم در ادبیات ولغت عرب متخصص بودم وهر ماه دوبار قرآن را دور میکردم واین یک جرقه ای شد که درباره این ایه تحقیق کنم وشش تفسیر معتبر را بررسی کردم در این شش تفسیردریافنم که حجاج بن یوسف سقفی درخطبه نمازجمعه گفته دروضو پاهایتان را بشوئید آیاحجاج بن یوسف سقفی که کعبه را خراب کرد بندگان صالح خدا مفسرین؛فقها؛ فرزندان مهاجرین؛ و انصار؛ را کشت برای دین فتوا صادر میکند واین شد که من شش سال تحقیق کردم تا به این نتیجه رسیدم که این دین درستی نیست ولذا مذهب شیعه را پذیرفتم من یک شبه این مذهب را نپذیرفتم*
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان عزیز
شبتون بخیر
این کلیپ در اینستا حذف شد در همه گروهها نشر بدید
عاقبت بخیر بشید ان شاءالله
همه هست آرزويم که ببينم از تو رويی
چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويی
همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا
توقدم به چشم من نه،بنشين کنار جويی
#سلام_علی_آل_یاسین
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس پنجاه و دوم 👇 💎 " فراتر از هدفِ دنیایی "
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس پنجاه و سوم
👇
💎 " یه اتفاق خیلی مهم! "
اگه شروع صبحت با
نام و یاد خدای مهربون باشه
میتونی امروز یه منبع
انرژی مثبت باشی
پس با نام و یاد خدا
روزمان را آغاز میکنیم
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸الهـی بـه امیـد رحمتـت🌸
🌝🌱🌸
🔹این اتفاقِ مهم چیه که "همه دنیا" دست به کار میشن
تا برای تو "زمینه مبارزه با نفس" درست کنن؟❓
🔸این اتفاقِ مهم چیه که برای رسیدن به اون
این همه "تقدیراتِ الهی طراحی میشن" تا ما بتونیم مبارزه با نفس کنیم؟❓
🌷این اتفاقِ مهم چیه که قراره اینقدر در دنیا مبارزه با نفس کنیم
که "نه تنها در دنیا، بلکه آخرت ما هم آباد بشه"؟❓
◽️یعنی چی که ما میخوایم آخرت خودمون رو آباد کنیم؟❓
✴️ این هدفِ عالی چیه؟
⏬🌹⏬
🌱 مثلاً شما وقتی میخواید به سفرِ زیارتی مشهد الرضا برید🚶
🛣 طبیعتاً از شهرِ نیشابور هم عبور میکنید
در حالی که نیشابور، هدف اصلی شما نیست
🔻یعنی اینطور نیست که بگی من هم میخوام برم مشهد و هم نیشابور!
** به قول معروف
/چون که صد آمد، نود هم پیش ماست/
🔹🔹🌷🔹
🔸 ما برای چی میخوایم مبارزه با نفس کنیم؟❓
🌺 یه بخشش برای اینه که زندگی دنیایی مون بهتر بشه
🔮زندگی مومنین باید بهتر از دیگران باشه
☘ "با صفاتر" از دیگران باشه
💖 "لذّت بخش تر و قوی تر از غیرِ مومنین" باشه
✔️✔️ ولی ما اینو👆 هدف نمیدونیم ، فقط صرفاً فائده میدونیم.
✅💗🌺🌷
-- اجازه بدید از شما سوال کنم!
🚥 آقا شما هدفِ عالی خودت رو برای زندگی بگو!
🖲 نه عزیزم "کسی نمیتونه هدفِ عالی زندگیش رو انتخاب کنه
👈 بلکه هدفِ عالی انسان قبل از تولدش انتخاب شده" ✔️
🎗یعنی چی از قبل انتخاب شده؟!
⁉️ ⁉️ ⁉️👆
☢ در اینجا هم هدفِ اصلی از مبارزه با هوای نفس👇
رقم زدنِ یه اتفاقِ بسیار مهم هست💥
💞شما بیا و به هدفِ عالی فکر کن
طبیعتاً به هدف پایین تر هم میرسی😌
✅💯✅
⭕️ ببین مثل اینه که به یه قاشق بگید شما هدفتون چیه از اینکه ساخته شدید؟!
🔹میگه به هیکلِ من نگاه کن خودت میفهمی!😊
💢 به چنگال میگی شما دیگه هدفت چیه اومدی کنار سفره؟ 🍽
🔹میگه به قیافه من نگاه کن! با من که نمیشه سوپ خورد! 🍲☺️
➕باید از اون قاشق های بزرگتر استفاده کنی! 👌
👆همه اینا رو از سازندش میپرسن👨🔧
از قیافه اون شیء متوجه میشن!
🔶🌺☑️