فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌گفتگویی صمیمانه با فوتبالیستهای جوان
🎤استاد#پناهیان
🔹فوتبال بازی عمیقی است
🔹جذابیت کمنظیر فوتبال به خاطر عمق معانیای است که در فوتبال هست
👈 کار و زندگی جمعی در فوتبال به حدّ اعلا میرسد
#تصویری
#فوتبال #جام_جهانی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
1️⃣ این ۳ ثانیه از کلیپی است که اینترنشنال تحت عنوان «رقص و شادی مردم برای باخت ایران» منتشر کرده بود
2️⃣ در اینستاگرام وقتی صحبت از #خطای_شناختی کردم، هزاران نفر به سر تا پای ما فحش دادند!! عدهای رگ گردنشان باد کرد و بهشان برخورد و ...
3️⃣ همان جماعتی که شب و روز به تیم ملی، بازیکنانش و حامیان آن تاختند که الآن وقت شادی نیست، شما مگر انسان نیستید، چطور غم مردم را نمیبینید و ... بعد از باخت تیم ملی به خیابان آمدهاند مشغول پایکوبی هستند!!
4️⃣ این تناقض را کجای دلمان بگذاریم؟! عزیز جان تو برای باخت تیم ملی میرقصی بعد مسئلهات این شده بود که بازیکن نباید بعد از گل شادی کند؟!
👈 شما دچار خطای شناختی نیستی، شما تهِ تهِ دره #توهم_شناختی هستی و بد ماجرا اینکه فکر میکنی دیگران اینطور شدهاند و امروز تو دارای فهمی عمیق و مانا شدهای!! برای باخت تیم ملی کشورت میرقصی و شادی میکنی و خودت را توجیه میکنی که این تیم حاکمیت بوده! کسی هم این روزها حق ندارد شادی کند، الّا تو ... پیدا کنید پرتقالفروش را!
#حمید_کثیری
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
عبدالله مهتدی سرکرده گروهک تروریستی کومله از یک طرف و حزب دموکرات از طرف دیگر رسماً دارند میگویند چ
واقعا عجیبه چقدر راحت اتفاقات رو واروونه جلوه میدن و دروغ میگن. اونی که هموطنان کُردمون رو داره میکشه، کومله دموکراتها هستن که تا ناآرامی میبینن سر و کلهشون پیدا میشه و همشون هم مسلح هستن. چیه انتظار دارید مردم بدبخت رو با این وحوش مسلح تنها بگذارن؟
رسانه یه کاری میکنه کومله دموکرات هایی که سابقهشون تو جنایت مشخصه رو آدمهای مظلوم و بی گناه جلوه داده بشه و مردم براشون دل بسوزونن.
#حسین_دارابی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
یه نکته دیگه رو هم عرض کنم
خیلی مهمه.
🔶 البته قبلش این سوال رو مطرح میکنم. سوالی که قبلا هم پرسیدم ولی فکر نکنم کسی جوابش رو یادش مونده باشه!
⭕️به نظر شما چرا حکومت پیامبر به صورت ظاهری به موفقیت نرسید؟
چرا حکومت امیرالمونین به نتیجه نرسید؟
چرا حضرت زهرا سلام الله علیها توی مدینه تنها موند؟
چرا مردم کمک نکردند؟
🔹همه اینا یک دلیل اصلی داره. اون دلیل چیه؟ مشکل مردم چی بود؟
ده ها جواب بهمون رسیده که همشون نادرسته.
اینا هست ولی دلیل اصلی نیست.
نداشتن بصیرت و ترس و رسانه دشمن و نبود جهاد تبیین و راحت طلبی و نداشتن قدرت تحلیل و عدم ولایت پذیری و نداشتن زندگی جمعی و خیانت خواص و...
اینا دلیل اصلی نیستند.
❇️ و فکر کنم حتما یادتون رفته باشه. اخه دفعه قبل هم هیچ کسی درست جواب نداد.
🔸اگه موافق باشید جواب رو بدیم؟
یا میخواید بازم در موردش فکر کنید؟
🔸ای بابا انگار چالش سنگینی شد!😊
جالبه که الان هم دقیقا ما همین مشکل رو داریم که ولایت تنها و غریب مونده.
همیشه در طول تاریخ مشکل همین بوده.
✅ و اتفاقا دلیل موفقیت امام زمان در تشکیل حکومت جهانی همینه که مردم در زمان ظهور دیگه این عیب بزرگ رو ندارند.
تا فردا صبح هم هرچی جواب برسه میگیم خیر!
بله همه اینا یه گوشه کار بوده ولی علت اصلی یه موضوع خیلی مهم هست
🔶 توی نیم ساعت حدود ۱۰۰۰ تا جواب رسیده که همشون نادرسته.
برای اینکه این چالش طولانی نشه و ذهن شما بزرگواران آزرده نشه جوابش رو عرض میکنم.
خوب دقت کنید👇
❇️ ببینید همه این جوابایی که دادید تا یه حدی درسته ولی جواب اصلی اینه که مردم زیاد براشون مهم نبود که ولایت رو کمک کنند.
مردم اهمیت حرفای ولایت رو درک نمیکردند
💢 مثلا مردم مدینه اصلا درک نمیکردن چرا حضرت زهرا سلام الله علیها انقدر خودش رو به در و دیوار میزد تا از حق امیرالمونین دفاع کنه.
🔸میگفتن خب حالا که ابوبکر خلیفه شده شما چرا انقدر ناراحتی میکنی! ما هم نظرمون روی علی بود ولی حالا که نشد بی خیال دیگه!😌
🔹 مردم زیاد براشون مهم نبود که دستورات امیرالمومنین رو اطاعت کنند. میگفتن یا علی چرا انقدر جنگ راه میندازی؟ خب یه مقدار پول بیشتر به طلحه و زبیر بده دیگه!
یه فرمانداری یه شهر رو هم بده به عایشه تا جنگ درست نکنه!
⭕️ الان هم رهبر انقلاب ده ها بار دستور به جهاد تبیین دادند و هرجوری که تونستن فریاد زدن
ولی عموم مردم گفتن حالا مگه چه اهمیتی داره جهاد تبیین؟ دور هم داریم خوش میگذرونیم دیگه! ببین سلام فرمانده رو هم خوندیم و اربعین هم چقدر خوب شرکت کردیم!
مردم ضرورت اطاعت از ولایت رو درک نمیکنند...
🔸ولایت داره ده ها سال آینده مردم رو میبینه ولی مردم میگن حالا بعدا در موردش فکر میکنیم!
recording-20221123-165912.mp3
3.02M
⭕️ چرا ولایت در جامعه تنها میمونه؟
مردم چطور میتونن نقش اصلی رو در رشد جامعه داشته باشند؟
حاج آقا حسینی
🌷@IslamlifeStyles
این فایل رو همگی با دقت گوش بدن
ممنون🌹
یه مقدار تلخ هست ولی خب لازمه
🔹🔶 الان مثلا طرف چند ساله توی کانال تنهامسیر هست و داره استفاده میکنه و چقدر هم تشکر میکنه از مطالب
بهش میگم تا حالا شده به کسی تنهامسیر رو معرفی کنی میگه نه والا!
خب بزرگوار شما توی این همه سال حداقل یه نفر رو با کانال آشنا میکردی که این مطالب به اونم برسه.
ولی میبینی این چیزا مهم نیست براش!
چی بگه آدم....
یه سوالی که خیلیا میپرسن اینه که خانم های خانه دار چطور میتونن به ولایت کمک کنند
جوابش رو عرض میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ساکتبودن دراینروزها،
برای اهلقلم و کسانیکه در فضایمجازی دنبالکننده دارند، حراماست.
🎥 حجتالاسلام #میرزامحمدی
🔹 آنهاییکه به ما یاددادند اگر در اتاقی عمامه وجوددارد نباید پای خود را درازکنیم، حالا در برابر عمامهپرانی ساکتماندهاند.
🔹 تمام هدف دشمن، ایجاد رعب وحشت در دل مردم است.
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
❇️ طبق معمول پنج شنبه ها پاسخ به شبهات رو خواهیم داشت.
ان شالله که بتونیم نکات مفیدی رو تقدیم کنیم
حاج آقا حسینی
InShot_۲۰۲۲۱۱۲۳_۲۱۲۵۴۴۱۴۵_۲۳۱۱۲۰۲۲.m4a
14.8M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_چهل_و_دوم
📚 شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهل_و_یکم مشخص بود جا خورده است . از
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_چهل_و_دوم
دنیایم رنگی شد ...
مرتضی با چشمان سبزش دنیایم را سبز و پرطراوت کرد ...
فردای آن شب زیبا در موسسه تدریس داشتم .
نزدیک ظهر پیامش رسید :
_ سلام نهار اگه جایی قول ندادی بیام دنبالت ...
+ نه قول ندادم ، دو ساعتی وقت دارم .
رفتم وضو گرفتم و کمی به خودم رسیدم .
از بالای کتابخانه عطر زنانه گرانی که پارسال هدیه گرفته بودم برداشتم و استفاده کردم .
نمازم را خواندم و سر ساعت رفتم بیرون ...
جلوی ماشینش ایستاده بود .
با عینک دودی و تیپ اسپرت
با گوشی مشغول بود .
سلام کردم و با خوشروئی در را برایم باز کرد .
ماشینش هم مثل خودش برق میزد از تمیزی ...
رفت سمت عظیمیه و انداخت جاده چالوس ...
+ کجا میبری منو ؟
_ یه جای با صفا ...
رفتیم به یکی از رستورانها و کنار رودخانه داخل یک آلاچیق زیبا نشستیم .
هوا عالی بود و زیبایی طبیعت و صدای رودخانه دلنواز هوش از سرم برده بود .
نهار سفارش دادیم ، تمام مدت مشغول حرف زدن بودیم .
مرتضی که شخصیت کم حرفی داشت . درست مثل همان سالها که به من میرسید نطقش باز شد یک ریز حرف میزد .
از خودش و کارش
از عراق و سوریه
از دانشگاه
از سردار سلیمانی و حشدالشعبی
او حرف میزد و من حسابی نگاهش میکردم .
ولی انصافا او با حیاتر از من بود و هنوز سر به زیر ...
از بس که امن بود این مرد به تقوایش ایمان داشتم و بدون ذره ای نگرانی دو ساعت وقتم را با او گذراندم .
نزدیک رفتن که شد .
رفت سر اصل مطلب ...
_ طیبه جان !
کی اجازه میدی که رسمیش کنیم ...
شما یه بله به من بدهکاریا...
واقعا نمیدانستم .
+ من تو این مورد نظری ندارم و صفر تا صد رو به خودت میسپارم .
میدونم به بهترین وجه مدیریت میکنی .
_ باشه پس امشب با مامان فاطمه و راحله برنامه ریزی میکنیم و بهت خبرشو میدم .
فقط خودت بهتر از کار من و محمد و رسول باخبری ، هفته آینده عازم هستیم .
با کمی خجالت گفت :
_ تا قبل رفتن دلم میخواد محرم بشیم .
مرتضای محجوب من ...
لبخندی زدم و گفتم همه چی به وقتش ان شاالله...
حسابی ازش تشکر کردم و رفتم به بقیه کارهام رسیدم .
شب وقتی که برگشتم خانه محمد سراغ گرفت و جریان را برایش تعریف کردم .
_ بسپارش به من مامان جان
خودم به مهدا و هدا میگم .
مرتضی هم خبرهای خوبی داشت .
میگفت خود راحله با بچه ها صحبت کرده ، رسول و جمیله حسابی استقبال کردند و تبریک گفتند ، مهدی کمی دلخوری کرده ، راحله هم از خجالتش در آمده.
آخر شب با پیامهای جمیله و عمه فاطمه مشغول بودم .
روز بعد به محض ورودم به خانه جیغ دخترها بلند شد ...
هر دو هم خوشحال بودند و هم اشک می ریختند .
محمد هم دورتر اشکهایش را پاک کرد .
هدا با هیجان میگفت :
_ من همیشه عااااشق استایل خفن این پسر عمه مرموز بودم ...
یه جوریه آدم جذبش میشه .
جذبه داره لعنتی با اون اخمش ...
با خنده گفتم :
+ خدایااااا من کجای تربیت این بچه اشتباه کردم آخه ...
چرا شما دهه هشتادیا اینقدر بی پروا شدید .
مهدا گفت :
_ ولش کن مامان جان حرص نخور .
تعریف کن ببینم چی میخواد بشه ، مردم از فضولی ...
چقدر بچه هایم منطقی بودند .
میان صحبت یاد امیر افتادم .
یاد همه سالهایی که در امر تربیت بچه ها چشمش به دهان من بود ، امیر همراه ، همین حمایتهای امیر از من و احترام من به او باعث شد که حالا سه بچه معقول و از نظر روحی و روانی سالم داشته باشیم .
+ بچه ها ممنونم ازتون ...
محمدم ممنونم که اینقدر قشنگ خواهرهاتو آماده کردی .
مهدا جان ممنونم از تو که اینجوری درکم میکنی .
هدا گلی مرسی ازت که انقدر بزرگ فکر میکنی .
ممنونم از باباتون که سه تا دسته گل واسه من یادگاری گذاشته .
با یاد امیر سکوت حکم فرما شد .
بلند شدم و رفتم به سمت اتاقم ...
+ برای ختم قرآن این هفته ی بابا جزء هاتونو تو گروه برام بنویسید ...
هر هفته با بچه ها یک ختم کامل قرآن برایش میخواندم ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهل_و_دوم دنیایم رنگی شد ... مرتضی با
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
سخت ترین جای ماجرا رویارویی من با راحله بود .
+ وای مرتضی من نمیتونم ...
اون زن به اندازه کافی سختی کشیده .
_ برو داخل ، حال تو رو فقط راحله خوب میکنه .
من نمیام که راحت حرف بزنید .
از جمیله شنیده بودم که بیماری راحله خانم روز به روز بیشتر میشد ، اما به اندازه همین دو ماهی که ندیده بودمش نحیف تر و رعشه هایش بیشتر شده بود .
ازش خجالت میکشیدم .
با همان ته لهجه زیبای عربی صحبت میکرد:
_ خوش آمدی طیبه جانم ...
خوش آمدی به خونه خودت ...
پرستارش را مرخص کرده بود .
خودم پذیرایی کردم .
سر صحبت را باز کرد .
_ سرتو بالا بگیر ...
چرا خجالت میکشی ...
مرتضی بهم گفت که به خاطر من راضی نمیشدی .
به خدا که من از همون سال که دیگه بچم نشد بهش گفتم زن بگیره ...
من تو فرهنگی بزرگ شدم که این مسئله پذیرفته شده است پس نگران حال من نباش .
هر کی جز تو بود میترسیدم که زندگی من و بچه هام خراب نشه .
ولی تو که باشی من دلم قرصه ...
خودت مراقب همه میشی .
بعد با بغض ادامه داد :
فقط قول بده که حال مرتضی همیشه خوب باشه ، این مرد تا حالا خیلی سختی کشیده .
سرم پایین بود .
+ خدا حفظتون کنه ...
چشم همه سعی خودمو میکنم .
بعد با حال خاصی تذکر داد که :
_ طیبه جان لطفا از این حرفم ناراحت نشی یااا ...
چون نمیخوام مشکلی برای هیچ کدوممون پیش بیاد ازت خواهش میکنم جایی که با هم هستید من نباشم .
میدانستم .
راحله هم یک زن بود .
با همه ظرافتهای روحیه زنانه ،
هرچند در فرهنگی بزرگ شده باشد که تعدد زوجین مرد را بپذیرد، اما با ذات خود که نمیتواند بجنگد .
هیچ زنی نمیتواند مرد خود را با کسی شریک شود .
حتی راحله ...
حالش را درک میکردم .
و پیشنهادش درست ترین پیشنهادها بود .
خاطرش را جمع کردم که همیشه تنها میروم عیادتش.
روزهای بعدی مشغول کارهایمان شدیم
عمه فاطمه برای خواندن خطبه محرمیت سفر مشهد تدارک دیده بود .
آخر یکی از شبها ...
پیام مرتضی نگرانم کرد .
_ طیبه جان ...
میتونی بیای بیرون ...
تو ماشینم جلوی خونتون ...
ببخش کارم واجبه ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh