فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لالهای که پس از ۱۶ سال پژمرده نشد!
🌹#شهید_محمدرضا_شفیعی🌹
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
📍آيا فقط «مهسا» دختر ايران بود؟ «آرمان» پسر ايران نيست؟
🔺پسرم می پرسد اما در جواب درمی مانم. میپرسد آيا فقط "مهسا امينی" دختر ايران بود؟ "آرمان علی وردی" پسر ايران نيست؟ راست می گويد. چطور اگر مأموری خطا کند يا از آتشی که می افروزند به دامان خودشان بگيرد و بيفتند می شوند فرزند ايران و هشتگ می شود و ترند می شود و فرياد واويلا به آسمان برمی خيزد اما اگر زمين سرخ شود از خون آرمانها، کسی صدايش درنمی آيد؟
🔺چطور برای اولی، يقه پاره کردند و برای دومی، تأسف هم در کلامشان ننشست؟ اگر مرگ مهسا مشکوک بود و با اما و اگر همراه، غريبکش کردن آرمان علی وردی و رسول دوستمحمدی و... که جنايتی است آشکار بی هيچ شک و شبههای و بی هيچ اما و اگری. اگر بايد مراقبت می شد تا قصه مهسا، به غصه تبديل نشود - که قطعا بايد چنين می شد - چرا مدعيان به خود زحمت مراقبت نمی دهند بماند که با تمام توان جوان مردم را "غريبکش" می کنند؟
🔺ياد سال 1360 می افتم و منافقين. بچههای مردم را جنايت کش می کردند. زنده، زنده پوستشان را می کندند و اسمش را می گذاشتند "عمليات مهندسی" اما وقتی دستی بر يقهشان محکم می شد که چرا چنين؟ بانگ به عالم برمی داشتند که بر ما ظلم می شود. نمی خواهم کلمات به نام و ياد اين فرقه مرده، آلوده شود اما انگار برخی ها خط باطل آنان را می خوانند و توحش را از نو ترجمه می کنند. آدم می ماند که اينان به چه منطقی زيست می کنند؟ حيوانات اگر همديگر را می درند براساس غريزه در هندسه تنازع بقا است اما آنانی را چه می توان نام نهاد که درنده خوترين حيوانات را - در عمل - پشت سر می گذارند؟
🔺اين همه توحش، اين انباشت کينه، اين نفرت آتش فشان شده را چه می توان ناميد وقتی در هيئت آدمی نمايانی خود نمایی می کند؟ نمی دانم چه بايد گفت اما خوب به ياد دارم که ما با دشمن خود هم چنين نمی کرديم که اينان با آرمانِ هموطن و همشهری خود کردند. ما اسير مجروح عراقی را که تا آخرين گلوله خود را شليک کرده بود، درمان می کرديم. هيچ وقت فشنگهايش را نمی شمرديم و خشاب خالی او را بهانه نکرديم برای تند رفتار کردن چه رسد که خشابی در تنش خالی کنيم. نه، ما انسان بوديم. در برابر نامردمی ها هم نه فقط مردمی که مردانگی می کرديم. نمی گذاشتيم دشمن، ما را شبيه خود کند.
🔺اين را شکست می دانستيم و می دانيم امروز هم شبيه آنان نمی شويم. ما هم مهسا را دختر ايران می دانيم. به سوگش عزادار شديم. دلمان برايش سوخت اما در سوگ آرمان هم آتش به دل داريم. آيا کسی به ما تسليت می دهد؟ شهيد مظلومی که "تنها" گيرش آوردند و انبان کينه بر سرش خالی کردند. او که دعايش، حاجتش و آرزويش شهادت بود، حاجت روا شد. حالا "ولی دَم"، خداست. خدایی که اگرچه هميشه "بخشنده و مهربان" است، به وقتش، قادر و قاهر و منتقم هم می شود. او ولی دَم شهيد و منتقم خون اوست. باشد و باشيد و باشيم تا ببينيم چه خواهند کشيد آنانی که "پسرِ ايران" را کشتند!
🖋غلامرضا بنی اسد؛
#شهید_ارمان_علی_وردی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🚨پیکر مطهر شهید مدافع وطن محسن رضایی که شب گذشته در ایرانشهر در درگیری با تروریست ها به آتش کشیده شد.
🔻ببینید این داعشیها چه خوابی برای امنیت ایران دیدهاند....
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 #صدای_آزادی
🗣خواننده: حامد زمانی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌امر به معروف کارکنان کشفِ حجاب در داروخانه به همراه صحبت حاج قاسم
🤦♂بعد از اغتشاشات شنیدم فروشنده های این داروخانه همه اشون کشف حجابند.....
😏احتمالا فکر کردن نظام برگشته.....
👌 با این همه آموزش هایی که داخل جلسات #دختران_انقلاب دیدم رفتم داخل داروخانه و نتونستم بی تفاوت باشم......
#زن_عفت_افتخار
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
📢فیلم های امر به معروف دختران انقلاب
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥آنقدر با سنگ میزنیم نیروی خودی را، و وقتی چپ کرد میگوییم چرا چپ کرد؟
میگویند چرا نیستی؟
کجا باشم؟
🔻صحبتهای حامد زمانی در مورد علت نبودنش
و توطئه جریانات نفوذی در دستگاه امنیتی و دولتی برای ترور شخصیت و پشیمان سازی و افسرده سازی و حذف تک تک نیروهای انقلابی و ارزشی را بشنوید...
بلایی که امروز گریبانگیر جبهه انقلاب است و چه بسا باعث بریدن برخی نیروها شده باشد..
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حال و روز دختر شهید فراجا در کلاس درس/ دلتنگی دختر شهید امنیت موقع یاد گرفتن کلمه «بابا»
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶طلبه ای که عمامه از سرش انداختن کیست؟
👆ببینید داعشیان اغتشاشگر به چه طلبه ی جهادی توهین کردند.
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
▪️تلخ ترین برگه حضور و غیاب....
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت شهادت طلبه بسیجی آرمان علیوردی
🎥 اهمیت طلبگی در دنیای ظلمانی امروز از زبان رهبر عزیزمون
#ارزش_طلبگی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
براندازانی که مثل موش میترسن و حاضر نیستن هیچ هزینهای برای انقلابشون بدن.....
اینا از اونور دنیا نشستن توئیت میزنن اصلا نمیدنن چی به چیه. کی به کیه
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 دلتنگی دختر شهید امنیت موقع یاد گرفتن کلمه «بابا» در کلاس درس
❗️ حلما کرم پور فرزند شهید پرویز کرم پور
قاتل این شهید به نام محمد قبادلو بجز اعتراف رسمی بر قتل و عمد، شهود نیز به جرمش شهادت دادند ولی در عین حال مادرش برای فشار به جمهوری اسلامی کلی ویدیو پر کرده که برای چی حکم اعدام دادید!
هنوز که حکمش نیامده ولی خودتان فهمیدید این موارد غیر از اعدام نیست و مطمئنا فشارهایتان هم به هیچ نتیجهای نخواهد رسید! فقط بیینید چه کسانی رو دارن تطهیر میکنن
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتان رفتار مداح ها را با سینمایی ها مقایسه کنید...
اینجا مهدی سلحشور ، ذاکر اهل بیت میگوید: بیایید گفتگو کنیم ، همه حرف برای گفتن داریم پس باید بنای گفتگو بگذاریم...
همین چند وقت پیش بود که یکی از هیئت های مذهبی در شیراز محلی را برای گفتگوی پیرامون مسائل اخیر فراهم کرد تا با حجاب و بی حجاب جمع شوند زیر پرچم امام حسین و قاطع حرف هایشان را بزنند.
هیئتی در تهران هم برخی مقامات را دعوت کرد بیایند حرف بزنند به ابهامات پاسخ بدهند.
در برابر این جماعت که سعی دارند باب گفتگو را بازکنند ، سلبریتی ها (اعم از سینمایی و ورزشی) پیج هایشان را تبدیل به مرکز دمیدن به آتش کرده اند.
باید اینجا مداح ها را الگو قرار داد.
سلبریتی ها ، هنرمند ها ، ورزشی ها از این جماعت یاد بگیرند.
این مدلِ رفتار هزینه دارد ، لایک و فالور ندارد، اما چون خدمت به وطن است انها برایش پیش قدم شدند...
پرچم بالاست✌️🇮🇷
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۲۱۱۰۱_۲۱۱۹۲۱۳۰۱_۰۱۱۱۲۰۲۲.m4a
11.73M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_بیست_و_هفتم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم
راحله خانم صاحب همه آرزوهای من شده بود
ولی در مقابلش سپر انداختم
زن زجر کشیده ای که در شهر ما غریب بود
با سه فرزند شهید
بیشتر از ده سال بچه هاشو به تنهایی و در شهر جنگ زده بزرگ کرده بود ولی حالا با بودن مرتضی حتما دیگر غصه ای نداشت ...
آی مرتضی
مرتضی
مرتضی
کارش را درک نمیکردم
منتظر بودم با یک دختر کم سن و سال و با ایمان ازدواج کند ولی حالا با یکی همسن مادرش رفته زیر یک سقف ...
با آمدن راحله خانم عمه مشغولیت بیشتری پیدا کرد ، از طرفی تدریس و کارهای دانشگاه هایی که میرفت، از طرفی جمع و جور کردن ۳ بچه ای که همه جوره خودش را مسئول آنها می دانست.
برای همین من سعی میکردم حداقل کمتر مزاحمش شوم
تابستان مهدا به دنیا آمد
دختر نرم و قشنگم ... انگار امیر نوزاد شده بود
از شدت شباهتش به امیر همه شگفت زده میشدند
اما امیر در آسمانها سیر میکرد
معلوم بود دختر دوست است
همیشه از اینکه محمد اصلا شبیه او نیست ناراحت بود اما مهدا دقیقا شبیه امیر و مادرش بود و همین هم باعث شادی مضاعف آنها شد.
به لطف امام زمان زندگیم به روال خوبی درآمده بود ...
درس و کار و زندگی از من پرتلاش انقدر انرژی میگرفت که دلتنگ تعلقات سابقم نشوم
درسهایم را خوب یاد گرفته بودم
شدت نیاز به دوپامین مغزم که با دیدن مرتضی ترشح میشد ، کمتر شده بود
آن زمان ها با وجود بچه ها من بدون اینکه متوجه شوم آرام آرام از دوران شیدایی گذر کردم
با مراقبتها و محبت ها و شوخیهای امیر تبدیل به زن شاد و پر انگیزه ای شده بودم که پر از امید به کار و تحصیل میپرداختم .
مهدا دو ساله بود که به پیشنهاد عمه برای مشاوره به دو مدرسه دخترانه رفتم
در یکی از این مدارس دختر راحله دانش آموزم بود
ارتباط من با راحله خانم به بهانه ی دخترش جمیله شروع شد .
جمیله نشانه های افسردگی داشت و نیاز بود که خانواده برای درمانش اقدام کنند.
اولین بار که از راحله خانم دعوت کردم تا به مدرسه بیاید حسابی نگران بود ، اما با صحبتهای من آرام شد
زن متینی که هنوز لهجه ی غلیظ عربی داشت
یک سری نکات را برایش گفتم اما مشخص بود که باید مرتضی هم ورود میکرد .
داناتر از قبل شده بودم ، باید قبل از ارتباط با مرتضی همسرم را مطلع میکردم، آن شب سر صحبت را با امیر باز کردم
وقتی حال روحی جمیله را شنید او هم متأثر شد
_حالا باید براش چه کار کرد ؟
+ جای نگرانی نداره ولی خب لازمه با مرتضی مطرح بشه تا برای درمان این دختر اقدام کنن
راحله خانوم هم غریبه و هم سواد کافی نداره
امیر خوب گوش میکرد و همانطور که در حال ماساژ دادن محمد بود خیلی محکم گفت :
_ تو خودت کاربلدی عشقم ، با مرتضی صحبت کن و بگو بهش چیکار کنه ، ان شاء الله میتونه کمکش باشه
مهربان به رویش لبخند زدم
کجا رفت امیر لجباز و خودخواه ؟
از دیدن این مرد آرام و منطقی لذت میبردم ...
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم راحله خانم صاحب همه آرزوهای م
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
+چشششمممم مهربونم ، چششممم دل نازک من ، چشششممم بابای مهربون دختر پرست
_پاشو پاشو مامان حسود پاشو برو جیگر منو بیدار کن که سیر بازی کنم باهاش ...
از راحله خانوم شماره مرتضی را گرفتم
برایش پیام ارسال کردم و خواستم که به مدرسه بیاید
تشکر و عذرخواهی کرد و گفت که تا هفته آینده کرج نیست و به محض بازگشت از سفر کاری خواهد آمد.
شب قبل از دیدار پیام داد ...
موضوع را به امیر گفتم او هم برایم آرزوی موفقیت کرد ، فردای آن روز خیلی آرام و مسلط به مدرسه رفتم
محمد کمی تب داشت دلم پیش بچه ها مانده بود و چند بار به پرستاری که در نبود من میآمد خانه زنگ زدم.
ساعت نزدیک ده بود که وارد اتاقم شد
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی آسمانی پوشیده بود
کفشهایش از واکس تازه برق میزد
دو سه تا انگشتر عقیق در دست داشت و یک تسبیح کوتاه زرد رنگ در دستش بود
کیف بزرگ چرمی هم در دست دیگرش که رنگ قهوه ای آن با کفشهایش هماهنگ بود
همه چیز نشان از این میداد که برای دیدن من به خودش رسیده است .
یک لحظه به سر و وضع خودم دقت کردم
مثل همیشه شیک و مرتب
ولی قطعا برای دیدن مرتضی به خودم نرسیده بودم
قبل ترها هربار که میخواستم ببینمش کلی به خودم سختی میدادم
اما الان همه چیز فرق داشت
رو به رویم مردی ایستاده بود که عزیزم بود ولی آن تب عشق حالا دیگر به عقل و منطق تبدیل شده بود
دعوتش کردم ...
نشست
سرش پایین بود و به حرفهایم گوش میداد
من شرایط جمیله و راهکارها را برایش گفتم
او هم به خوبی گوش داد و پذیرفت
وسط حرفهای من بی هوا حرف را عوض کرد و پرسید :
_خودت خوبی طیبه ؟
کمی دستپاچه گفتم :
+ بله خدا رو شکر ...
سرش را بالا آورد و نگاهم کرد
_نمیخوای حال منو بپرسی ؟
ضربان قلبم روی هزار رفت ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد....
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
قصه این است
جهـان بی تـو ندارد معنا..
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_علی_آل_یاسین
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh