🔴 امروز تهران چه خبر بود؟
💢 طبق اخبار واصله از خبرنگار میدانی بازار تهران مطابق با روزهای عادی کار خود را آعاز کرده بود. با وجود تحریک بازاریان توسط ضدانقلاب جهت بستن مغازهها، آنها به فعالیت عادی همچون قبل ادامه دادند.
🔞 همین مساله باعث خشم اشوبگران شده بود.
امروز درحالی که کسبه و مردم مشغول کار و فعالیت روزانه بودند جمعیتی۴۰ الی ۵۰ نفره با حمله به کانکس ناجا و آتش زدن آن قصد ناامن کردن فعالیت اقتصادی مردم را داشتند.
🔹این جمعیت کوچک با شکستن شیشههای دادگستری تلاش داشت تا بازار را ناامن کنند که با برخورد نیروهای انتظامی مواجه شده و از بازار به سمت پارک شهر و خیابانهای اطراف پراکنده شدند.
🔹جمعیتی حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر هم در خیابان لاله زار با آتش زدن چند سطل زباله سعی در ملتهب کردن فضا داشتند که با پرتاب گاز اشکآور محبور به فرار شدند.
🔹بسیاری از کسبه برای در امان ماندن جان و اموال خود ترجیح دادند تا زودتر از روزهای گذشته به کار خود پایان دهند. بازاریان خواهان برخورد شدید و بدون مماشات با اخلالگران امنیت فیزیکی و اقتصادی در تهران و به خصوص محل کسب و کار مردم هستند.
جهت عضویت دائمی پیوستن رو لمس کنید👇👇👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_دهم پشت یک وانت که کلی
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_یازدهم
با تمام علاقهای که بین ما بود اما همیشه مراقب حریمها بودیم .
خود مرتضی پسر باتقوایی بود که بیشتر از من دقت داشت ، اما از اینکه به او نزدیکتر شوم یا کنارش بایستم حس خوبی داشتم و دلم میخواست که این لحظات تکرار شود ، هرجند بعدش عذاب وجدان میگرفتم.
دو سه مرتبه وقتیکه غرق نگاهش بودم یا زمانیکه هر دو به یک موضوع میخندیدیم متوجه نگاهای متفکرانهی پدرم شدم و خجالت کشیدم.
روزهای سختی بود کمبود آب ، غذا ، جای استراحت، آدمهای داغدار ، خلاصه در آن ویرانه تاریک هیچ نقطهی سپیدی به چشم نمیخورد بهجز محبت من به مرتضی که لحظه به لحظه بیشتر میشد .
بعد از نماز، سجده شکر طولانی داشتم بابت این روزها که کنار او گذر میشد .
مادربزرگ و پدربزرگم شب زلزله تهران بودند اما از خانه آنها چیزی نمانده بود ، خاطرات کودکی ما زیر خروارها خاک مدفون شد.
بعدازظهر آن شب خاص هر سه از خستگی سه روز کار سخت تقریباً بیهوش شده بودیم ، گوشه خانه ویرانشده مادربزرگ و پدربزرگ یکی دو ساعتی استراحت کردیم.
بابا با تکهای پارچه برای من جای خواب درست کرده بود که جلوی مرتضی معذب نباشم .
بعد از سه روز اوضاع در روستای ما قدری آرامتر شده بود برای پخش شام و سرکشی رفتیم و بازگشتیم از شام سادهای که پخش کرده بودیم مقداری مانده بود هر سه دور سفره نشستیم ، چراغ نفتی فضا را کمی روشن کرده بود.
بابا شروع به صحبت کرد:
_ مرتضی...
طیبه ...
من با شما دوتا چیکار کنم ؟؟؟؟
جرات نگاه کردن به کسی را نداشتم فقط سرم را پائین انداختم مرتضی با حیا گفت :
+ دایی جان چی شده مگه خطایی داشتیم خداینکرده !!!؟؟؟
بابا با صبوری ادامه داد ، معلوم بود برای بابا هم آسون نیست :
_ببینید بچهها من آدم مقیدی هستم وقتی میبینم که شما بهم علاقه دارید و این کشش رو حس میکنم نمیتونم دست روی دست بگذارم و شاهد باشم درحالیکه به هم نامحرم هستید نگاههای ...
مرتضی وسط حرف بابا پرید با خجالت تمام و صدایی که از ته چاه درمیآمد گفت :
+ دایی جان به خدا اینجوری هم نیست من و طیبه همیشه مراقبیم
_میدونم اما منم یه وظیفهای دارم دیگه ، تصویر بابات از جلوی چشمهام رد نمیشه ...
بابایم با بغض ادامه داد :
_مرتضی تو امانتی دست من ...
طیبه هم که نور چشمهام و یادگار حسرت زندگیمه
بغض بابا نرم ترکید اشکهای گرم و داغ هر سه جاری بود ...
چند ثانیه سکوت...
بعد بابا سرش را بالا گرفت و گفت :
_ یک سوال میپرسم و پاسخ واضح میخوام مرتضی تو قصد داری با طیبه ازدواج کنی ؟!
بدون اینکه نگاه مرتضی کنم حس کردم که برگشت و رو به سمت من کرد همینطور که صورتش به سمت من بود با من و من گفت:
+ بله دایی جان این آرزوی منه ...
بابا سریع از من پرسید :
_تو چی تو دلت میخواد زن مرتضی بشی ؟!
سرمو بالا آوردم :
+یعنی چی بابا جان وسط این خرابه تو این شرایط بین این مرگومیر آخه این چه سؤالیه؟؟؟
بابا کمی تندتر و بلندتر پرسید:
_ جواب من یک کلمه است تو هم دوست داری مرتضی رو یا نه ...
هنوز سنگینی نگاه مرتضی روی صورتم بود زیر نور کمسوی چراغنفتی صورت پدرم با آن چشمهای زمردینش میدرخشید ، اشکهایم را پاک کردم محکم و کمی عصبانی گفتم :
+ بله باباجان اگر این جواب تو این وضعیت کمکی میکنه بله منم بهش علاقه دارم ...
مرتضی و بابام با هم و همزمان نفس راحتی کشیدند ...
خنده ام گرفت از این هماهنگی دایی و خواهرزاده ...
چشمهای بابام برق زد ...
یهو از جا پرید:
+ خب بچهها پاشید...
پاشید ...
یالا کارتون دارم پاشید ببینم...
هاجوواج نگاهش کردیم و بلند شدیم :
+اینجا را جمعوجور کنید ...
زود باشید ...
خودش دستبهکار شد...
داشت اتاق را مرتب میکرد با خنده گفتم :
+چیکار میکنی بابایی
انگار نمی شنید...
با مرتضی به کمکش رفتیم
همینطور که تندتند جمع میکرد نفسنفس زنان گفت :
_ میخوام اینجا رو جمع کنم آخه عقدکنون دخترمه...
هر دو به یک صدا گفتیم :
عقد کنااااان !!!!؟؟؟؟؟؟
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @tanhamasiraaramesh
✴️ بزرگترین #پیشدبستانی مجازی کشور برای سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۲ از نوگلان ۴ تا ۶ ساله سراسر کشور نوآموز میپذیرد.
✅ آموزش درست و اصولی بچهها خیلی مهمه؛ پیشدبستانی با آموزشهاش میتونه مسیر کل زندگی بچهها رو تغییر بده.
✅ سرفصلهای#آموزشوپرورش
🎯 برنامههایجنبی جذاب خلاقانه
🔎 تعاملبانوآموزانو بازخوردفعالیتها
🎓 اعطاء #گواهیپایاندوره معتبر
👩🏻🏫 توسط مربیان و کارشناسان علومقرآنی، علومتربیتی، تربیتبدنی و دارای مدارکبینالمللی
⚠️ ثبتناممحدود
📝 برای اطلاعاتبیشتر و ثبتنام؛ عدد ۴۱ را به آیدی زیر ارسال کنید.
🧕@OtageModiriat
🔶 کانال پیشدبستانی:
https://eitaa.com/joinchat/2576678984Ca53e974141
دختران این خاک برای این خاک
پدر
میدهند،
نه
روسری ✨💛
چادرم را دوست دارم ❤️🌺
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✴️ بزرگترین #پیشدبستانی مجازی کشور برای سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۲ از نوگلان ۴ تا ۶ ساله سراسر کشور نوآمو
💥 خدا رو شکر تونستیم شرایط مورد نیاز رو جهت ارائه مدرک معتبر فراهم کنیم و پیش دبستانی تنهامسیر رو راه اندازی کنیم.
مادران بزرگوار برای تربیت عمیق دینی فرزندانشون میتونن این نونهالان رو در پیش دبستانی تنهامسیر ثبت نام کنند
🔸❇️🔶
⭕️ خدمتتون عرض کرده بودم که دشمن ما بی نهایت ضعیف و بدبخت شده و دیگه جانی براش نمونده!
چند ثانیه خودشون رو کشتن و مثلا شبکه تلویزیون رو هک کردن! بعد هم چنان رجز میخونن و حماسه سرایی میکنند آدم خیال میکنه قله دماوند رو فتح کردن!
در مسخره بودن و ضعیف بودن دشمن همین حرکات بچه گانش کافیه! 😊
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
recording-20221008-223314.mp3
1.89M
⭕️ دشمن ما خیلی ضعیف تر از گذشته شده و برای همین وحشی گری میکنه
❇️ مهم ترین کار ما برای مقابله با دشمن حفظ آرامش هست...
حاج آقا حسینی
🔸تنهامسیری شوید 👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
💢 واقعا دیگه دشمن داره مسخره بازی در میاره!
دارن به مردم التماس میکنن تو رو خدا یه نفر بیاد بیرون و همراهی کنه!
🔺 آدم اینا رو میبینه فقط تاسف میخوره که چرا انقدر بدبخت شدن!
💢 الان هم برنامه دشمن اینه که اغتشاشات رو به صورت پراکنده هر ازگاهی توی شهرهای مختلف برگزار کنه که همینجوری اسم آشوب باشه توی کشور تا خوراک رسانه ای داشته باشن و از اربابان صهیونیستشون حقوق بیشتری دریافت کنند.
🔸تنهامسیری شوید 👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
❇️ از همه کانال های انقلابی میخوایم که انقدر در بازی های رسانه ای دشمن شرکت فعال نداشته باشند!
⭕️ نفوذی های صدا و سیما تصاویر برهنه پخش میکنند از این طرف انقلابیون هزار برابر توی کانال هاشون منعکس میکنند که هر کسی هم ندیده حتما ببینه!
⭕️ توی گوگل مپ دشمن یه غلطی میکنه بعد انقلابیون عزیز با قدرت هزار برابری منعکس میکنند که خوب دیده بشه!
⭕️ شبکه های تلویزیون رو هک میکنن دوباره انقلابیون هی اون عکس ناجور رو با قدرت تمام منتشر میکنند!
عزیزان دلم خواهش میکنم انقدر در دام بازی های رسانه ای دشمن نیفتید....
حاج آقا حسینی
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
recording-20221008-225113.mp3
1.5M
🔶 از بی حجاب شدن یا ضدانقلاب شدن برخی اطرافیانتون دلگیر نشید
🔺 اینا همشون از سر جوگیری هست نه از سر تفکر عالمانه، برای همین خیلی زود اصلاح خواهند شد...
حاج آقا حسینی
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
#سلام_مولای_من♥
دوست داشتن شما
شیرین ترین اتفاقی است که
هر روز رخ می دهد ...
وقتی دلم بوی یاد شما را می گیرد ،
وقتی لبم به ذکر نامتان متبرک میشود،
وقتی جانم به محبتتان معطر می گردد
هزار هزار شکوفه در درونم می شکفد،
بهار می شوم ، آرام می گیرم
و زنده می گردم ...
من با شما در نهایت خوشبختی ام ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
الهی به امید تو
┄┅─✵💝✵─┅┄
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس شصت و ششم 👇 💎 " رابطه ایمان و تقوا "
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس شصت و هفتم
👇
💎 " نقطه شروع دینداری "
🔹به اینجا رسیدیم که ما باید بخشی از دوست داشتنی های خودمون رو کنار بذاریم ؛
-- چرا من باید این کار رو بکنم ؟❓
💖 ایمان میاد و به این چرا پاسخ میده
میگه تو در نهایت، "باید به عالی ترین لذّت که خود خداست برسی"🕊
💞✅👆👆👆
🔺حالا نمیشه ما به عالی ترین لذت نرسیم؟!
🔸نه ! نمیشه 😊
🌷این در ذاتِ تو هست
این انتخابِ تو هست
☑️ اگه به بالاترین لذّت نرسی بعداً توی جهنم زجر میکشی😫😓
📍زجر کشیدن توی جهنم فکر میکنید چیه؟
🔷 آدمی که بیدار شده و داره در حسرتِ از دست دادنِ بزرگترین دوست داشتنی ها و لذّت ها میسوزه....
🔥🔴🔥
⁉️ یعنی جهنم فقط حسرته
و آتیش نیست ؟؟
✅ نه، همون حسرته هست که آتشش تجسّم پیدا میکنه و جسمت رو هم میسوزونه🔥
⛔️ شما الان سرت گرمه متوجه نیستی داری چیا رو از دست میدی.....
🔹وقتی که یه دفعه بیدار بشی، تا ابد توی حسرت از دست داده هات خواهی سوخت......😞
♨️🔚
🌀 میگی وای...خدایا چی رو از دست دادم...؟
💞 خدایا من نمیدونستم تو اینقدر خوشگلی...اینقدر زیبایی.....
➖ خدایا من نمیدونستم که باید فقط تو رو بخوام توی دنیا....
میشه دوباره برم گردونی...؟😓
🔰 این آتش اینقدر جدّی هست که تبدیل میشه به آتشِ جهنم و میاد انسان رو میسوزونه...
✔️🔵👌
♻️ شما همین الان هم اگه به خاطر یه موضوعی حسرت بخورید واقعاً جسمتون آب میشه
-- گوشت بدنتون آب میشه
☑️ "حسرت" یه عنصر روانی هست و روی جسم اثر میذاره....
🔸◻️🔹
🌷ایمان میاد و به تو میگه :
💖 تو بزرگترین خواسته ات اینه، بیا و خواسته های کوچولوت رو براش فدا کن....👌
🌱 ایمان میاد و یه همچین خبری به ما میده
✅🌺🔶
💗 ببین شما خدا رو داری✨
✔️ توی روحت خدا رو میخوای
میخوای که قدم برداری
و به او برسی🕊
♦️اگه خلاف امر خدا قدم برداری، بعد از مرگ که بیدارت میکنن حسرت میخوری....😞😓
👆🏼این حسرت همون آتیش عذابه که از قبر شروع میشه
و تا قیامت ادامه داره
🔚〰〰
🌹خدایا به حق امیرالمومنین علی علیه السلام قبل از اینکه در عالمِ قبر بیدار بشیم
و حسرت زندگی عاشقانه با خودت رو بخوریم، ما رو بیدار بگردان......
✅🔷➖🌱🌺💖
☘ بعد که تسلیم شدیم میگیم خدایا باشه !
حالا کدوم یکی از خواستنی هامون رو قربانی کنیم؟؟
👆اینجا میرسیم به نقطه آغاز دینداری✨
✴️ کسی که به این مرحله برسه ، قطعاً از غفلت نجات پیدا کرده
✔️ و اگه در همین مسیر تلاش و کوشش کنه ، حتماً به سعادت دنیا و آخرت دست پیدا میکنه
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh