InShot_۲۰۲۲۱۱۱۰_۲۱۲۴۴۲۴۹۲_۱۰۱۱۲۰۲۲.m4a
11.6M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_چهارم
📚 شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_سوم محمد در کنار مرتضی به شدت تحت
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_چهارم
انگار خواب بودم
صداهای مبهمی میشنیدم
خواستم تکان بخورم ولی نمیشد
در آغوش مامان معصومه مچاله شده بودم .
خواستم روسری ام را جلو بکشم ولی کتفم به شدت درد گرفت و ناله زدم
کم کم صداها واضح شد ...
صدای آژیر ؛
صدای مردم :
باید درها رو ببریم ...
زنده هم دارن ...
هشیار شدم ...
اولین کسی که به ذهنم رسید امیر بود .
با صدای خفه صدا زدم :
_امیر ...
امیر جانم ...
به زور چشمهایم را باز کردم .
پشت صندلی راننده زیر دست و پای مامان معصومه بودم .
جلوی چشمم صندلی شکسته و از کنارش سیاهی و آهن پاره میدیدم ...
از شیشه عقب نور میآمد
ولی جلو فقط آهن پاره بود
شبیه پشت یک ماشین بزرگ ...
امیر ...
امیر جان ...
با گریه داد میزدم:
امیر ؛
امیر یه چیزی بگو ...
صدای قلب مامان معصومه را میشنیدم
ولی جلوی ماشین چیز واضحی دیده نمی شد ، بعد از چند دقیقه متوجه شدم در قسمت راننده را بریدند .
یک نفر که احتمالا امدادگر بود فریاد می زد :
تکونش ندید ؛
باید گردنشو ببندم .
زنده س ...
نفس راحتی کشیدم و چشمهایم بسته شد .
در بیمارستان و بعد از جراحی دستم به هوش آمدم ...
عمه فاطمه بالای سرم قرآن میخواند .
درد داشتم ولی چون خیالم از امیر و مامان معصومه راحت بود فقط جویای مادر امیر بودم .
عمه دستش را روی پیشانیم گذاشت :
_ استراحت کن طیبه جان ...
تو استراحت کن ...
نزدیک سحر بود که کامل بیدار شدم .
هنوز درد داشتم .
دستم گچ شده بود .
عمه روی صندلی کنار تختم خوابش برده بود ...
به تکان من بیدار شد ...
کمکم کرد و نشستم ...
سرم گیج میرفت ...
+ میخوام بیام پایین ...
_ نه طیبه سرت گیج میره .
با گریه و ناله گفتم :
+ میخوام برم پیش امیر ...
_ خودم میبرمت ، صبح بشه خودم میبرمت الان خوابه که ...
پرستار آمد و با کمک هم مرا خواباندند ...
نمیدانم چقدر خوابیدم با زمزمه های دور و برم بیدار شدم .
هدیه و حیدر ...
مهدا و هدا ...
دورتر هم محمد ایستاده بود ...
به صورت نگرانشان لبخند زدم و باز چشمهایم بسته شد ...
شنیدم که عمه به بچه ها تسلی میداد :
_ عزیزانم به خودتون مسلط باشید .
بابا و مامان که خوبن
مامان معصومه هم که مرخص شد .
پیمانه عمر مادر بزرگتون تا اینجا بوده
براش دعا کنید روحش در آرامش باشه ...
ملحفه را روی سرم کشیدم و اشک ریختم ...
بعدش هر چه اصرار کردم تا فردا که ترخیص شوم مرا به دیدن امیر نبردند .
برای ترخیص هدیه آمد کمکم ...
_ آبجی گلم
برات لباس آوردم .
پاشو بپوش بریم .
با کمی عصبانیت گفتم :
+ من تا امیرو نبینم از این بیمارستان نمیرم ...
_ چشم آبجی جان میریم الان
بزار عمه و حیدر بیان
حیدر زیر بغلهایم را گرفت و سرم را بوسید .
عمه و هدیه وسایل را جمع و جور کردند .
+ منو ببرید پیش امیر ...
_ چشم گلم داریم میریم پیشش ...
عمه جلوتر راه افتاد و مشخص بود دارد هماهنگ میکند .
_ خانومشو آوردم ، یه لحظه ببینتش بریم ...
بخش مراقبتهای ویژه بود .
۳ تا بچه هایم پشت در منتظر بودند .
با دیدن من بغضشان ترکید .
عمه سریع جلو آمد .
_ وا بچه ها جمع کنید خودتونو چیزی نشده که الان مامانتون نگران میشه ...
به سمت من برگشت و گفت :
_ هیچی نیست گلم ...
بچه هاتو که میشناسی...
لوسن ...
امیر آقا هم زود مرخص میشه ان شاالله...
خودش جلو افتاد .
_ حیدر جان بیارش عمه ...
رسیدم بالای سر امیر مهربانم ...
زخمی و با سر و گردنی بسته روی تخت بود .
باید قوی میبودم تا از حال نروم .
دستش را با دست سالمم گرفتم ...
اشکهای گرمم بی امان میبارید ، صدایش کردم :
+ امیر جانم ...
امیر جان ...
دستم را فشرد .
آرام چشمهایش را باز کرد .
با چشمهای مهربانش نگاهم میکرد ؛
از گوشه چشمهایش اشکش را پاک کردم و صورت زخمی اش را به سختی بوسیدم .
عمه به حیدر که هاج و واج ایستاده بود اشاره کرد :
_ حیدر جان بگیرش عمه ...
باید بریم دیگه ...
بعد به شوخی گفت :
_طیبه !
اینجا خانواده هستا ، بزار شوهرت بیاد خونه کلی ماچش میکنی ...
موقع جدا شدن فقط توانستم یک جمله زیر لب بگویم :
+ زود خوب شو سایه سرم ...
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_چهارم انگار خواب بودم صداهای مبهمی
یک ماه بین بیمارستان رشت و روستا و کرج در حرکت بودیم...
با دست گچ شده ...
به مسجد مادر امیر رسیدم .
خانواده اش نگران امیر بودند .
با کمک عمو اکبر و حیدر و محمد به امیر میرسیدیم .
آخر هفته ها هم عمه بچه ها را می آورد ...
طیبه ی قوی باید این مرحله را هم میگذراند ...
طیبه ی قوی باید به بچه هایش یاد میداد که در موقع سختی هم لبخند بزنند و ناشکری نکنند .
اما خودم در خلوت ...
در گوشه نمازخانه بیمارستان اشک میریختم و از امام زمان کمک میخواستم ...
بعد از ترخیص امیر زندگی جدید ما شروع شد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به روح پاک حضرت نرجس سلام الله علیها ❤️🌹
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
یک پنجره روبه باغ پاییز خوش است
کنسرت کلاغان سحرخیز خوش است
باخش خش برگ و نم نم بوسه ی ابر
یادتو دراین صبح دل انگیز خوش است
صبح جمعه تون مهدوی😍
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh ❤️
✍استاد فاطمی نیا :
فراموشی و #غفلت_از_امام_زمان، بسیار ظلمت آور است . یاد آن حضرت نباید اختصاص به روز جمعه و دعای ندبه داشته باشد و بس.
📚 نکته ها از گفته ها ، ج ۱ ، ص ۱۲۷
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
#غسل_جمعه
حجه الاسلام ناصری: انجام غسل جمعه، قبل از ظهر نباید ترک شود، اصلا ترک آن معنا ندارد و التزام می خواهد، یعنی اگر کسی غسل جمعه اش ترک شد، جا دارد بنشیند خودش را بزند و گریه کند. بی دلیل این امور و زمان را از دست ندهیم و انتظارات بیخود نداشته باشیم. بشر فقط بلد است از خدا طلبکاری کند، ولی اصلا نسخه های خوب را نمی شناسد یا اگر می شناسد اجرا نمی کند....
🔴 #ناخن گرفتن و کوتاه کردن سبیل و محاسن در #روز_جمعه
✍امام صادق علیه السلام: ناخن گرفتن در روز جمعه انسان را در برابر بيمارىهاى خوره، كورى و پيسى بيمه مىكند و اگر در روز جمعه نياز به گرفتن ناخنها نباشد، آن را سوهان بكش تا ريزههايى از آن جدا شود.
📚 کافی، ج ۶، ص ۴۹۰
💢 رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم: کسی که در هر جمعه، کمی از سبیل و ناخن هایش را بگیرد، خداوند به ( بدن ) او شفایی می دهد و دردی از او خارج می کند.
📚 الفردوس، ج ۳، ص ۵۸۴
🌸امام کاظم علیه السلام :
💓خداوند هر روز #جمعه هزار نفخه رحمت به بعضی از بندگانش ،ارزانی می دارد،
💓هر کسدر عصر جمعه صدبار سوره قدر را بخواند از این هزار رحمت بهره مند می شود.
📚امالی صدوق
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
درکتاب📚منتخب التواریخ صفحه 211 در بخش چهارم از ختم های مجرب آمده است:
هر کس در چهار شب جمعه 10 مرتبه سوره یاسین را قرائت کند انشالله به مراد و مقصود خود خواهد رسید
طریقه خواندن اینگونه است:
در شب جمعه #اول سه بار قرائت شود
در شب جمعه #دوم سه بار قرائت شود
در شب جمعه #سوم سه بار قرائت شود
و در شب #جمعه چهارم یکبار و همه را به نیابت از حضرت ابالفضل العباس بخواند و ثواب آن را به روح مادر بزرگوار ایشان حضرت ام البنین سلام الله علیها بفرستد
شیخ مرتضی طالقانی رحمة الله علیه میگوید:این ختم را به نیت زیارت نجف اشرف انجام دادم و در شب جمعه چهارم در حالی سوره یاسین را میخواندم که در راه نجف بودم.....
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh